نگاه به شرق ایران از سر ناگزیری است
به بهانه انتشار کتاب «فرهنگ سیاسی روسیه» که توسط دکتر جهانگیر کرمی، دانشیار دانشگاه تهران و خانم رقیه کرامتینیا، پژوهشگر مطالعات روسیه نوشته شده و انتشارات «نگارستان اندیشه» آن را منتشر کرده است به گفتوگو با دکتر کرمی پرداختیم. دکتر جهانگیر کرمی در این گفتوگو بر این باور است که سیاست خارجی روسیه ریشه در تاریخ و فرهنگ این کشور دارد و بدون شناخت ژرفی از این موضوعات، نمیتوان فهمی دقیق از آن پیدا کرد.
برخلاف تصوری که در جامعه ما وجود دارد، مطالعات روسیه در جامعه ما چندان سابقهای ندارد و عمده تصورات ما درباره روسیه است که به کلیشههایی درباره شوروی و روسیه تزاری برمیگردد. با چنین شرایطی ضرورتهای شناخت روسیه بهویژه برای جامعه ایرانی چیست؟
نکته نخست در مورد روسیه یکی اهمیت و جایگاه این کشور است که براساس برآوردهای فوربس در سال ۲۰۲۳ روسیه سومین کشور قدرتمند جهان است. برآوردهای این مؤسسه بهگونهای است که صرفاً قدرت نظامی مدنظرش نیست، بلکه اقتصاد، سیاست، جغرافیا و جمعیت را مدنظر قرار میدهد.
واقعیت دیگر این است که روسیه بهخاطر همین قدرتش در مسائل اوراسیایی، اروپایی، شرق آسیا و خاورمیانه نقش مهمی دارد؛ اگرچه شدت و ضعف این نقش از یک منطقه به منطقه دیگر متفاوت است، ولی آنچه مهم است، نقش غیرقابل انکار روسیه در مناطق مختلف دنیاست. یعنی روسیه در خیلی از بازیها حتی در مسائل مربوط به آمریکای لاتین یا در آفریقا ورود میکند. پس روسیه قدرت مهمی است و نمیشود آن را در سیاست بینالملل نادیده گرفت. حتی اگر نظام بینالملل را چندقطبی بدانیم، طبیعتاً یکی از بازیگران آن بعد از آمریکا و چین یا حتی گاه پیش از چین، روسیه خواهد بود.
بحث مهم در شناخت روسیه امروز به بعد از دوره فروپاشی شوروی برمیگردد و سرنوشتی که روسیه در دوران گذار از نظام شوروی به نظام جدید پیدا کرد، چه در دوره یلتسین و چه بعداً در دوره پوتین، که بهنوعی حتی یک بازگشتی به آن سرچشمههای قدیمیتر سیاست روسی است. البته روسیه امروز را باید با مختصات دنیای امروز و واقعیتهای درونی روسیه و محیط منطقهای و بینالمللی شناخت اما به هر حال سیاست امروز روسیه، بنا به ادعای پوتین و نظریهپردازان دولتگرای روسیه، بهشدت به گذشته خود، هویت کهن روسی، سنتهای روسی و آنچه که بهزعم خودشان تمدن روسی است، شکل میگیرد. پس هر فهمی از روسیه امروز به ناگزیر بنا به شرایطی که دولت فعلی روسیه دارد باید با نگاهی به تاریخ و گذشته روسیه باشد چراکه دولت کنونی روسیه خودش را نه با مفاهیم و ایدههای نو، چون لیبرالیسم، سوسیالیسم و یا هر ایدئولوژی دیگر تعریف میکند، بلکه عمدتاً روی هویت تمدنی، تاریخی و فرهنگی روسی تأکید دارد. در سند تدوین سیاست خارجی روسیه که در سال ۲۰۲۳ منتشر شد نیز ما دیدیم که بهعنوان یک مفهوم جدید در این متن، به روشنی به هویت و تاریخ روسیه تأکید شده است.
