خوزستان میچسبید به ماه/ درباره عکس سعید صادقی از روز آزادی خرمشهر
میدانید چرا این عکس اینقدر به دل آدم مینشیند. برای اینکه همه کسانی که در این عکس هستند برای عکس گرفتن نیامدند. آنها آمدهاند که بمانند. آمدهاند که فریاد بزنند دیدید ما توانستیم. ما خانهمان را پس گرفتیم.

وجب به وجب خمپاره و انگشت به انگشت ترکش. اگر از ماه کسی آهنربای بزرگی به دست میگرفت خوزستان میچسبید به ماه. «رضا براهنی»
اسم آزادی خرمشهر که میآید همه چیز در یک عکس خلاصه میشود. همان عکسی که میلیونها بار در گوشه و کنار این خاک چاپ شد و زیر و بالایش هزار هزار نقلقول نوشته شد. عکسی که هر کس از ظن خود یارش شود چیزی دستگیرش میشود. عکس یکجورهایی شبیه مهمانی خانه مادربزرگ است.
بچهها و نوهها خسته از۵۷۸ روز جدایی، خسته از یک جنگ خانمانسوز دوباره به مأمن امنشان رسیدهاند. به حس و حال بچههای درون عکس نگاه کنید. باورتان میشود که این بچهها در همین مدت جدایی ۳۰۰۰ خواهر و برادرشان به خانه برنگشتند. به این خندهها میآید که ۱۲۰۰۰ هزار مجروح روی دستشان باشد...
میدانید چرا این عکس اینقدر به دل آدم مینشیند. برای اینکه همه کسانی که در این عکس هستند برای عکس گرفتن نیامدند. آنها آمدهاند که بمانند. آمدهاند که فریاد بزنند دیدید ما توانستیم. ما خانهمان را پس گرفتیم.
سعید صادقی هم آن روز یکی از همین بچهها بود. عکاسی که اینقدر از جنس بچههای جنگ شده بود که دیگر دوربینش برای کسی غریبه نبود. خودش میگوید شب قبل از آزادی خرمشهر در پشت خاکریز در «تنومه» نشسته بوده و میخواسته که به خرمشهر برود. خبر آزادی همیشه زودتر از آزادی میرسد. اینقدر غر میزند که احمد متوسلیان سرش داد میزند و میگوید: «چه کسی این غر غرو را به ما داد؟»
سعید اما غر نمیزد. میخواست آزادی خرمشهر را در مسجد جامع عکاسی کند. همان جایی که دو سال قبلش هم عکاسی کرده بود. باید میرفت و این بار خانهای را که از او دزدیده بودند میگذاشت وسط عکساش. اصلاً انگار برای سعید خرمشهر با این عکس آزاد میشد. پشت همان خاکریز اما حاج همت حواسش بود که همه بچهها به آرزوهایشان برسند.
روی شانه سعید میزند و میگوید: «خودم میرسونمت». صبح سوم خرداد خورشید سپیده نزده هنوز. سعید خوابش برده. دستی روی شانهاش میخورد. حاج ابراهیم میگوید پاشو... سعید زیر باران توپخانه، زیر گلوله و خمپاره پشت موتور حاج ابراهیم بعد از یک بار زمین خوردن پل عرایض را رد میکند.
ترسیده است اما چه غم؟ او ترک موتور سردار جنگ ایران نشسته است. پس چه باک از موجِ بحر تو بخوان گلوله دشمن که ابراهیم کشتیبانش باشد. ۶:۴۵ صبح وقتی آفتاب نورش را به روی عروس شهرهای ایران میانداخت سعید به خانهای میرسد که هنوز باقی بچهها نرسیدهاند.
رو به ابراهیم میکند و میگوید «حاجی اینجا که کسی نیست». ابراهیم اما با همان لبخند قشنگش میگوید «تو برو بقیه هم میرسند». سعید صادقی ۷:۲۰ صبح سوم خرداد درحالیکه هنوز بخشی از خرمشهر درگیر جنگ و خمپاره و توپ و تانک است عکس آزادی خرمشهر را میگیرد.
سوم خرداد 1361 مسجد جامع خرمشهر/عکس: سعید صادقی