استادان دانشگاه و فعالان دانشجویی وضعیت نهاد دانش در ایرانِ امروز را بررسی کردند
سرخوردگی از دانشگاه
نشست سهروزه «نهاد دانش در ایرانِ امروز» با بررسی وضعیت مسائل امروز دانشگاه در ایران کارش را به پایان رساند؛ نشستی که چکیده آن ضرورت بازبینی در بخشهای مختلف آکادمی در سطح ساختاری بود و تاکید آن سرخوردگی دانشجویان و حتی استادان آن از وضعیت فعلی ساختارهای دانشگاه است.
شیرین احمدنیا، جامعهشناس و استاد دانشگاه، بهعنوان سخنران اول این نشست، از وضعیت فعلی نهاد دانش بهویژه در حوزه جامعهشناسی گفت. او گفت که این رشته همواره مورد بدبینی و غضب بالادستیها قرار میگرفت؛ قبل از انقلاب بهدلیل تفکرات چپ و پس از آن هم بهدلیل نگاه انتقادی که در این رشته شناسایی وجود داشت فرض بر این بود که جامعهشناسان میخواهند مدام جامعه را به چالش بکشند.
بعد از انقلاب فرهنگی قرار بود این رشته تعطیل شود، اما در نتیجه تلاشهای برخی اساتید حفظ شد، ولی اسم آن به علوم اجتماعی تغییر داده شد؛ یعنی حتی با اسم رشته جامعهشناسی هم مشکل داشتند. بعد از مدتی که این رشته اجازه فعالیت و تداوم پیدا کرد، متوجه شدیم دانشجویان رشته علوم اجتماعی در ابعاد بزرگی وارد دانشگاه میشوند. درواقع با گسترش کمی این رشته و تعداد دانشجویان آن، مخالفتی نشد و علاوه بر این با دورانی روبهرو شدیم که نیاز بود دانشجو به دانشگاه وارد شود.
احمدنیا دلیل تعداد بالای متقاضیان برای ورود به دانشگاه را میزان متولدان دهه 60 اعلام کرد و ادامه داد: «ما در دهه 60 شاهد بالاترین میزان موالید بودیم؛ چون برنامههای تنظیم خانواده پس از انقلاب تعطیل شد؛ چون گفته میشد این برنامهها متعلق به دوران طاغوت بوده است. به همین دلیل اوایل انقلاب شاهد بالاترین میزان موالید یعنی 3/9 درصد بودیم و بهطور متوسط هر زن 6 فرزند داشت؛ بنابراین آموزش رسمی نیز شروع به جذب آنها کرد و درنهایت رشد کمی ورود به رشته علوم اجتماعی اتفاق افتاد.»
این استاد دانشگاه به تغییرات جمعیتی ایران و تاثیر آن بر نهاد دانش اشاره کرد و گفت: «بعد از مدتی که تغییرات جمعیتی اتفاق افتاد و متولدان این نسل به ادامه تحصیل تشویق میشدند، عملاً تحصیلات عالیه به یک بازار اقتصادی پررونق و دانشگاهها به بنگاه اقتصادی تبدیل شدند. اوایل انقلاب با کمبود فضای تحصیلی روبهرو بودیم و گنجایش دانشگاههای دولتی محدود بود، اما کمکم انواع دانشگاهها شکل گرفت که من نام آن را ظهور قارچگونه دانشگاهها گذاشتم، اما درنهایت این روند باعث شد که با تورم کمی دانشجویان و دانشآموختگان و عدم تناسب فارغالتحصیلان و بازار کار روبهرو شویم. این روند به نرخ بالای بیکاری و سرازیر شدن فارغالتحصیلان به سمت مشاغل غیرمرتبط هم منتهی شد.»
احمدنیا در ادامه به ساختار سنی ایران در دهههای 80 و 90 شمسی نیز اشاره و اضافه کرد: «در این دههها جامعه دچار ساختار سنی جوان بود و عمده مسائل روز کشور هم معطوف به این گروه سنی میشد؛ چون متولدان دهه 60 به سن حدود 20 تا 30 سالگی رسیده بودند و در الگوی سنتی قرار بود یک جوان بعد از پایان تحصیلات، شاغل شود، ازدواج کند و صاحب فرزند شود، اما الزاماً این اتفاق برای متولدان دهه 60 رخ نداد و بسیاری از الگوها بههم ریخت. ظرفیت دانشگاهها متناسب نبود و در این دههها با تعداد زیادی جوان پشتکنکوری و بیکار روبهرو شدیم و ماهیت رشتههای دانشگاهی هم بهشکلی بود که نیروی زیادی جذب بازار کار نمیشدند. این موضوع به رشتههای علوم اجتماعی هم محدود نمیشد و شامل سایر رشتهها هم میشد. وقتی این گروه از جوانان ازدواج نکردند و بدون مسکن ماندند، درنتیجه قرار نیست فرزندی هم داشته باشند و درنهایت معضلی که حالا شاهد آن هستیم، اتفاق افتاد.»
عضو هیئتعلمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه از عوامل کمرونق شدن بازار دانشگاهها هم گفت: «از اوایل دهه 90، تقاضا برای آموزش عالی محدودتر شد و شعبههای قارچی دانشگاهها مجبور به تعطیلی شدند و دیگر شاهد بازار پررونق تحصیلات عالیه نبودیم. باید پرسید آیا نام دانشگاه مناسب وضعیتی است که حالا شاهد آن هستیم؟ در پاسخ به این وضعیت نابسامان شاهد رشد نهادهای موازی دانشگاه هستیم که بعضی به آن آکادمی موازی هم میگویند؛ یعنی موسساتی که تلاش میکنند خلأ وجود دانشگاه ایدهآل را پُر کنند. تلاش این نهادها مبتنی بر زحمات استادانی است که با وجود کیفیت تدریس بالا، جذب دانشگاه نشدند یا اخراج شدند یا خودشان مسیر دیگری را طی کردند.»
احمدنیا در ادامه کیفیت تدریس دانشگاهها و آموزش و پژوهش، معیارهای ویژه برای جذب استادان، تغییر کیفیت تعامل استاد و دانشجو و محدودیتهای فعالیت آنها در دانشگاه، وضعیت رفاهی، ظرفیتها و موارد مشابه دیگر را بهعنوان بخشی از چالشهای فعلی دانشگاهها معرفی کرد و ادامه داد: «با وجود این شرایط همچنان میبینیم اقبال به جامعهشناسی هنوز وجود دارد، بهویژه در یک بازه زمانی با موج علاقهمندی فارغالتحصیلان رشتههای دیگر به جامعهشناسی روبهرو شدیم؛ کسانی که ذهنیت ایدهآلی از علوم اجتماعی داشتند، اما پس از ورود به این رشته با واقعیتهایی در تجربه زیسته خود مواجه میشدند.»
احمدنیا به تحقیقی درباره دلایل سرخوردگی دانشجویان رشته جامعهشناسی از این رشته و فضای دانشگاهی نیز اشاره کرد: «چندسال پیش تحقیقی درباره تجربه زیسته فارغالتحصیلان دانشگاههای تهران و علامه انجام دادیم و مصاحبههای عمیق و کیفی درباره علت انتخاب این رشته، تلقی آنها از این رشته، ساختار آموزشی، کیفیت رابطه استاد و دانشجو، آزادی عمل و... انجام شد. بسیاری از این دانشجویان پاسخ دادند که رشته جامعهشناسی عشق زندگی آنها بود، اما در خانوادهای بزرگ شدند که اعتقاد داشتند علوم اجتماعی رشته مناسبی نیست، بااینحال مقاومت کردند و این رشته را ادامه دادند. این دانشجویان دغدغههایی در ذهن خود داشتند که فکر میکردند با تحصیل در این رشته میتوانند به آن پاسخ دهند، اما در برخورد با واقعیت عینی در دانشکدههای علوم اجتماعی با سرخوردگیهایی روبهرو شدند؛ هرچند بهمنزله پشیمانی نبود. آنها میگفتند، برنامه رسمی دانشگاه پاسخگوی سوالاتشان نیست.»
احمدنیا به عوامل سرخوردگی این دانشجویان و پاسخهای آنها هم اشاره کرد: «سرخوردگی از رفتار و منش استادان، رابطه بالادست و فرودست با دانشجو، تجربه دیکتاتوری در این محیط، انتظار برخی اساتید برای منفعت مالی از پژوهشهای دانشجویان و... ازجمله این عوامل بود. علاوه بر این آنها به نارضایتی از محتوای دروس هم اشاره میکردند و محتوای تدریسشده، شکل تدریس استادان و بیارزش انگاشتهشدن از سوی آنها هم مورد انتقاد دانشجویانی بود که با آنها مصاحبه کردیم. از میان روابط بین استادان هم سرخوردگیهایی پیدا میشد و ازسویدیگر شکایت کردن از سمت دانشجویان، هزینهای برای آنها داشت. علاوه بر این، سوءرفتار استادان و رعایتنشدن اخلاق حرفهای هم مورد نقد آنها بود.»
احمدنیا ادامه داد: «من از دانشجویان پرسیده بودم که تصورشان از استاد ایدهآل چیست و آنها پاسخ داده بودند که اگر استادان تحقیر نکنند، به دانشجو برای سوال پرسیدن مجال دهند، این رابطه را بهصورت افقی ببینند و بدانند که میتوانند با هم گفتوگو کنیم، شرایط بهتر میشود. علاوه بر این اگر این استادان جامعهشناسی را به خدمت کسانی که صدایشان شنیده نمیشود درآورند، پرکار باشند و در عوض ما از آنها یاد بگیریم، شرایط بهتر میشود.» این استاد دانشگاه پایاننامههای دانشگاهی را نوعی سندروم خواند و گفت: «یکی از مشکلات این دانشجویان این بود که نمیتوانستند هر موضوعی را برای پایاننامههای خود انتخاب کنند و درباره موضوعات حساسیت وجود دارد. آنها در مرحله دفاع هم مشکلاتی داشتند و برایشان عذابآور بود. بعضی از آنها پرسیده بودند: چرا باید تا این اندازه برای تولید علمی رنج بکشیم؟»
احمدنیا به تجربه حضور خود در دانشگاههای خارج از ایران هم اشاره کرد و گفت: «در این دانشگاهها اصل بر دانشجومحوری بود. دانشکده باید فضایی امن برای تبادلنظر و گفتوگو باشد، اما تجربه دانشجویان چیز دیگری را نشان میدهد و آنها میگویند، زمانی که وارد دانشکده میشوند انگار وارد زندان میشوند.»
او در ادامه از نقدهایی گفت که به نظام دانشگاهی و رویههای معمول آن وجود دارد: «دانشجویان در تحقیق اخیر گفته بودند، به نظر آنها نظام جذب استاد در دانشگاههای ایران ناسالم و بیمار است و برخی نورچشمیها وارد میشوند. علاوه بر این به اجبار مقالهنویسی و درج نام استاد هم بهعنوان یکی دیگر از مشکلاتشان اشاره کرده بودند. از نگاه آنها، دانشگاه پاتوق اجتماعی دانشجویان نیست و فضای سیاسی هم بر آن اثر میگذارد. این شرایط منجر به تلاش دانشجویان برای پیدا کردن جایگزینهایی برای دانشگاه میشود که در حال حاضر تنوع زیادی هم دارد. این شرایط منجر به افزایش مهاجرتهای تحصیلی، ناامیدی از دانشگاه، روی آوردن به مطالعه شخصی و وارد شدن به حلقههای مطالعاتی خارج از دانشگاه شد. درواقع دانشجویان از رشته علوم اجتماعی ناامید نشدند، بلکه از وضعیت موجود ناامید شدند.»
احمدنیا توضیح داد که این مشکلات، هم در دانشجویان و هم در استادان وجود دارد: «در تحقیقات بعدیام متوجه شدم که این شرایط الزاماً یکسویه نیست و گاهی دانشجوها از استاد خود بهرهکشی میکنند. نمونه آن استفاده از نام استاد برای نوشتن مقاله است تا به کمک آن بتوانند مقاله خود را در نشریات علمی چاپ کنند. در سالهای اخیر شاهد بودم که دانشجویان به استاد راهنما میگویند، برای آنها موضوع انتخاب کند و همین روند نشان میدهد دانشجو رشته خود را نشناخته است و گاهی در اولویت چندم دانشجو قرار میگیرد.»
این استاد دانشگاه به سایر مشکلات استادان در نهادهای دانشگاهی هم اشاره کرد و گفت: «در دانشگاهها پژوهش استادان تحت فشار قرار میگیرد و بودجهها بهصورت عادلانه توزیع نمیشود. در عین حال پدیده رفتارهای غیرحرفهای را هم در دانشگاهها میبینیم که نمونه آن سوءرفتارهای حوزه جنسی است. حدود دو سال پیش در انجمن جامعهشناسی ایران در یک گروه بینرشتهای سندی تدوین کردیم تا نحوه ارتباط دانشجو و استادان در حوزه دانشگاه مشخص شود؛ تقریباً مانند منشوری که وزارت علوم درباره حقوق و وظایف آنها تدوین کرده است. دانشجو باید بداند که نحوه ارتباطش با استادان دانشگاه باید چطور باشد. این موضوع هم باید آموزش داده شود، هم از سوی اولیای دانشگاه مورد حمایت قرار بگیرد که این اتفاق نمیافتد.»
بلاتکلیفی رشتههای بینارشتهای در ایران
در ادامه این نشست، زهره انواری، عضو هیئتعلمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، درباره جایگاههای رشتههای بینارشتهای و مشکلات فعالیت در آنها در دانشگاههای کشور توضیح داد و گفت: «من از دانشگاه تهران در رشته عصبشناسی و بعد در دورهای، انسانشناسی زیستی خواندم و وضعیتی بینرشتهای داشتم و دوست داشتم که از علوم پایه به علوم انسانی حرکت کنم. وقتی به ایران برگشتم، اول به وزارت علوم رفتم که گفتند، باید بروید دانشکده علوم اجتماعی. وقتی برای دریافت مدرکم به وزارت علوم رفتم، روی آن نوشته بود؛ انسانشناسی زیستی. گفتند، ما کاری نداریم ترجمه این رشته چه میشود؛ نگاه میکنیم که متناسب با آنچه شما خواندید در دفترچه کنکور چه داریم که در حال حاضر متناسب با رشته مردمشناسی است.»
او ادامه داد: «من سعی کردم با رویکرد انسانشناسی زیستی و فرهنگی، رشته را معرفی و این دووجهی زیستی و فرهنگی را مطرح کنم. حالا باید به این پرسش پاسخ دهیم که این مطالعات میانرشتهای در نهاد دانش بهویژه در علوم انسانی، چه جایگاهی دارند؟ درحالحاضر جایگاه این رشتهها بهدرستی در کشور تعریف نشده است، بااینحال بحث حوزههای نوین در دانش در ایران مورد اقبال قرار گرفته است. کموبیش در ایران دانشکدهها و پژوهشکدههای بینارشتهای راهاندازی شده و قدمهایی در این زمینه برداشته شده است، ولی همچنان مسائل زیادی دارد.»
او به تعریف مطالعات میانرشتهای هم اشاره کرد: «در این رشتهها بیش از یک زمینه محض دانشی مورد مطالعه قرار میگیرد و تلفیقی از دو یا چند رشته علمی است. هدف این رشتهها این است که نشان دهیم مواجهه با مسائل پیچیده اجتماعی تنها با یک تخصص حل نمیشود و باید رشتههای دیگر هم حضور داشته باشند. نمونه این موضوع را در بحران کرونا میبینیم؛ قبل از اینکه واکسن این بیماری وارد بازار شود، اقدامات زیادی از طریق فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی انجام شد تا در زمینه فاصلهگذاری بهداشتی و افزایش آگاهی مردم تغییراتی ایجاد شود. ما برای فهم پدیدهها و ناهنجاریهای اجتماعی نیاز به یک نگاه بینارشتهای داریم.»
او ادامه داد: «در قرن بیستم با ظهور پدیده ژنتیک کامل انسانی، انسانشناسان زیستی کمک کردند متوجه شویم انسانها با هم تفاوتی ندارند. آنها واژه نژاد را کنار زدند و واژه جمعیت را به میان آوردند و پیشرفت این رشته تا جایی جلو رفت که در انتهای قرن بیستم نوعی تخصصگرایی محض را در این زمینه شاهد بودیم. بااینحال انتقادی که به این رشته وارد میشود این است که نمیتوان بهطور عمیق وارد بخشهای مختلف این رشتهها شد و باید مراقب سطحیشدن باشیم. برای جلوگیری از ورود به این شرایط متخصصان رشتههای مختلف باید دور هم جمع شوند و برنامهای بینرشتهای تعریف کنند تا روی موضوع خاصی کار کنند.»
انواری به نبودن زیرساختهای لازم برای فعالیت در این رشتهها اشاره کرد و ادامه داد: «زیرساختهای برخی از این رشتهها هنوز بهدرستی تعیین نشده است. یکی از معضلات دیگر این رشتهها در ایران این است که گاهی وزارتخانههای مربوط به بخشهای مختلف یک رشته بینارشتهای از هم جداست که نمونه آن را در رشته انسانشناسی زیستی میبینیم. دو وزارتخانه علوم و پزشکی در سال 1364 از هم جدا شدند، اما الان برخی رشتهها میان این دو وزارتخانه مشترکند. این رشتهها بودجههای متفاوتی دارند و شرایط فعلی باعث شده فعالیت در آنها برای دانشجویانی که در این رشتهها مشغولند مشکلاتی به وجود آورد. بهعنوان مثال یک استاد در دانشکده زیستشناسی رشتهای را ایجاد کرده، اما از ایران مهاجرت کرده است و حالا کسی نیست که برنامه او را ادامه دهد. همین ناهماهنگیها باعث میشود که گاهی یک رشته مطالعاتی بینرشتهای پس از سالها فعالیت، دیگر دانشجو نپذیرد. آییننامههایی برای حل برخی از این مسائل وجود دارد، اما هنوز نمیتوان بهدرستی در مطالعات میانرشتهای فعالیت کرد.»
این استاد دانشگاه به حضور کمرنگ اساتید علوماجتماعی در حل پدیدههای اجتماعی در ایران اشاره کرد و گفت: «در دوران کرونا به شکل بسیار محدودی از اساتید جامعهشناسی در ستادهای مربوط به کرونا دعوت میشد، البته آن هم زمانی بود که این بیماری تبدیل به معضل شده بود. ازسویدیگر میتوانم به پروژههای دانشگاهی مربوط به این رشتهها در حوزه فعالیتی جامعهشناسی پزشکی اشاره کنم؛ سلسلهمراتب وحشتناکی میان پزشکان و اساتید علوم اجتماعی وجود دارد که نمونه آن را در انجام تحقیقات خود در این زمینه دیدهایم. آنها اجازه نمیدهند به حوزه آنها نزدیک شویم و دیوار بلندی کشیدهاند. نمونه دیگر آن، یکی از پروژههایی بود که در دوران کرونا انجام دادیم و برای آن نیاز به خون کسانی داشتیم که بهدلیل ابتلا به کرونا جانشان را از دست داده بودند، اما با مشکلات زیادی در این مسیر روبهرو شدیم.»
انواری تاکید کرد: «ما باید صدای خود را به گوش کسانی برسانیم که در ساختارهای کشوری حضور و از مطالعات میانرشتهای استقبال میکنند. آنها باید محدودیتها را ببینند تا بتوان به سمت این رشتهها رفت و برای حضور دانشجویان در این رشتهها انگیزه ایجاد شود.»
به سازههای مفهومی جدیدی نیاز داریم
سومین سخنران این نشست علی جنادله، عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی بود. او درباره دیدگاه خود در مورد وضعیت نهاد دانش در ایران توضیح داد و گفت: «جریانهای قوی و متفاوتی وجود دارد که نمیتوان منکر آنها بود. اگر دقیقتر نگاه کنیم، باز هم ردپای مکتب نوسازی را در این جریانها میبینیم. ما هنوز وقتی به تحولات جامعه نگاه میکنیم مثلاً تحولاتی که در دانشگاه رخ داده و میدهد یا جنبش سال 1401، باز هم متوجه میشویم که هنوز مرکز ثقل یا مرکز تحلیلها دوگانه سنت ـ مدرنیته است. یعنی ما سعی میکنیم که تمام اتفاقات را ذیل این دوگانه، مفهومپردازی کنیم. نکته اینجاست که در مرکزیت این دوگانه، طبقه متوسط قرار میگیرد. طبقه متوسط عامل اصلی مدرنسازی، ترقی، خوبی و... بهشمار میرود. طبقه متوسط منظور یک کلیت یکپارچه بدون جنسیت، فرامرزی، فراقومیتی و فرامذهبی است و اینگونه دیده میشود. یعنی بهجای اینکه طبقه متوسط بهعنوان گروهی از انسانهای زنده با گوشت و پوست و استخوان باشند با یک موجودیت اثیری شناخته میشوند که نمیتوان لمساش کرد.»
او ادامه داد: «ما دیگر یک طبقه متوسط یکپارچه بهمعنای کلاسیک نداریم، طبقه متوسط درحالحاضر در تلاقی با پارامترهای مختلف اجتماعی مثل قومیت، جنسیت و... بسیار متکثر شده است. بخش عمدهای از طبقه متوسط خاستگاه کارگری دارند. البته طبقه متوسطی که بیشتر در تحلیلها مدنظر است، تصویر یک مرد میانسال شیعه مرکزنشین است. یعنی اوست که این طبقه را نمایندگی میکند؛ نیرویی که خودش را در کانون و مرکز تحولات میداند.»
به گفته او، این نماینده طبقه متوسط، باتوجه به مشروعیتی که برای خودش ساخته، در برابر بروز و ظهور هرگونه نیروی پیرامونی که در این چارچوب نگنجد، مقاومت میکند: «این طبقه زمانی حضور شما را برمیتابد که آن گروه از جنسیت، قومیت و... خود را منتزع کند. در اتفاقات سال 1401، باز هم تحلیلها براساس دوگانه سنت و مدرنیته بود. یا در انتخابات اخیر که با وجود پایین بودن میزان مشارکت، نماینده اصلاحطلبان رأی آورد و شاید هم آنها این اتفاق را به نام خودشان بزنند درحالیکه اینطور نیست. یا در زمینه اینکه کدام استانها بیشترین رأی را به پزشکیان یا حتی جلیلی دادهاند، همه اینها نیاز به سازههای مفهومی جدیدی دارد که فراتر از این دوگانه سنتی ـ مدرنیته است. مثلاً زنان دیگر نمیخواهند ذیل مرکز مردانه کنشگری کنند، یا جوانان، دانشجویان و... هم همینطور.»
جنادله ادامه داد: «کسانی که از میدان قدرت آمدهاند یکسری از عادتوارههایی مثل تبعیت، پیروی، فرمانبری و اطاعت و تعیین کردن قدرت در منازعه و مناقشه را با خود دارند، عادتوارههایی که جهتدهنده کنشهایشان است. مثلاً کسانی که از میدان بوروکراسی به دانشگاه آمدهاند، عادتوارههایی مثل تمکین به سلسلهمراتب اداری، رزومهسازی و... را با خود میآورند یا کسانی از میدان اقتصاد آمدهاند با خود عادتوارههایی مثل سوداندیشی، محاسبه هزینه ـ فایده، لابیگری و... میآورند و همه اینها به کل زیست دانشگاهی تسری پیدا میکند..»