تعلیق سیاست
درباره شرایط مشابهی که پوزیسیون و اپوزیسیون را در بر گرفته است
درباره شرایط مشابهی که پوزیسیون و اپوزیسیون را در بر گرفته است
با فروکش کردن ظهور و بروز میدانی و خیابانی اعتراضات در هفتههای اخیر، بهتدریج زمینه طرح بحثهای جدیتر و منطقیتر در فضای سیاسی فراهم میشود. در این فضا، نیروها و سخنگویان میانهرو که در فضای تعارضآمیز و دوقطبی به حاشیه رفته بودند یا سخن آنان کمتر زمینه شنیده شدن و تاثیر داشت، بهتدریج امکان مییابند که بیشتر و صریحتر سخن بگویند و احتمال آنکه سخن آنان شنیده شود یا تاثیری بر بخشی از مخاطبان بگذارد، افزایش مییابد. اما تقویت گفتمان میانه، همچنان با دستاندازها و چالشهای جدی روبهروست. (پیشازاین، در سرمقاله 17آذرماه روزنامه با عنوان «دستاندازهای گفتوگو»، به مصادیقی از این موانع و چالشها اشاره شد. ازجمله اینکه، نیروهای مخالف گفتوگو و میانهرو، حتی مقامهایی در حد رئیس قوهقضائیه یا دبیر شورایعالی امنیتملی را به چالش میکشند و آنان را از گفتوگو و دیدار با منتقدان بازمیدارند. چنین بود که اجرای حکم محسن شکاری که دقیقا در همان مقطع رخ داد، تردیدها و پرسشهای جدی تحلیلی را برانگیخت و تا حد زیادی، همان بستر اندک گفتوگو و مفاهمه را در هم ریخت).
دراینمیان، یکی از دستاندازهای اصلی موجود در برابر گفتوگو، فقدان نمایندگی یا دستکم هژمونی نزد نیروهای درون و بیرون ساختار سیاسی است. بهعبارت دقیقتر، حتی اگر اصل گفتوگو به رسمیت شناخته شود (فرضی که چشمانداز تحقق آن، بعید مینماید)، روشن نیست چه نیروهایی ازسوی ساختار سیاسی واجد نمایندگی یا اقتدار لازم محسوب میشوند و متقابلا، در میان منتقدان کدام نیروها، جریانها و شخصیتها دارای چنین جایگاهی هستند. این، وضعیت برآمده از شرایط ژلاتینی و شبکهای سیاست در ایران امروز و درعینحال، افول و ریزش اعتبار چهرهها و جریانهای موثر و ریشهدار چه در درون، چه در بیرون ساختار سیاسی است.
افت موقعیت و اعتبار نیروهای باسابقه و ریشهدار (اعم از شخصیتها و تشکلها) درحالیاست که ازآنسو، نیروهای جدید و نوپدید سیاسی-اجتماعی نیز نتوانستهاند جایگزین آنان شوند و فراتر از گفتارهای پراکنده و گاه پرمخاطب، ظرفیت و نشانی از کسب مرجعیت اجتماعی و سیاسی بروز ندادهاند. این مسئله، در سطح پوزیسیون عمدتا ناشی از اقتدار و جایگاه برآمده از مشروعیت سنتی و قانونی نیروهای ریشهدار و باسابقه و در مقابل، فقدان پایگاه و پشتوانه اجتماعی و ضعف گفتمان نیروهای جدید است که عموما جز رادیکالیسم و نمایشهای رسانهای پروژهمحور، محصولی برای عرضه نداشتهاند. موقعیت کنونی صداوسیما و کنار رفتن بسیاری از چهرههای جوانتر دولت مستقر، نشانههای بارزی از ناتوانی نسل جدید برآمده در پوزیسیون برای کسب هژمونی و اعتبار حتی درون ساختار موجود است؛ چه رسد به کسب اعتبار در سطح جامعه و پذیرش آنان ازسوی منتقدان و مخالفان سیاسی بهعنوان طرف گفتوگو.
