| کد مطلب: ۲۲۰۴۳

نه نوه‏ وینستون چرچیل و نه معشوق محمدرضاشاه در آرامستان دولاب دفن نیستند

دیدار با مشاهیر در شرق

دیدار با مشاهیر در شرق

آرامستان اسرارآمیز شرق تهران از سال ۱۸۵۵ میلادی، کارش را با پذیرش جسد بی‌جان ارنست کلوکه، پزشک ناصرالدین‌شاه قاجار آغاز کرده و آخرین مهمانش را در سال ۱۴۰۰ دریافت کرده است؛ ماریا بایدن، آخرین بازمانده از آوارگان لهستانی.

مائده امینی

روزنامه‌نگار

میان خانه‌های یک محله‌ معمولی و روزمره‌گی‌های آدم‌هایش، بیش از هزار نفر به آرامی در این گورستان خوابیده‌اند. قبرها را از این آدرس می‌شود پیدا کرد: خیابان رضایی تاجری که از خیابان پاسدار گمنام در شرق تهران جدا می‌شود. قبرها با معماری متفاوت، با نشانی از مردگانی که از سال‌های دور اینجا خوابیده‌اند، توجه را همان اول کار به خود جلب می‌کنند. مردان، زنان و کودکانی که از آلمان، انگلستان، آمریکا، آرژانتین، ارمنستان، اتریش، بلژیک، لهستان، فرانسه، یونان، عراق و کشورهای دیگر با داستان‌های منحصر به فردشان، به زیر خاک محله دولاب رفته‌اند یا یادی از آن‌ها در ردیف این گورها جاری است.

نام‌های آشنایی از دوره‌ قاجار روی سنگ‌ها حکاکی شده‌اند: کنت دومونت فرت اولین رئیس پلیس تهران، دکتر تولوزان و دکتر کِلوکه از پزشکان ناصرالدین‌شاه؛ نام‌هایی به ماندگاری ِموسیو آلفرد لومر، موسیقی‌دان فرانسوی، سازنده‌ی اولین سرود ملی ایران.

داستان این گورها، سر درازی دارد و سال‌ها درباره‌شان قصه‌ها گفته شده؛ قصه‌هایی که بعضی‌شان با اطلاعات نادرست گره خورده‌اند و اشتباه روایت شده‌اند.

5 copy

مجموعه گورستان‌های دولاب در محله دولاب تهران، بزرگ‌ترین مکان دفن لهستانیان مهاجر در دوران جنگ جهانی دوم هم است،  از پنج بخش تشکیل شده و وسعت آن به 75 هزار مترمربع می‌رسد؛ آرامستان مسیحیان ارتدوکس، آرامستان ارامنه گریگور، آرامستان کاتولیک‌ها و آوارگان لهستانی، آرامستان ارامنه کاتولیک و آشوریان کلدانی. در قسمت کاتولیک‌های این گورستان، هزار و ۹۳۷ گور وجود دارد که ۴۰۹ گور آن منتسب به سربازان و ۵۲۸ گور آن مربوط به افراد غیرنظامی است. گورها و سنگ‌هایی که داستان‌ها، اشک‌ها و سوگ‌های بسیاری را در خود نگه ‌داشته، با خود به امروز آورده و حتماً به فرداها هم خواهد سپرد. از شرق تهران تا دوردست خاطره‌ها و یادها.

«گیلدا» معشوق محمدرضاشاه نبود

آرامگاه خانوادگی نسبتاً بزرگی در آرامستان دولاب، همان ابتدای ورود به چشم می‌خورد؛ دو قبر کنار هم و یک قبر با فاصله از دو قبر دیگر. کیوان میرکی، پژوهشگر و تهران‌شناس می‌گوید که اینجا قبر خانوادگی «آقایان»‌ است: «درباره این قبر خانوادگی‌، شایعات و دروغ‌های بسیاری گفته‌ شده است اما واقعیت این آرامگاه با آنچه در همه این‌ سال‌ها شنیده‌ایم تفاوت بسیاری دارد.»

