شروع تلخ/درباره عکس پروفایل رانندههای تاکسی اینترنتی
روزی که تصمیم گرفتم وارد این حرفه شوم تا خرخره زیر بدهی بودم. به هر ریسمان پوسیدهای که فکر کنی دست انداختم و نشد. با اندوهی وصفناپذیر و در کمال ناامیدی، گوشه خیابانی ایستادم و ثبتنام کردم و این عکس را همان جا از خودم گرفتم. این عکس و احتمالاً عکس بسیاری از همکاران مغمومم خاطره همان شروع تلخ است.
از یک تاکسی اینترنتی درخواست ماشین کردم. هوا سرد است و خیابانهای شهر شلوغتر از آن که کسی به این راحتیها درخواستم را قبول کند. درجا اما یک نفر به درخواستم لبیک گفت.
تجربه نشانم داده که احتمالاً سهواً قبول کرده و چند دقیقه بعد لغو میکند. لغو نکرد. نهتنها لغو نکرد که بلافاصله بعد از قبول، زنگ زد و بابت تاخیر احتمالی عذر خواست. ادب راننده را که میبینم زودتر از زمان رسیدن خودم را به خیابان میرسانم.
در مدت انتظار به اسم و عکس راننده نگاه میکنم. همنام خودم است و برخلاف صدای پشت تلفن، عکس پروفایلش مرد بیاعصابی را نشان میدهد که از عالم و آدم طلبکار است.
بالاخره رسید. سوار میشوم. «جنتلمنی» خوشآمدم میگوید. ماشینش چنان بوی خوش میدهد که هر لحظه گمان میکنم در یکی از شعب «شَنِل» نشستهام. همین که راه میافتیم سر صحبت را باز میکنم.
من: قربان جسارت نباشد بنده فضولی کردم و قبل از تشریففرمایی شما عکس پروفایلتان را چک کردم. عکس با تصویری که از شما میبینم زمین تا آسمان فرق دارد. نه اینکه فیسآف کرده باشید. ولی آخر شمای اتوکشیده خوشبر و رو کجا این عکس ژولیده و بدقواره کجا؟
راننده: اختیار دارید حق با شماست. اما، تا به حال به عکس باقی همکارانم که دنبالتان آمده هم نگاه کردهاید؟
من: بله. از آنجایی که حرفه من عکاسی است تقریباً هر بار با دقت به تصویر راننده نگاه میکنم. از اتفاق در بیشتر عکسها، چهرههای مغموم و دلشکستهای حضور دارد که انگار عکاسی به زور از آنها عکس گرفته باشد.
راننده: بله همینطور است. میدانی چیست جناب عکاس؟ روزی که تصمیم گرفتم وارد این حرفه شوم تا خرخره زیر بدهی بودم. به هر ریسمان پوسیدهای که فکر کنی دست انداختم و نشد. با اندوهی وصفناپذیر و در کمال ناامیدی، گوشه خیابانی ایستادم و ثبتنام کردم و این عکس را همان جا از خودم گرفتم. این عکس و احتمالاً عکس بسیاری از همکاران مغمومم خاطره همان شروع تلخ است.