از این رو، برای مای ایرانی نیز مهم است که با توجه به نقش بینالمللی روسیه و نیز اهمیت آن در محیط منطقهای کشورمان و نیز روابط دوجانبه با آن، شناخت ژرفتری از آن داشته باشیم. بهویژه اینکه سیاست رسمی کشورمان هم در این سالها با عناوینی چون شرقنگری، بر همکاری گستردهتر با مسکو متمرکز شده است اما همانطور که شما هم اشاره کردید، بایستی فراتر از کلیشههای رایج و نیز روایتسازی غربی و یا حتی روایت صرف روسی به موضوع بنگریم.
کتاب «فرهنگ سیاسی روسیه» از چه منظری به شناخت و معرفی روسیه پرداخته است؟
کتاب «فرهنگ سیاسی روسیه» داعیهاش آن است که اگر بخواهیم سیاست امروز روسیه و کارکردها و رفتارهای دولت روسیه را دقیقتر بفهمیم، باید به آن سرچشمههای قدیمیتر برگردیم و یک نوع تبارشناسی در مورد مفهوم دولت، حاکمیت، قدرت، اقتدار، مشروعیت و موضوعاتی که عمدتاً در گذر تاریخ شکل میگیرند و نگرش مردمان آن سرزمین به این مقولات صورت بگیرد. اساساً نظریه فرهنگی سیاسی هم از زمان پیدایی بهعنوان یک نگرش نو به امر سیاسی، ادعایش این بوده که فهم از سیاست و رفتار سیاسی دولتها را از منظر فرهنگی و در واقع، نگرشها، باورها و ارزشهای سیاسی مردم را در رابطه با دولت و حاکمیت و همینطور نگرش دولت به مردم بررسی کند. بایستی اشاره نمایم که نظریه فرهنگ سیاسی مقولهای نو در مطالعات سیاسی است و سابقه آن در جهان عمدتاً به میانههای سده بیستم برمیگردد و پس از آن به تدریج بابی نو در مطالعات سیاست باز شد که با تقلیل امر سیاسی به اقتصاد یا ساختارهای مادیتر مخالفت میکرد.
در شناخت روسیه تا چه میزانی مفهوم فرهنگ سیاسی اهمیت دارد و آیا بیش از مسائل فرهنگی این ژئوپلیتیک روسیه نیست که به سیاست خارجی این کشور شکل میدهد؟
طبعاً رسیدن به درکی که بتواند سهم هر کدام از مؤلفههای فرهنگی، ژئوپلیتیکی، اقتصادی و مذهبی و خیلی از موضوعات دیگر که میتواند در سیاست تأثیرگذار باشند را مشخص کند، کار خیلی دشواری است و داعیه نظریه فرهنگ سیاسی که این کتاب در چارچوب آن نوشته شده، این است که فرهنگ سیاسی یک متغیر مستقل و تعیینکننده نهایی نیست بلکه بیشتر یک متغیر میانگین است؛ به این معنا که شرایط ژئوپلیتیک، عناصر مذهبی، تحولات بزرگ تاریخی مثل جنگها و بحرانهای اثرگذار، وضعیت اقتصادی یک کشور و مجموعهای از عناصری که در سیاست تأثیرگذار هستند از این فیلتر عبور میکنند. این فیلتر آن نگرش بین اذهانی، بین مردم و دولتمردان است که برآمده از آن عناصر تاریخی، جغرافیایی و اقتصادی است و از نسلی به نسل دیگر از طریق جامعهپذیری سیاسی منتقل میشود.
یعنی اینطور نیست که فرهنگ سیاسی به شکل جبرگرایانه رفتارهای سیاسی را تعیین میکند. اگرچه در نگاه نسل اول نظریهپردازان آن چنین موضوعی مطرح بود، اما در نسلهای بعدی این نگرش تعدیل شد و اینها به هیچوجه مدعی نیستند که فرهنگ سیاسی متغیر تعیینکننده و قاطع است بلکه معتقدند این عامل در کنار سایر متغیرها و عموماً هم بهعنوان میانجی میان متغیرهای جغرافیایی، تاریخی و اقتصادی و اجتماعی تأثیرگذار است، بهویژه اینکه نقش کاتالیزور و واسطه و میانجی را دارد که سایر مقولهها از این طریق درک میشوند و این درک بینالاذهانی به شکل جامعهپذیری سیاسی به نسلهای بعدی منتقل میشود و از این رهگذر شکل میگیرد. در حقیقت، مقوله فرهنگ سیاسی فراتر از افکار عمومی و ایدئولوژیهاست و از تداوم و پایداری بیشتری برخوردار است و لذا محصولاتی مانند مردمسالاری و توسعه عموماً در ارتباط با مقوله فرهنگ سیاسی کشورها هستند.
