ایران و آموزش «چندفرهنگی»
چنین ملتی، فرهنگ متکثر ندارد که برای حل بخشی از مشکلات و معضلات آموزشی، که نیازمند راهکارهایی متفاوت است، به رویکرد چندفرهنگی متکی شود؛ رویکردی که در نهاد خود ناتوان از فهم زیست درهمتنیده و کهن اقوام و تیرهها و ساکنان کشوری کهن است.
کژتابی در شناخت و فهم ایران و مناسبات اجتماعی و فرهنگی ایرانیان، امری مدرن و نوین است که رگههایی از آن را میتوان در سالهای پیش از مشروطه جست. هرچند مشروطه مبتنی بر فاهمه آن روز ایرانیان شکل گرفت و توانست در پیوند با سنت، طرحی نو در اندازد و آغاز دوران مدرن ایران شود، با خود ایدههایی را به همراه داشت، که آن ایدهها نهتنها نتوانست نسبتی با مناسبات اجتماعی و فرهنگی ایرانیان برقرار کنند، بلکه در تخریب روابط اجتماعی و مناسبات فرهنگی ایرانیان نقشآفرین شدند.
این کژتابی از هنگامهای شکل گرفت که بخشی از مبارزان سیاسی، پس از آشناییِ حتی نهچندان عمیق و گاه بسیار اندک ـ و در حد خواندن یک جزوه ـ با نظریههای فلسفی، اجتماعی و سیاسی برآمده از تاریخ تحولات اجتماعی و فرهنگی غرب، تلاش کردند بر مبنای آن نظریهها و مفاهیم و مفروضات موجود در آنها، جامعه ایران و روند تحولات تاریخی و اجتماعی آن را تشریح و تبیین کنند.
به نظر میرسد نخستین افراد و گروهها در این حوزه وابستگان به اردوگاه سوسیالیسم بهویژه مارکسیسم، لنینیسم بودند که در پی پیوستن ایران به انقلاب جهانی کارگری، کاریکارتوری از نظریه تحول جوامع مارکس را برای ایران کشیدند و از دل آن نظام ارباب رعیتی را فئودالیسم و کارگران اندک کارخانههای اواخر قرن سیزده هجری شمسی را پرولتاریای صنعتی نظام سرمایهداری خواندند و به دنبال انقلاب سوسیالیستی در ایران بودند. آنها ایدئولوژی و یا نظریههای بوم کشورهای اروپایی را به جای ایران در کانون فهم خود از مناسبات اجتماعی ایرانیان قرار دادند و این راه خطا را تا امروز ادامه دادهاند.
این فهم نادرست به شیوههای گوناگون و با کاربست انواع نظریههای اجتماعی و بهرهگیری از آنها در تدوین مقالههای علمی، پایاننامههای مقاطع گوناگون دانشگاهی و برگزاری همایشها و سمینارها تداوم یافت و حاصل آن انبوهی از پایاننامهها و مقالهها و کتابهایی شد که هیچ نسبتی با جامعه ایران ندارند و به جای افقگشایی فکری و نظری، بر تاریکی ذهن و دامن زدن به مسائل جامعه ایران افزودهاند.
از هنگامی که بر اساس ترمینولوژی لنینی، استالینی، اقوام ایرانی و ساکنان نقاط مختلف ایران ذیل «مسئله ملی» به «خلقها و ملیتهای ایرانی» تعبیر شدند و ساکنان نقاط مختلف ایران، گروههایی مستقل از ایران و تحت ستم شناسایی شدند، و گروههای چپ برای رهایی این ساکنان مظلوم! دست به اسلحه بردند و خود را پیشرو نجات خلقها معرفی کردند، تا امروز که برخی دانسته یا نادانسته ایران را دارای نظام چندفرهنگی و ساکنان آن را به لحاظ فرهنگی، متکثر تعریف میکنند، راهی به بلندای یک قرن طی شده است؛ راهی که در برخی گذرهای آن، تابلوهای راهنمای در دست این گروهها، چیزی جز خشونتطلبی و خاصگراییهای ایدئولوژیک و بیمهری به ایران برای ما به همراه نداشت.
هنوز شعار گروههای چپ برای به پا خاستن «خلقها و ملیتهای قهرمان ایران» که سنگفرش بسیاری از نقاط کشور را قرمز کرد، در گوش چپمان زنگ میزند که اکنون صدای «چندفرهنگگرایی» برای ایران در گوش راستمان نواختن گرفته است. رویکردها و نظریههایی که با چشم بستن بر سدههای متمادی درهمتنیدگی ایرانیان با یکدیگر، اولی با شعار برابریخواهی و در نهایت خودمختاری خلقها، ما را به تقابلهای کاذب با یکدیگر و در نهایت گروههایی را به تقابل با ایران و یکپارچگی آن کشاند، و این دیگری، با قرار گرفتن پشت شعارهای مقبول دموکراتیک ما را چون غریبههایی کنار یکدیگر معرفی میکند تا برای کنار هم نشاندمان، نیازمند دستگیری کلمات زیبای «آموزش چندفرهنگی» در جامعه ایرانی شویم؛ جامعه یکپارچهای که بهزعم آنان متکثر و با تفاوتهای فرهنگی است. جالب آنکه رویکرد چندفرهنگی به جامعه ایران این بار نه از سوی گروههای سیاسی، بلکه از سوی دانشگاهیان مطرح میشود تا مقبولیت و مشروعیت خود را با برچسب نظریههای علمی نشان دهد.
