این وطن، وطن شود/ درباره عکسی از دیدار تیم منتخب فوتبال خراسان و تیم ملی ۱۹۹۸
دلم میخواهد که این وطن دوباره وطن شود. دلم میخواهد یک نفر آدم حسابی برود و منت دایی و... را بکشد و از دلشان دربیاورد.
عکس را که دیدم زیر لب گفتم زود گذشت. احساس پیری چنان به سویم حمله کرد و زمینم زد که عضلات بدنم درد گرفت. حسرت، گلایه یا حتی شگفتی ندارم. عمر اما مثل آب در مشت، ناگهان از لای انگشتانم بلکه جانم سُر خورد و هباء و هدر شد. نمیخواهم کامتان را تلخ کنم. اصلاً مگر گذشته کجایش خوب و دوستداشتنی بود که حالا حسرت روزهای رفته را بخوریم. اینها را میگویم، اما آوار روزهای رفته چنان روی دوشم افتاده که هر چه تقلا میکنم نمیتوانم ذهنم بلکه جانم را از زیر بارش بیرون بکشم. عکس را میبینم و همچون لحظه قبض روح تمام سی سال گذشته در کسری از ثانیه پشت چشمهایم میآید. یاد روزهای رفته، یاد غمها و شادیها طوری در دلم زنده میشود که میتوانم درباره هر کدامشان مثنوی هفتاد من بنویسم. من اما نمیخواهم درباره تلخیها بنویسم. میخواهم درباره صعود این پیرمردها به جام جهانی بنویسم و آن روزهایی را به یادتان بیاورم که یک ملت بود و یک تیم. آن روزها فرقی نمیکرد که احمدرضا، محمد، نعیم، افشین، مهدی، کریم، رضا، حمید، مهدی، خداداد و علی دارند برای سربلندی ایران از جانشان میگذرند. اتمسفری در مملکت شکل گرفته بود که هر کس دیگر هم در زمین بود همین کار را میکرد. نمیخواهم کار این پیرمردها را بیاجر کنم اما عرضم این است که حال آن روزها طوری بود که انگار راهی جز از خود گذشتن برای مردم نمیگذاشت. این روزها اما از این ازخودگذشتگیها خبری نیست. اگر هست هم کفاف یک ایران را نمیدهد. من معنی خوابزدگی دایی را میفهمم. خبر دارم که در این سی سال اتفاقاتی افتاده. میدانم کدورتهایی شکل گرفته و دایی به تلافی روزهای تلخ خودش را به خواب میزند. همه اینها را میدانم اما دلم میخواهد که این وطن دوباره وطن شود. دلم میخواهد یک نفر آدم حسابی برود و منت دایی و... را بکشد و از دلشان دربیاورد. اصلاً یک نفر باید دور بیفتد و دلها را به هم نزدیک کند. یک نفر که دوباره این وطن را وطن کند. آن وقت اگر همین علی آقای دایی از مردم میخواست که در پویش دو درجه کمتر شرکت کنند یک زمستان سخت که سهل است، صد تا زمستان سخت را پشت سر میگذاشتیم.
عکس: مهدی قربانی/ایرنا