لذا در مورد روسیه هم ما منکر اهمیت ژئوپلیتیک نیستیم بلکه موضوع اصلی آن است که عناصر محیطی و جغرافیایی در گذر زمان چگونه از سطح عینی به ژرفای ذهنها و فضای بیناذهنی مردم و نخبگان روس رفته و حتی در زمانهای غیرتهدیدی هم نتایج همان بوده است که قبلاً محقق میشده است. کسی نمیتواند منکر محیط و ژئوپلیتیک بر رفتار دولتهای روسی باشد، اما تنها این عامل تعیینکننده نیست و فرهنگ سیاسی میتواند پیوستگی این عنصر با سایر عناصر و تداوم زمانی آن را بهتر برای ما قابل درک نماید.
یکی از موضوعاتی که در کتاب مورد اشاره قرار گرفته و تازگی دارد، اشاره به جایگاه کلیسای روسیه و موعودگرایی در فرهنگ سیاسی این کشور است. الکساندر دوگین اندیشمند روس هم در سفر به ایران روی این موضوع تاکید خاصی داشت. این جایگاه چگونه پدید آمده است؟
در مسیحیت ارتدوکس عناصر اندیشه موعودگرایی از زمان شکلگیری این باور وجود داشته است اما تبدیل آن به یک جریان مهم و یک فرهنگ سیاسی پایدارتر به دوران پس از پیروزی روسها بر مغولان در اواخر سده پانزدهم میلادی برمیگردد. بعد از یک سیطره ۲۴۰ساله مغولان، این موضوع از دو جهت اهمیت پیدا کرد، یکی عظمت پیروزی بر آنها و شرایط غرورآمیزی که در روسها ایجاد شده بود، چون تصور نمیکردند مغولها را شکست بدهند و یک بخشی هم بحث شکست مرکزیت کلیسای ارتدوکس بود که بهخاطر سقوط قسطنطنیه در اواسط سده پانزدهم به وجود آمده بود. در نتیجه کلیسای روس نمیخواست پیرو کلیساهای متقدمتر مثل کلیسای قسطنطنیه و کلیسای بیتالمقدس که در تصرف عثمانیها بودند، قرار بگیرند. کلیسای یونان هم خیلی برای روسها دور بود و تفاوتهای فرهنگی هم به لحاظ قومی و ملی داشتند. در دوره جدید بعد از مغولها، روسها خودشان را روسیه بزرگ میدانستند و از کییف بهعنوان روسیه کوچک یاد میکردند و مایل به تبعیت از کلیسای کییف هم نبودند. در نتیجه نیاز داشتند که برای مرکزیت جهانی کلیسای ارتدوکس مسکو تئوریسازی کنند و لذا آمدند و تئوریپردازی کردند و عظمت پیروزی و ضرورت اتکا به درون روسیه برایشان تبدیل به یک موضوع خیلی مهم شد و بخشی از آن نیز به این نکته بر میگشت که پیروزی بر مغولان جنبه مذهبی بسیار گستردهای داشت؛ بهطوریکه برای دو قرن دولت روسیه به شدت مذهبی شد.