در سطح اپوزیسیون هم، گرچه چهرهها و نیروهایی ظهور و بروز پیدا کردهاند که در رسانهها و شبکههای اجتماعی با اقبال نسبی مواجه هستند و پیامهای آنان بهمثابه گفتارهایی نو، گاه مورد توجه قرار میگیرد اما تاکنون هیچ چهره و نیرویی از نسل جدید در قامتی فراتر از نیروهای پیشین ظاهر نشده و واجد مرجعیت و نمایندگی نشده است. فراتر از این، عموم این چهرههای جدید نه گفتارهایی سیاسی که گفتارهایی ضدسیاست عرضه میکنند و اتفاقا بخش مهمی از اقبال اجتماعی به آنان، ناشی از همین نفیگرایی سیاسی و ارجاع کلیت بحرانهای موجود به نهاد سیاست (اعم از ساختار و کارگزار) است. صاحبان این گفتارها، حتی اگر بهصراحت هم نگویند، در عمل پیرو ایده «پایان ماجرای اصلاحطلبی و اصولگرایی» هستند و حتی فراتر از آن، به پایان سیاستورزی کلاسیک در مدل سپردن نمایندگی به سیاستمداران و احزاب رسیدهاند. (پیشازاین، در یادداشت دوم آبانماه که به بهانه گفتوگو با بهزاد نبوی تحتعنوان «سختترین شرایط کار سیاسی» نوشتم، به این موضوع اشاره شد: «او شرایطی را در جامعه میبیند که با وجود همه شعارها و مطالبات سیاسیای که دارد، پذیرا و خواهان کنش سیاسی نیست. نه از
انتخابات راهی میجوید، نه از حزب و تشکیلات سراغ میگیرد و نه در گفتوگو و شنیدن، حوصله و صبر و قرار دارد. مطالبه دارد، اما راه برآوردن آن را در راههای تجربهشده سابق نمیبیند. گویی جهان جدید را یکسره بینسبت با جهان قدیم میپندارد. جامعهشناسان، تحلیلگران و ایدهپردازان هم مدام در کارند تا چون شاعران قدیم، در وصف این کنش تازه، جهان تازه و نسل تازه متن بپردازند و شعر بسرایند»).
چنین است که صحنه سیاست را بازیگرانی شکل میدهند که در تحلیل نهایی، هیچیک امکان کنشگری جدی، تصمیمگیری، نمایندگی و هژمونی را در اردوگاه خود نیز ندارند، چه رسد به کلیت فضای سیاسی و اجتماعی امروز ایران. این بازیگران را میتوان در شمایل «ریشهداران اعتبار ازکفداده»، «نوآمدگان در قدرت بیپشتوانه» و «نوپردازان از سیاست عبور کرده» صورتبندی کرد. نمایشی که با این بازیگران به اجرا درآید، هرچه باشد؛ یک نمایش سیاسی موثر و تعیینکننده نیست. بالعکس، از چنین ترکیبی آنچه حاصل میشود، نمایش یک تعلیق است. تعلیق سیاست. ممکن است این بازیگران در شرایط و فرصتهای آتی، بار دیگر دچار ستیز و تعارض شوند اما افقی از امکان کسب هژمونی و نمایندگی یک نیرو ازسوی هر اردوگاه پوزیسیون و اپوزیسیون، دستکم در کوتاهمدت پیدا نیست.
این صحنه نمایش، زمانی جالبتر میشود که توجه کنیم بازیگر بیرونی هم وضعیتی مشابه دارد. منظور از بازیگر بیرونی، اپوزیسیون خارج از کشور است که دو طیف سرنگونیطلب و تحولخواه را در بر میگیرد؛ اما همچنان درون خود، دچار بحران هژمونی و رهبری است. (یادداشت اخیر فرخ نگهدار با عنوان «سیر اعتراضات در خارج کشور و چالش بزرگ جمهوریخواهان»، منتشرشده در سایت «اخبار روز»، تصویری روشن از این وضعیت را ارائه میدهد و صراحت دارد که اپوزیسیون ملی و دارای سابقه مواجهه با رژیم سابق، در مرحله انتخابی تاریخی بین نیروهای ریشهدار و هزینهپرداز داخل کشور با سیاستپیشگان نوآمدهای است که ائتلاف توئیتری راه انداختهاند و با رضا پهلوی همراه شدهاند).