نگاهی به پایاننامههای دکتری و مقالههای علمی ـ پژوهشی انتشار یافته با این رویکرد، بهخوبی نشان میدهد که آنان با پیشفرضی جداافتاده از بستر حیات اجتماعی ایرانیان، تلاش میکنند تکثر فرهنگی تاریخی را به این جامعه بچسبانند. کافی است پایاننامهها و مقالههایی را که با موضوع آموزش چندفرهنگی تدوین شدهاند، ملاحظه کنیم، تا بوی ایدئولوژی فدرالیسم فرهنگی را از لای خطوط و صفحههای آن استشمام کنیم که در تلاش تحمیل آن به جامعه ایرانی است؛ جامعهای که ساکنان آن، نه همچون موزاییکهای گوناگون و متنوع و رنگارنگ در کنار یکدیگر و نیازمند چسب نظری بیرونی و اقتدار و قدرت حکومت برای کنار هم نگه داشتن آنها، بلکه همچون تار و پودی درهمتنیده با انبوهی از گرههای تو در تویی که در کلیت خود طی قرنها نقشی واحد را آفریدهاند، و ریشههای مشترک خود را شکل دادهاند.
از جمله میتوان به پایاننامهای اشاره کرد که در دانشگاه علامه طباطبایی، در تلاش است الگویی را برای برنامه درسی چندفرهنگی در دوره آموزش ابتدایی ارائه دهد؛ چراکه تأکید دارد «غلبه ساختار آموزشی متمرکز و بورژوایی مبتنی بر گفتمان طبقه متوسط به بنیانی مستحکم برای نظارت و سلطه ایدئولوژیک و استراتژیک دولتها بر مردم و شهروندان مبدل گردید؛ امری که تبعات آن، نابرابری اجتماعی و تبعیضهای نژادی و قومیتی و فرهنگی را به دنبال داشته است» و سپس با این نوع نگاه و با تأکید بر وجود تکثر فرهنگی در ایران، بازنگری متون درسی دوره ابتدایی را با توجه به رویکرد چندفرهنگی پیشنهاد میدهد.
«چندفرهنگی» واژهای است متکی به رویکردی که از نیمه دوم قرن بیستم وارد مباحث فلسفی و اجتماعی شد. نظریههای این رویکرد، با افزایش مهاجرت بینالمللی، پایان استعمار آشکار و ظهور دولتهای جدید متشکل از گروههای به لحاظ تاریخی متفاوت، تجربه شکست سیاستهای همگونسازی در کشورهای برآمده در قرن بیستم و کشورهای مهاجرپذیر چندملیتی، فرایندهای جهانی شدن و جنبشهای حقوق مدنی و عدالت اجتماعی در تلاش بودهاند تا چالشهای ناشی از این فرایندها را که به ظهور تعارضات هویتی انجامیده بود، مورد توجه و ارزیابی قرار دهند و برای مهار آنها پاسخی متناسب با جامعه چندفرهنگی ارائه نمایند.
ایران هرچند متشکل از اقوام و تیرهها و ساکنانی متنوع در جای جای این مرز و بوم است، و چندین زبان را در خود پرورده است، اما نه این زبانها ریشههای متفاوت دارند، و نه زبان مبنای تفاوت اقوام و تیرهها و گروههای گوناگون اجتماعی آن است؛ چراکه تمام آنان از یک سو دارای تجربههای مشترک ناشی از زیست قرون متمادی با یکدیگرند و از سوی دیگر، دارای بنیانهای مشترک فرهنگی و تاریخی عمیقی هستند که بهرغم تفاوتهای زبانی در برخی از بخشهای کشور، یکدیگر را جزو یک خانواده بزرگ ملی با آداب و رسوم و سنن مشترک میبینند.
چنین ملتی، فرهنگ متکثر ندارد که برای حل بخشی از مشکلات و معضلات آموزشی، که نیازمند راهکارهایی متفاوت است، به رویکرد چندفرهنگی متکی شود؛ رویکردی که در نهاد خود ناتوان از فهم زیست درهمتنیده و کهن اقوام و تیرهها و ساکنان کشوری کهن است. چسبیدن و اتکای به چنین رویکردی حتی در مباحث و مسائل آموزشی مقاطع گوناگون، که اکنون دانشگاه شهیدرجایی در همایشی به آن میپردازدـ
علاوه بر اینکه حکایت از خلأ فهم تاریخی از مناسبات اجتماعی و فرهنگی ایرانیان در آن دانشگاه دارد، تلاشی برای جدا ساختن ساختگی ساکنان این مرز و بوم و برساخت ایدئولوژیک از جامعه ایران و پاره پاره کردن گروههای زبانی آن از یکدیگر و تحمیل نسخههای کشورهای جدید چند پارهی فرهنگی به جامعهای به غایت تاریخی و کهن است.