دهه بیسرپرست
شکست دهه ۹۰ چرا و چگونه رقم خورد و برای توقف آن، چه میتوان کرد؟
شکست دهه 90 چرا و چگونه رقم خورد و برای توقف آن، چه میتوان کرد؟
دهه 90 یک دهه شکستخورده است. این جمله، شاید یکی از معدود نقاط تفاهم باقیمانده میان ساخت سیاسی و نیروهای اجتماعی باشد. دهه 90 یک دهه شکستخورده است. و البته، معروف است که شکست، پدر و مادر ندارد. یتیم است. بیسرپرست است. برخلاف پیروزی که همه میخواهند نقش و سهم خود را در آن پررنگتر از آنچه در عالم واقع بوده، بنمایند؛ اینجا، هر نیرویی میکوشد سهم خود را از آنچه شده، انکار کند یا کمتر نشان دهد. البته، این مواجهه سیاسی متعارفی است؛ گرچه از منظر اخلاقی، نامتعارف بنماید. در سیاست، قاعده طلایی وارونه است. اتفاقا هر نیرویی آنچه برای خود میپسندد؛ بر رقیب نمیپسندد و بالعکس، آنچه برای خود نمیخواهد، آرزویش را برای دیگران دارد. ازاینرو، سخن گفتن از اینکه سهم کدام نیرو در به شکست کشاندن این دهه بیشتر بوده، موضوعی نیست که بتوان انتظار توافق و تفاهم بر سر آن را داشت. پس بهتر و منطقیتر آن است به این پرسش بپردازیم که چگونه میتوان از این دهه عبور کرد؟ چه باید کرد تا آن شکست ملی و دستهجمعی در همان دهه بماند و از رخدادی مقطعی به روندی مستمر تبدیل نشود؟ همان که تاکنون رخ داده است. روند شکستخورده دهه 90 با شیبی شاید
تندتر در 1400 و 1401 تداوم یافته است و فعلا، چشماندازی از توقف آن در سال آینده نیز دیده نمیشود.
شاید منطقیترین پاسخ به این پرسش که «چگونه میتوان از شکستهای دهه 90 عبور کرد؟»، این باشد که راه و رویهای را که منجر به آن شکست شد، باید پایان داد. طبعا، این راه و رویه سالها پیش از دهه 90 اتخاذ شده بود و نتایج و پیامدهای آن، در کارنامه این دهه ظهور و بروز یافت. در واقع، توفانی که در این دهه شکل گرفت و خرمنهای محصول را بر باد داد، پیش از این در قالب بادهایی کاشته شده بود. نقطه آغاز کاشت آن بادها را میتوان در سال 1384 سراغ گرفت. سالی که روند توسعهای شکلگرفته پس از جنگ، متوقف شد و فراتر از آن، توسعه بهمثابه انحرافی از انقلاب معرفی شد. در نتیجه این رویکرد بود که طیف گستردهای از نیروهای موثر در روند توسعهای پساجنگ، مشمول حذف و پیاده شدن از قطار تلقی شدند و به اشکال مختلف، کنار رفتند. این روند پاکسازی و خالصسازی در حوزه سیاست داخلی، با تغییر سیاستی آشکار در حوزه سیاست خارجی نیز همراه بود. ناهمراهی آمریکا با توافقهای هستهای میان ایران و اروپا که در ابتدای دهه 80 شکل گرفته بود، با اتخاذ سیاست خارجی تهاجمی از سوی ایران همراه شد. نپذیرفتن پروتکل الحاقی، ازسرگیری غنیسازی و فراتر از آن، شکل دادن
کارناوالی تبلیغاتی حول مباحث سیاست خارجی (از هولوکاست تا نابود کردن اسرائیل و حتی نفی اهمیت قطعنامههای سازمان ملل)، بستری را فراهم کرد که میتوان آن را مکمل فشارهای نئوکانهای آمریکایی دولت بوش و متحدان عبری و عربی آن دانست.