روی قبرها نوشته‌اند: ایو اسدبهادر، گیلدا آقایان و مانون آقایان. فلیکس آقایان دوم اسفندماه 1294 به دنیا آمده و پیش از انقلاب اسلامی، در دربار شاهنشاهی، سمت‌ها و مقام‌های بسیاری را تجربه کرده بود؛ از نمایندگی در مجلس شورای ملی در ایران تا رئیس فدراسیون کوهنوردی و سناتوری. بعد از مرگ فلیکس، عده‌ای از دوستانش، خاکسترش را مخفیانه به ایران آوردند و در کوشکی در خیابان سرهنگ سخایی پخش کردند. کوشکی که در یکی از زمین‌های پدر فیلکس قرار داشت و هنوز در خیابان سخایی و در اختیار بازماندگان خانواده‌ آقایان است.

روی سنگ مزار بعد از مزار فلیکس در آرامگاه آقایان نوشته‌اند: ایو اسدبهادر. ایو، نام مادر همسر فلیکس آقایان است. پژوهش‌های کیوان میرکی نشان می‌دهد که فلیکس همسر دورگه‌ای به‌نام نینو داشته که از دوستان بسیار صمیمی اشرف پهلوی در دوران کودکی او بوده است. پدر نینو اسدالله‌خان اسد بهادر، رئیس تشریفات دربار رضاشاه و دیپلمات ایرانی و از رجال انتهای دوره قاجار و دوره پهلوی بود که در فاصله سال‌های ۱۲۹۰ تا ۱۳۱۸ عهده‌دار مناصبی چون سفیر ایران در روسیه، لهستان، فرانسه و سوئد شده بود و حالا سال‌هاست که ایو، مادر نینو هم اینجا آرمیده‌ است.

گیلدا و مانون ـ فرزندان نینو و فلیکس ـ هم در این مقبره خانوادگی دفن شده‌اند و بررسی جرائد آن روزها نشان می‌دهد که احتمالاً علت جوانمرگی ‌آن‌ها مصرف بیش از حد مواد مخدر بوده است.

Untitled-2

گیلدا آقایان یکی از معروف‌ترین نام‌ها در آرامستان دولاب است که برخی رسانه‌ها، او را معشوق‌ محمدرضا پهلوی دانسته‌اند. این درحالی‌است که گیلدا نه از نظر زمانی و نه از نظر سنی، هیچ ارتباطی با شاه وقت ایران نداشته است.

دیدار با جولیا آن اولیور سمیعی

گشت و گذار در آرامستان دولاب، مثل شنیدن قصه‌های ناتمام یا ورق زدن یک رمان طولانی است. کمی آن‌طرف‌تر از آرامگاه خانوادگی «آقایان»، جولیا آن اولیور سمیعی آرمیده است؛ زنی که با آموزش زبان اشاره‌ فارسی در مدت کوتاه زندگی‌اش، قاعده‌ زندگی را برای آن‌ها که ناگزیرند به نشنیدن، تغییر داد.

جولیا که در سال ۱۳۱۲ به دنیا آمده بود حالا سال‌هاست که به همراه دو فرزندش در گورستان دولاب دفن شده؛ علت مرگ او را روزنامه اطلاعات وقت، سقوط هواپیمایی دانسته که با وجود خلبان ماهری که سکان‌دار آن بوده، انگار محکوم به سقوط بوده است.

جولیا سمیعی، فرزند توماس ویلیام اولیور و فرانسیس کریستن دیکن، در دانشگاه ایالتی کانزاس با سیروس سمیعی آشنا شد، با او ازدواج کرد و در سال ۱۳۳۶ زمانی که تنها ۲۴ سال داشت به ایران آمد و بعد از آشنایی با «ثمینه باغچه‌بان» به انجمن ناشنوایان پیوست. او عمرش را در مسیر حمایت از کودکانی گذاشت که نه می‌توانستند حرف بزنند، نه صداها به گوش‌شان راهی می‌یافتند. او الفبای دستی فارسی را در سال ۱۳۵۴ ابداع و کمیته پژوهش و توسعه زبان اشاره فارسی را برای ناشنوایان تاسیس کرد. ثمینه باغچه‌بان به او لقب «بانوی زبان اشاره فارسی» داده است و حدود یک‌دهه پیش درباره او گفته است: جولیا نمی‌میرد. جولیا با خدمتی که به جامعه ناشنوایان کرد، همیشه زنده است.