همین امر باعث شد سرنوشت اینها با اروپا متفاوت باشد و شرایط متفاوتی را تجربه کنند. چون در اروپا مسیحیت کاتولیک بهخاطر ظهور پروتستانتیسم تضعیف شده بود و اساساً کل امپراطوری مقدس روم و وجهه مذهبی آن زیر سوال رفته بود. اصلاحات دینی گسترده ایجاد شده بود و برخلاف آن، در روسیهی این دوره، درست زمانی است که به کمک مذهب به پیروزی میرسند و مذهب نقشی آزادیبخش پیدا میکند و مجموعه اینها باعث میشود یک نوعی از آخرالزمانگرایی و موعودگرایی بهطور خیلی جدیتر در کلیسای ارتدوکس روسی به وجود بیاید و مسکو را روم سوم بدانند که پس از آن حکمرانی به دست مسیحایی سپرده میشود.
در طول تاریخ دو سده اخیر ایران به واسطه همسایگی با روسیه بسیار آسیب دیده است؛ هم از خود روسیه و هم از رقبای روسیه که به واسطه همسایگی ایران با روسیه، به تضعیف ایران و دخالت در امور ایران پرداختهاند. با توجه به این تاریخچه آیا باید در ایران بهخاطر احیای نگاه تاریخی روسیه نگران باشیم؟
حقیقت امر این است که ما نمیتوانیم به پدیدههای امنیتی و روابط بین دولتها و تاثیر دولتها بر همدیگر به شکل ایستا نگاه کنیم و از تاریخ هم نمیتوانیم به یک تعیینکنندگی قاطع یا یک جبر قاطع برسیم و بگوییم کشور الف یا فرهنگ و تمدن الف برای فرهنگ و تمدن ب برای همیشه تاثیر منفی داشته و این همیشه خواهد بود. این همیشه در فضای رسانهای خیلی طرفدار پیدا میکند، چون ما در کشورمان یک عدهای هستند که روسیه را متحد راهبردی ایران میدانند و خیلی علاقه زیادی به پیوند همهجانبه با روسیه دارند. در مقابل هم برخی با استناد به برخی کدهای تاریخی این دیدگاه را کاملاً تخطئه میکنند و معتقدند که روسیه سراسر برای ما شر و تهدید بوده است. اینکه در تاریخ ایران سدههای نوزدهم و بیستم روسیه تهدیداتی اساسی برای ما داشته است که شکی نیست اما حقیقت آن است که این موضوع همه تاریخ تعاملات ایرانی و روسی نیست و باید به شکل جامعتری به این موضوع پرداخت.
یعنی ما اگر درسی قرار باشد از تاریخ بگیریم، تاریخ ما با روسیه خیلی کهن است و در حقیقت از ۱۲۰۰ سال پیش این ارتباطات بوده و در مقاطعی مثبت و خوب هم بوده است؛ مثلاً بهطور مشخص در دوره صفویه و یا حتی در دهه ۴۰ و ۵۰ هجری شمسی در دوره پهلوی و در سالهای اخیر هم تجربیات مثبتی از همکاری با روسیه وجود داشته است.
مقاطع خیلی منفی هم در قرن نوزدهم و در اوایل قرن بیستم و حتی تا اواسط قرن بیستم در موضوع جنگ جهانی دوم وجود داشته است. این واقعیتهای تاریخی است و قابل انکار نیست، اما اینجا باید دو نکته را حتماً توجه کنیم؛ یکی اینکه نباید از پویاییهای تاریخ غافل شویم و دیگر اینکه دولت در ایران و البته در همه دنیا، لزوماً یک بازیگر دستبسته نیست؛ یعنی اینگونه نیست که مثلاً یک ساختاری ناشی از حضور روسیه در محیط ما شکل گرفته باشد و دولت ما هم دستبسته هیچ راهی نداشته باشد. اصلاً در روابط بینالملل اینطور نیست؛ در روابط بینالملل دولتها بازیگرانی هستند که میتوانند خیلی نقشآفرینی داشته باشند و فاکتورهای محیطی را اعم از مثبت و منفی به سمتی ببرند که کمترین آسیب و بیشترین سوددهی را برای اینها داشته باشد.