از این منظر، روند شکلگرفته در سالهای 1384 تا 1388، الگوی مدیریت کلان کشور طی سالهای 1368 تا 1384 را دچار تغییر و تحول اساسی و مبنایی کرد. آنچه باعث شد چهرهای همچون میرحسین موسوی پس از سالها سکوت و حاشیهنشینی، به میانه میدان سیاست بازگردد (چنان که خود میگفت)، احساسخطر از شکلگیری همین روند انحرافی در اداره کشور بود. روندی که در آن، «سیاست داخلی حذفمحور» و «سیاست خارجی تنشآفرین» همچون دو لبه قیچی عمل میکردند و با ضربات پیاپی خود، روند توسعه کشور را بریدند و از میان بردند. از این منظر، رخدادهای 1388 فراتر از محتوای کشاکشهای آن، برآمده از تعارض و تضاد میان دو الگوی کلان اداره کشور بود که یکی خود را پایبند و میراثدار اسناد و تجارب توسعهای دولتهای هاشمی و خاتمی میدانست و آن دیگر، با پرش از دوران 16ساله توسعه کشور، وعده بازگشت به صدر انقلاب و احیای اصالت بربادرفته آن را میداد و هیچ ابایی هم نداشت که در این جهش معکوس، نامدارترین چهرههای دهه اول انقلاب و نزدیکترین یاران رهبر انقلاب را به انحراف از مسیر انقلاب و برباد دادن میراث بنیانگذار متهم کند.
سرنوشت رخداد 1388 اما چنان رقم خورد که نهتنها امکان پایان دادن به انحراف فراهم نشد (آنچه هاشمیرفسنجانی از آن بهعنوان «بستن سرچشمه به بیل» یاد کرد)، بلکه رقابت سیاسی-تاریخی میان نیروها را به جدالی حیثیتی-امنیتی ارتقا داد و شکاف در جامعه سیاسی ایران را تا آستانه دوپارگی کامل پیش برد. از این منظر، اتفاقا تحولات شکلگرفته در نیمه نخست دهه 90، روندی نو و در جهت کاستن از رادیکالیسم حاکمشده در نیمه دوم دهه 80 بود. روندی که در آن، قیچی نزاعآفرین دهه 80 که لبههای آن «حذفمحوری در داخل» و «تنشآفرینی در خارج» بود، در سال 1392 جای خود را به قیچی دیگری میداد که همچون قیچی جراحان در پی التیام زخم بود و لبههایی از «اعتدال در داخل» و «توافق در خارج» داشت. این جراحی البته تکمیل نشد و در حد مسکّن باقی ماند؛ گرچه همان مسکّن نیز که مهمترین خروجی آن توافق هستهای بود، توانست فضایی از ثبات و آرامش اقتصادی و اجتماعی را در اواسط دهه 90 شکل دهد. دستاوردی که با آرای بیشتر حسن روحانی در سال 1396 مهر اعتماد عمومی را نیز دریافت کرد.
چنین است که درباره دهه 90 نه میتوان حکمی یکسره داد و وضعیت آن را در همه سالها یکسان معرفی کرد و نه میتوان وضعیت کلی آن، بهویژه در اقتصاد را برآمده از عملکرد و نحوه اداره کشور در همین دهه ارزیابی کرد؛ بلکه باید گامی به عقب برداشت و روندهایی را در حوزه داخلی و خارجی مورد توجه قرار داد که پیش از این دهه شکل گرفت، اما نتایج و پیامدهای منفی آن، در این دهه بروز و ظهور یافت. شاید در نمادینترین وجه، ریشه توفانی را که در دهه 90 درو شد؛ بتوان در پاره کردن دو سند بازیافت:
نخست، سند برنامه چهارم توسعه که برآمده از انباشت همه تجربه و دانش مدیران و نخبگان کشور تا سال 1384 بود و در همان ابتدای دولت احمدینژاد کنار گذاشته شد و حتی گفته میشود خمیر شد.
دوم، سند توافق هستهای و اقدام مشترک میان ایران و 1+5 (برجام) که به دست دونالد ترامپ در بهار 1397 پاره شد و بستر بازگشت تحریمها و زمین زدن اقتصاد تازهبهبودیافته ایران را فراهم آورد.
حذف و کنار گذاشتن این دو سند، اما فراتر از دو سند بود. حذف و کنار گذاشتن همه دانش، تجربه و دستاوردهای نخبگان کشور در حوزه داخلی و خارجی بود. امروز نیز، کابوس دهه 90 و شکستها و عقبماندگیهای اقتصادی و اجتماعی کشور تداوم خواهد داشت؛ اگر روندی که بسترساز حذف و کنار گذاشتن این دو سند شد، متوقف نشود. با تداوم این روند در سیاست داخلی و خارجی، اقدامات در حوزه اقتصاد (بهفرض علمی و درست بودن آن) حاصلی جز تکرار و تداوم تجربه تلخ دهه گذشته نخواهد داشت...