مستندساز مشهور فرانسوی رفت و هلیکوپترش به‌جا ماند

کویرهای مصر و مرنجاب، بادگیرهای یزد و کوچه‌های آشتی‌کنانش، تخت جمشید و نقش جهان؛ بر فراز همه ایران پرواز کرد و مستندی کم‌نظیر با دوربینی در میان ابرها ساخت: «باد صبا»‌.

آلبرت لاموریس فرانسوی، یکی از مشهورترین مستندسازهای جهان که عمرش آنقدر بلند نبود که بتواند حتی نسخه نهایی مستندی را که درباره‌ی ایران ساخته بود ببیند هم اینجا آرمیده است. در میانه‌ آرامستان دولاب.

۵۵ سال پیش، لاموریس درحالی‌که با هلیکوپتر و خلبان مخصوص شاه و پسرش در حال فیلمبرداری از سد کرج در اطراف تهران بود، به‌دلیل برخورد بالگرد با کابل‌های مخصوص تمرین تکاوران، جان خود را از دست داد. او پیش از این حادثه از بیشتر شهرهای ایران با دوربینش در آسمان فیلمبرداری کرده بود.

پاسکال پسر آلبرت اما زنده ماند و بعدها روایتگر داستان پدرش شد تا «باد صبا» در یادها بماند و حتی در سال ۱۹۷۸ میلادی نامزد جایزه اسکار شود.

 هلیکوپتر این قصه اما هنوز که هنوز است در بالای سد کرج معلق است تا یادمانی باشد برای مستندسازی که برای نمایش ایران به جهان، جانش را از دست داد و از او یک گور در محله دولاب تهران و چندین فریم ماندگار باقی ماند.

گورهای جمعی آوارگان لهستانی

درگیری‌های شوروی با لهستان، آلمان با لهستان و درنهایت آلمان با شوروی، ایران بی‌طرف را هم به‌نوعی درگیر جنگ جهانی دوم کرد. در سال  ۱۹۴۲میلادی، حدود ۱۲۰ هزار سرباز و غیرنظامی لهستانی جنگ‌زده و رنجور به ساحل ایران در بندر انزلی رسیدند. لهستانی‌ها در حالی با کشتی از مسیر دریای خزر به ساحل انزلی پناه آورده بودند که صدها نفر از آن‌ها از ناتوانی و گرسنگی یا ضعف ناشی از کار در اردوگاه‌های کار اجباری در مسیر جان‌شان را از دست داده بودند و جسدشان به آب‌های خزر ریخته شده بود.

در انتهای آرامستان کاتولیک‌ها، درحالی‌که سنگ‌های کوچک یادبود به ردیف کنار هم چیده شده‌اند، روی سنگی بزرگ به فارسی، انگلیسی و لهستانی نوشته‌اند: «به یاد میهن‌پرستان لهستانی که در راه بازگشت به وطن‌شان، در اینجا، برای همیشه در سایه خدا آرمیده‌اند.» و انگار تا همیشه در گوشه‌ای بی‌ادعا از شرق تهران، هزاران جنگ‌زده لهستانی، بی‌آنکه نام‌ونشان یا حتی جسدی از آن‌ها باقی‌مانده باشد، یادشان گرامی داشته می‌شود.

آوارگان لهستانی قصه‌های پرغصه زیادی داشتند. خیلی از آن‌ها سال‌ها بعد به کشورشان بازگشتند اما به روایتی حدود ۳۰۰ نفر از آن‌ها در ایران ماندند و زندگی تازه‌ای برای خود رقم زدند. یکی از آن‌ها هلن استلماخ بود که برخلاف شایعات مطرح‌شده در برخی رسانه‌ها، آخرین بازمانده از آوارگان لهستانی در ایران نبود و نیست.

پژوهش‌های کیوان میرکی نشان می‌دهد که فعلاً ماریا بایدن آخرین بازمانده از آوارگان لهستانی در ایران به نظر می‌رسد که فروردین ماه سال ۱۴۰۰ در گورستان دولاب، به خاک سپرده شده است.