اگر بخواهم خلاصه کنم چون بحث مفصلی را میطلبد بهویژه اینکه این روزها مبتلا به جامعه ما و دولت ما و فضای فکری سیاسی ما هم هست، حقیقت امر این است که روسیه به شکل جبرگرایانه تهدید نظامی ما نیست؛ اگرچه در دورههایی بوده و همینطور بهطور تجربی میشود گفت لزوماً هم متحد راهبردی ما نیست، با وجود اینکه در مقاطعی این اتحاد وجود داشته است.
در شرایط فعلی هم روابط دو کشور، روابط خوبی است ولی مشکل رابطه ایران و روسیه به نظر من، بیش از اینکه به خود این رابطه برگردد و بیش از اینکه به ماهیت رابطه ایران و روسیه مربوط باشد، به سیاست خارجی ایران برمیگردد. به این معنا که ما با یک مجموعه مهمی از کشورهای دنیا مسائل حادی داریم که حل نشده و به این سادگی هم حل نمیشوند. منظورم کشورهای غربی است؛ این طرف، در حوزه عربی و خاورمیانه ما مشکلاتی با این کشورها داریم، با اینکه قدمهایی برای حل شدن اینها برداشته شده ولی هنوز بخش مهمی از مشکلات سر جای خودش است. آن طرف، در عرصه نهادهای بینالمللی بهخاطر نقش مؤثر غرب، آسیبپذیریهای جدی داریم که نمونهاش بحث شورای امنیت سازمان ملل متحد است.
اما نکته اصلی این است که ما اگر یک مربعی را فرض کنیم در سه ضلع آن نهادهای بینالمللی، مجموعه غرب و محیط منطقهای، بهویژه در حوزه خاورمیانه و حوزه عربی مشکلاتی اساسی داریم. در نتیجه برای سیاست خارجی ما راهی جز اینکه یک سیاست شرقی در پیش بگیریم نمانده است. ولی سیاست شرقیای که یک انتخاب متوازن و یک انتخاب معقول و اندیشیده شده و بلندمدت نیست، بلکه متأسفانه عمدتاً یک امر ناگزیری است و ما در شرایطی قرار گرفتهایم که نیاز به این رابطه داریم؛ به همین خاطر هم هست که وقتی برای ما الزام است این الزام لزوماً برای روسها و چینیها و دولتهای شرقی وجود ندارد و اینجا مشکل اصلی پدید میآید و تعادل سیاست خارجی ما به هم میخورد؛ درحالیکه سیاست خارجی هر کشوری نیازمند توازن و تعادل در سطوح مختلف است.
لذا اگر بخواهیم پژوهشگرانه به موضوع روابط ایران و روسیه نگاه کنیم و در دام مغالطههای سیاسی موافقان و مخالفان افراطی این روابط نیفتیم، باید کل تحولات تاریخی و همه آن نقاط مثبت و منفی و بازیگری دولتها در دوران جدید را حتماً لحاظ کنیم و اینها نتیجهاش این خواهد بود که روسیه امروز لزوماً نه تهدید ماست و نه متحد ما، بلکه روسیه هم یک دولتی در بین دولتهای دیگر است که میتواند با ما روابط خوب و مناسب و متوازنی داشته باشد؛ ولی شرایط موجود در رابطه ما با روسیه بهگونهای است که این توازن و تعادل را ندارد و همین هم منافع ما را در بعضی جاها مورد خطر قرار میدهد.
لذا تاریخ را نباید فراموش کرد و حتماً باید آن را درک کرد و همهجانبه هم درک کرد؛ ولی در تاریخ هم نمیتوان ماند. اروپای امروز محصول نگاه به آینده است وگرنه اگر قرار بود همچنان در تاریخ بمانند، بایستی جنگهای جهانی بیشتری را بین خود تکرار میکردند. تاریخ اروپا از یکپارچگی سیاسی ذیل درفش امپراطوری مقدس روم تا جنگهای جهانی را تجربه کرده است ولی اینکه امروز چگونه با یکدیگر تعامل میکنند بیشتر متأثر از نگاه به آینده است تا به گذشته. فرهنگ سیاسی ممالک مختلف هم اگرچه از دل تاریخ آنها شکل میگیرد، اما در گذر زمان متحول میشود و پویاییبخشی بنیادین از آن است.