| کد مطلب: ۵۳۵۸

سردبیر یا آمر؟

درباره الهه محمدی و پرسشی که ۲۰۰ روز است از خود می‌پرسم

درباره الهه محمدی و پرسشی که 200 روز است از خود می‌پرسم

200 روز است که نیست. در این مدت، مدام از جای خالی‌اش نوشته‌ایم. آزادی‌اش را خواستار شده‌ایم. از هر که دستمان رسیده، پیگیری کرده‌ایم. اما همچنان، کنارمان نیست. حتی نتوانستیم در تعطیلات نوروز مرخصی‌اش را بگیریم و این، حال‌وروز روزنامه‌نگارانی که قرار است به نیابت از دیگران، سخنگو و مطالبه‌گر و پیگیر و حتی دادخواه مردمان و دیگران باشند؛ اما از پسِ یک مرخصی گرفتن برای همکار خودشان هم برنمی‌آیند. طنز تلخی است. و متاسفانه، واقعیت اغلب سویه‌ای طنزآمیز دارد و البته، تلخ.
طنزآمیزتر و تلخ‌تر، تصوری است که اهل قدرت از توان و قدرت ما روزنامه‌نگاران دارند. تصور (یا بهتر است بگوییم «توهم») اینکه، چند روزنامه -و حتی فراتر از آن، کل رسانه‌های منتقد و مخالف وضع و ساختار موجود- چنان قدرت و توانی دارند که جامعه را رهبری کنند و سازمان دهند و به جان آنان اندازند و حتی براندازند.
و طنز تلخ اینکه، این توهم واقعا وجود دارد. نه امروز، از زمانی که چیزی به اسم رسانه در این ملک شکل گرفت، این توهم هم بروز یافت. از همان زمان «کاغذ اخبار». نه فقط حاکمان، نیروهای خواستار و جویای قدرت هم چنین تصور و توهمی از نقش و کارکرد رسانه دارند. چه در داخل کشور و چه در خارج، تنها گام جدی که برمی‌دارند، اغلب این است که روزنامه‌ای، سایتی، کانالی، ماهواره‌ای و قبل‌ترها رادیویی راه بیاندازند و حرف‌هایشان را در آن بزنند. حال آنکه هیچ رسانه‌ای (نه در دوران رسانه‌های کلاسیک و نه امروز در عصر شبکه‌های اجتماعی)، نمی‌تواند بدون فراهم بودن بستر اجتماعی و در کنار آن، سازمان سیاسی و پشتوانه و پایگاه نظری و عملی، گامی به پیش بردارد. همچنان که این روزها، همان ماهواره‌ها و کانال‌های تلگرامی که چند ماه قبل جو انقلابی آنها را گرفته بود، هرچه می‌کنند و هرچه فراخوان می‌دهند، نمی‌توانند آن «خیزش انقلابی» که ادعای‌اش را داشتند، احیا کنند و بازگردانند. همچنان که در ادوار مختلف انتخابات شاهد بوده‌ایم نامزدها و جریان‌هایی را که با بزرگترین پشتوانه‌های رسانه‌ای و تبلیغاتی به میدان آمده‌اند و ماه‌ها و حتی سال‌ها با تکیه بر صداوسیما و دستگاه‌های حکومتی دیگر چهره‌سازی کرده‌اند، اما در نهایت انتخابات را واگذار کرده‌اند.
در این 200 روزی که از نبود الهه محمدی می‌گذرد، بارها با خود اندیشیده‌ام که چرا چنین گرفتار آمد؟ و هرگونه تحلیل می‌کنم و می‌خواهم پارامترهای مختلف را کنار هم بچینم و دور از احساس و مبتنی بر انصاف مسئله را ببینم، به نتیجه‌ای نمی‌رسم جز اینکه او، سوژه برخورد شد؛ تنها به این جهت که در تحلیل و برآورد حاکم، همچنان آن اعتراضات چندماهه برساخته‌ای برنامه‌ریزی‌شده و متکی و مبتنی بر ابزار رسانه‌ای بوده است و جرم الهه هم این است که با گزارش و پیگیری خبری خود، به ارتش رسانه‌ای دشمن خوراک داده است. و طبعا، وقتی یک نگاه نظامی-امنیتی هم به مسائل اجتماعی حاکم باشد - که هست- این خوراک دادن به دشمن، بزرگترین جرم محسوب می‌شود و هرچه ما روزنامه‌نگاران بگوییم یا حقوقدانان بگویند که او، کاری نکرده جز انجام وظایف حرفه‌ای خود، پذیرفته نمی‌شود.
الهه از نظر آنان مجرم است؛ چون در زمان نادرست به مکان نادرست رفته است و در نهایت، گزارشی نادرست نوشته است. حال آنکه از منظر روزنامه‌نگاری، او دقیقا در زمان درست به مکان درست رفته است و به‌درستی کار خود را در گزارش رویداد مرگ مهسا و تشییع و تدفین او، انجام داده است. به عبارت دیگر، «ما» و «آنها» از دو زاویه متعارض و متضاد به کلیت رخداد مهسا می‌نگریم و ازاین‌رو، نقش و کارکردی که ما در این میان، برای الهه محمدی قائل هستیم؛ زمین تا آسمان با نقش و کارکردی که آنها او را با آن توصیف و تعریف می‌کنند، فاصله دارد.
این شکاف و فاصله و این تعارض و تضاد است که در همه این 200 روز، مرا در مقام سردبیر روزنامه‌ای که الهه محمدی برای آن نوشت و گزارش کرد، درگیر خود کرده است. در این 200 روز، دائما از خود پرسیده‌ام آیا باید مسئله مهسا را در آن مقطع، از دید خود، از دید فعالیت روزنامه‌نگارانه و از دید مسئولیت حرفه‌ای می‌دیدم؛ یا از منظری که طرف مقابل می‌دید و تصور می‌کند و همچنان هم بر آن اصرار دارد؟
بارها از خود پرسیده‌ام اگر آن شب تابستانی که الناز محمدی تماس گرفت تا تایید سفر به سقز و پوشش و گزارش وداع با مهسا را بگیرد، یک کلمه می‌گفتم «لازم نیست»، بهتر نبود؟ مگر این‌همه رخداد در این ماه‌ها در کشور نبود که در آن، حضور میدانی نداشتیم؟ خب، این هم مثل آنها. مگر زمان زلزله خوی، شادی مکی نمی‌خواست برود و گفتم «لازم نیست»؟ مگر زمان آغاز داستان مسمومیت دانش‌آموزان، پیشنهاد نکردند به قم برویم و کسی نفرستادیم؟ مگر در درگیری‌های مسلحانه زاهدان، خبرنگاری فرستادیم؟ خب، سقز هم مثل خوی و قم و زاهدان. اصلا مگر ما خبرگزاری هستیم؟ ما را چه به میدان رفتن و همچون شاهد عینی گزارش دادن و به تصور آنها، «به رسانه‌های دشمن، خوراک دادن»؟
این پرسش‌ها را مدام از خود می‌پرسم. می‌پرسم اگر دوباره به آن شب برگردیم، اصلا الناز تماس می‌گیرد برای فرستادن خبرنگار و اگر هم تماس بگیرد، من دوباره همان را خواهم گفت که آن شب گفتم؟ بارها اینها را از خود پرسیده‌ام و پاسخی نیافته‌ام. نمی‌دانم خود الهه چه پاسخی برای این پرسش دارد. گرچه این را می‌دانم؛ اگر پاسخ منفی هم بدهد، از ملاحظه نگرانی و دغدغه دیگران است. و الا، الهه‌ای که در همین چند ماه همکاری کوتاه‌مان شناختم، هنوز هم پاسخ‌اش به پرسش «بریم سقز؟»، مثبت است.
اما من چه؟ بگذارید ملاحظه را کنار بگذارم و آنچه را درست می‌دانم، بگویم. اگر گزارش رویداد - این اولیه‌ترین کار روزنامه‌نگار- «جرم» باشد و الهه از این نظر مجرم باشد، من هم در مقام سردبیر، لابد «آمر» این جرم هستم. من هم با آنکه همچنان درگیر این پرسش هر روزه‌ام، پاسخ‌ام به پرسش «بریم سقز؟»، مثبت است. پس امروز هم از پس 200 روز، پاسخ مثبت را همچنان درست می‌دانم. چون آنچه نادرست است، نگاه حاکم به مسئله مهسا و به‌ویژه رسانه است. شاید ما نتوانیم برای الهه کاری کنیم و حتی یک مرخصی نوروزی برای او بگیریم، اما این کار را می‌توانیم بکنیم که بر موضعی که درست می‌دانیم، پای فشاریم و در این جهت، از سختی‌ها و مشکلات نیز نهراسیم. گرچه به سختی 200 روز نبودن الهه و درگیری 200 روزه با این پرسش ذهنی باشد: «باید می‌گفتم برود؟»...

دیدگاه

ویژه تیتر یک
  • نشست فصلی شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، روز گذشته در وین آغاز به کار کرد. پیش‌نویس قطعنامه پیشنهادی تروئیکای…

  • هرچند تعبیر دوشنبه‌های ملاقاتی و سه‌شنبه‌های نظارتی و چهارشنبه‌های درایتی به طعنه به کار رفته اما اتفاقاً شاهد…

  • نمایندگان مجلس با تقاضای یک فوریت بررسی لایحه «اصلاح قانون نحوه انتصاب اشخاص در مشاغل حساس» با ۳۸ رأی موافق، ۲۰۷ رأی…

سرمقاله
آخرین اخبار