آخرین بازمانده‌ آوارگان لهستانی شاید ماریا باشد که بعد از هلن و  در سال ۱۴۰۰ در آرامستان دولاب دفن شده  است. اما چه کسی می‌تواند با قطعیت بگوید دیگر در ایران هیچ بازمانده‌ لهستانی دیگری وجود ندارد؟

رضا نیک‌پور، فرزند هلن استلماخ در کتاب «از ورشو تا تهران» درباره‌ی رنج‌هایی که بر هلن و دیگر آوارگان لهستانی گذشته، نوشته است و روایتگر روزهای سیاه آن‌ها در آن مسیر کشنده‌ی لهستان – ایران بوده است.

«نام جاوید وطن»

مزار آلفرد لومر، یکی دیگر از نقاط گورستان شرق تهران است؛ موسیقی‌دان فرانسوی که برای تدریس موسیقی در مدرسه دارالفنون به ایران آمد و نخستین کسی بود که «هارمونی» را به موسیقی ایران معرفی کرد و برای اولین‌بار در ایران به تدریس نت پرداخت.  قطعه بسیار مشهور «سلام شاه با سلامتی» جزء قطعاتی بود که سال‌های سال به‌عنوان یک سرود ملی غیررسمی پخش می‌شد و در دیدارهای دربار مورد استفاده می‌گرفت. بعدها روی این قطعه بسیار مشهور و قدیمی، سالار عقیلی و شهرام ناظری قطعه «نام جاوید وطن» را با شعری از بیژن ترقی بازخوانی کردند.

آرامگاه زیرزمینی کارگران ایتالیایی

هر گوشه‌ این گورستان، قصه‌ای انگار منتظر است تا شنیده شود. در یکی از گوشه‌های آرامستان دولاب، درحالی‌که شاخه‌های خشک و علف‌های هرز امان زمین را بریده‌اند، یک آرامگاه زیرزمینی مرموز دیده می‌شود. آرامگاهی که نقل و ثبت شده که محل دفن گروهی از کارگران معدن‌چی است که حین حادثه از دست رفته‌اند حال آنکه بررسی اسناد مربوط به مرگ آن‌ها (که نزد سفارت ایران- ایتالیاست) نشان می‌دهد آن‌ها کارگران ایتالیایی بودند که برای یک شرکت ایتالیایی در ایران کار می‌کردند.

این شرکت ایتالیایی بعد از مزایده‌ای که رضاشاه برای ساخت راه‌آهن تهران گذاشت، برای ساخت قسمت شمالی راه‌آهن انتخاب شد و به همراه تعداد زیادی از نیروی کار خود به ایران آمد. بررسی اسناد به‌جامانده در سفارت ایتالیا نشان می‌دهد که بیشتر کارگران ایتالیایی این شرکت، در اثر گرمای هوا، کمبود امکانات غذایی، بهداشتی و... در ایران و حین کار در سال‌های ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۷ میلادی، جان خود را از دست دادند که ۲۴ نفر از آن‌ها در این آرامگاه زیرزمینی، دفن شده‌اند.

نوه‌ وینستون چرچیل کجاست؟

یکی از آرامگاه‌های آیکونیک در آرامستان دولاب، آرامگاه خانوادگی تولوزان است. ژوزف تولوزان، پزشک مخصوص ناصرالدین‌شاه در این آرامگاه آرمیده و شهرت اینجا را دوچندان کرده‌ است. نام دیگری که در این آرامگاه خانوادگی‌، داستان‌های بسیاری به دنبال داشته است «چرچیل» ‌است. رسانه‌های رسمی و غیررسمی مری را نوه‌ی وینستون چرچیل خوانده‌اند، اما در واقعیت این قصه‌ صحت ندارد.

ژوزف تولوزان، دیپلمات فرانسوی در ایران به همراه دو دختر تنی و ناتنی خود زندگی می‌کرد. پس از مرگ ژوزف و بعد از ۳۸ سال زندگی در تهران، او را در آرامستان اکبرآباد دولاب دفن کردند. دخترخوانده یا تنی تولوزان هم با لومر، موسیقی‌دان فرانسوی و دختر تنی او با سرپرسی جورج چرچیل، کارمند سفارت انگلیس ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دختری به‌نام مری چرچیل بود که بعدها او را هم برای به خاک سپردن به این آرامگاه خانوادگی آورده‌اند. پس وینستون چرچیل هیچ نقشی در داستان این قبرها ندارد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی