کنار حفاظتگران؛ در زمانه جنگ و صلح
جنگ فارغ از اینکه چه کسی شروعکننده آن باشد، فارغ از اینکه در یک سال، دو سال، ۱۰ سال قبل چه اتفاقی افتاده باشد، ویرانکننده است.

بمبها که روی سر تهران افتاد و مردم را بیخواب کرد، در روستایی در حاشیه خوانسار بودم. از سر اتفاق چهار صبح بیدار شدم، از سر اتفاق گوشی موبایل را برداشتم و خبر را دیدم. چشمهایم میدید اما باور نمیکردم. خواب از سرم پرید، چشمم به صفحه موبایل خیره ماند، کلافه از رختخواب بیرون زدم و ساعتها در حیاط خانه بومگردی راه رفتم. ساعت پنج صبح کمکم گربه صاحبخانه بیدار شد، پرندگان هم! صدای پرندهها فضا را پر کرد و گربه بهگمان اینکه من هم سرخوشی مهمانان قبلی را دارم، خود را به پایم میکشید، بیاینکه جوابی دریافت کند،
حتی واکنشی! جنگ فارغ از اینکه چه کسی شروعکننده آن باشد، فارغ از اینکه در یک سال، دو سال، 10 سال قبل چه اتفاقی افتاده باشد، ویرانکننده است. در راه برگشت فکر میکردم تکلیف طبیعت چه میشود، تکلیف جامعه مدنی، تکلیف یوزها، تکلیف کار حافظان حیاتوحش ایران و تکلیف خودم بهعنوان روزنامهنگار محیطزیست! در زمانه جنگ، وقتی بقا در صدر اولویتها قرار میگیرد، برای چندنفر اهمیت دارد موشکی به یک منطقه حفاظتشده خورده و حیاتوحش را رمانده است؟
برای چه کسی مهم است چند نقطه در زاگرس در حال سوختن است؟ یا چندنفر از کسانی که برای مرگ «پیروز» یوز ایرانی اشک ریخته و خبرهایش را دنبال کرده بودند، لحظهای به یوزها و سرنوشتشان فکر میکنند؟ تصمیمام این بود که درباره محیطزیست بنویسم و یادداشت بگیرم. نمیشود محیطزیست را در زمانه جنگ فراموش کرد. باید اسماش باشد و جایی میان تیترها دیده شود. نمیدانم در زمانه قطعی اینترنت، چندنفر وقتی توانستند بهسختی سایتهای خبری یا تلگرام و اینستاگرامشان را باز کنند، روی این مطالب کلیک کردند و آنها را خواندند.
تنها میدانم احتمالاً لحظهای نگاهشان به تیتر این مطالب خورده است. از نظرم در همین حد هم کفایت میکرد که بدانند و بدانیم محیطزیست تعطیلبردار نیست. در این 12 روز و پس از آن، البته سراغ روایت تجربههای جنگی که به من ارجاع شده بود رفتم، دوستانی اعتماد کردند و در اینستاگرام و... تجربه نزدیکان و دوستانشان را با من در میان گذاشتند و خواستند آنها را پیگیری کنم. چند گزارش در این باره نوشتم اما باز سراغ محیطزیست رفتم، با کارشناسان حیاتوحش و محیطزیست حرف زدم، با کسانی که به وقت پرتاب موشکها، درگیر اطفایحریق بودند، کسانی که همچنان باغوحشها را رصد میکردند، دوستانی که نگران امنیتیشدن بیشتر اوضاع برای کارشان بودند و نمیدانستند پس از جنگ، اوضاع به چه سمتوسویی خواهد رفت. چندهفتهای از پایان جنگ میگذرد.
به روال سابق خود درباره گزارش تخریبها در گوشهگوشه ایران، معرفی زنان حفاظتگر، مشاهدات جدید از گونهها و... بازگشتهایم. نمیدانم توانستهام کارنامه قابلقبولی در دوران جنگ در حوزه خودم داشته باشم یا نه، نمیدانم کاری که انجام دادم تاثیری داشته یا نه، بااینحال میدانم آن صبح روز جمعه 23 خردادماه که اولین موشک بهسمت تهران پرتاب شد، جامعه مدنی محیطزیست هم زیر فشار بیشتری برای فعالیت قرار گرفت.
میدانم کار سخت آنها سختتر، بازار اتهامزنی هم داغتر و حمایت از آنها کمتر شده است. این روزها آب نیست، هوا نیست، باران نیست و در مقابل گردوغبار، فرسایش خاک و... راهش را به همهجا باز کرده، در کنار اینهمه مصائب، حفاظتگرانی هم هستند که میخواهند این سرزمین زیستپذیر بماند. ما خبرنگاران محیطزیست در کنار آنها هستیم و میمانیم، شاید ایران روزی گوهری تابان شود.