هر روز با اندوه نظاره میکنیم
شش مرد خشن، بیرحم، تبهکار و بیوجدان، مسلحانه به خانهها دستبرد میزدند و بدتر اینکه به زنان مقابل چشم شوهرانشان تجاوز میکردند. این شیوه تباه را در چندین سرقت تکرار کردند. اکنون پس از تکرار چندباره این شیوه وحشیانه به دام افتادهاند. البته که خیلی هم دیر و کاملاً اتفاقی توسط یکی از قربانیان در خیابان، یکی از اعضای باند خفاشان سیاه را دید، با او درگیر شد، پلیس را خبر کرد، و درنهایت از طریق او، سایر اعضای باند دستگیر شدند. اکنون هر چه بگوییم و هر چه بنویسیم، نمیتوانیم حق مطلب را ادا کنیم، از بس که این سلسلهسرقتها و تجاوزها هولناک و تکاندهنده است.
چندین سال پیش در دورهای که کشور با مدیریت «احمدینژادی» به ورطه سقوط میافتاد، به تدریج دزدیها، فساد و اختلاس رشد چشمگیری پیدا کرد. کارشناسان هشدار میدادند که اگر جلوی این رانتهای بیسابقه، مدیریت ناکارآمد و همچنین تورم، فساد و دروغگویی گرفته نشود، شرایطی پیش میآید که گرانیهای فزاینده بر تن جامعه زخم میزند و هر روز که چارهای اندیشیده نشود، این زخم ناسور، عمیقتر میشود و امیدی به بهبودی کمتر. نتیجه اینکه شرایطی در جامعه پیش میآید که مردم کمتر حس امنیت میکنند و شاید روزی برسد که مردم حتی در خانههایشان هم احساس امنیت نداشته باشند. روزی که فقر و نابرابری بیداد میکند، گرانیها کمر مردم را شکسته است و بزهکاری در جامعه بیشتر از قبل مشاهده میشود.
عالمان، دانایان و محققان به کرات اخطار دادند که چنین شیوههای مدیریتی به شدت ناصواب و نادرست است و باید بهجای مدیران رانتخوار و افراد متملق، چاپلوس با مدیریت شعاری که به فکر جیب و منافعشان هستند، از افرادی استفاده شود که قابلیتهای اجرایی و تواناییهای مدیریتی داشته باشند، وگرنه سرعت فروپاشی جامعه و زوال اقتصادی بیشتر و بیشتر میشود. اما این هشدارها جدی گرفته نشد و اوضاع نهتنها بهبود پیدا نکرد که هر روز بدتر و بدتر شد.
اکنون شاهد استقرار مدیریتی یکدست در همه عرصهها هستیم. چنین یکدستیای در حاکمیت کشور در 44 سال گذشته سابقه نداشته است اما در همچنان بر روی همان پاشنه میچرخد. ناکارآمدی در همه عرصههای کشور ریشه دوانده است. نتیجه چنین وضعیتی، افزایش حس ناامنی در کشور است. دزدی و سرقت تنه به تنه اختلاس میزند. روزی نیست که از اطرافیان خودمان خبری درباره یک اتفاق تلخ نشنویم.
اما این بار داستان متفاوت است. در خانه خودتان نشستهاید که ناگهان مردانی ناخلف و هرز، خبیث و بدطینت، تبهکار و فاسد به زور وارد میشوند، بیم و هراس ایجاد میکنند، به زورِ اسلحه، دست و پای اهالی خانه را میبندند، شروع میکنند به ضرب و شتم ساکنان تا جای طلا و سکه و ارز و وسایل ارزشمند را پیدا کنند، اما متاسفانه ماجرا به همین دزدی ختم نمیشود. دست و پای زن را باز میکنند و مقابل دیدگان شوهر به شنیعترین شکل به او تجاوز میکنند. حتماً ماجرای کشیدن خلخال از پای زن یهودی را شنیدهاید و جمله تکاندهنده امام علی (ع) که فرمودند اگر به خاطر این حادثه مسلمانى از شدت تأسف و اندوه بمیرد، ملامتى بر او نیست.
این اتفاق در جامعهای با ادعای اسلامی بودن، چندین و چند بار تکرار شده است، حتی چند سال پیش در خمینیشهر اصفهان نیز رخ داده است. اما چرا شرایط جامعه باید به جایی برسد که شاهد چنین اتفاقاتی باشیم؟ ممکن است پاسخ دهید چنین اتفاقهایی در همه جوامع رخ میدهد و افرادی هستند که تعادل ندارند، ستمکار هستند و دست به چنین جنایتهایی میزنند. این مسئله اگرچه منطقی و پذیرفتنی است، اما یک موضوع دیگر نیز مطرح میشود که شاید جزو مطالبات و پرسشهای مهم جامعه باشد. درحالیکه نا امنیهایی از این دست در جامعه به چشم میخورد چرا مسئله حجاب باید در مرکز سیاست کشور و همچنین توجه و سیاستگذاری مسئولان قرار بگیرد. چرا همه نیروها باید تمامقد درگیر مسئله حجاب شوند و برای آن خط و نشان بکشند بهطوریکه از رسیدگی به مواردی چون ناامنی و فساد جا بمانند. شاید بگویید این پیشفرض اشتباه است و چنین جنایتهایی دلایل کارشناسی و فنی فراوانی دارد و اینطور نیست که توان بیشتر نیروها صرف مقابله با بیحجابی شده باشد. اگرچه پذیرفتن این مسئله شاید دشوار باشد، اما باز هم قبول، میپذیریم، اما باز هم نمیتوانیم منکر افزایش ناامنی اجتماعی و احساس ناامنی گسترده در میان مردم شویم. از یک طرف میزان جرم، جنایت، تجاوز و دزدی در جامعه فراوان مشاهده میشود؛ بهطوریکه هر کدام از ما شاهد یک یا چند مورد دزدی و خشونت در میان اطرافیانمان بودهایم. بیست سال پیش مگر چنین شرایطی در جامعه به چشم میخورد؟ از طرف دیگر جامعه احساس نبود امنیت میکند که این حس تنها به جرائم بستگی ندارد بلکه به میزان اعتماد اجتماعی نیز بر میگردد.
در موضوع تجاوزهای اخیر که به شکل سلسلهوار صورت گرفته است، این انتظار وجود دارد که مسئله با حساسیتهای مضاعف و استفاده از همه امکانات و تماموقت مورد رسیدگی قرار میگرفت. البته اطلاعات و مستندات ما درباره این حادثه کافی نیست و پلیس و دستگاه قضایی لازم است اطلاعرسانی کنند، اما در پرونده حساسی چون سرقتهای مسلحانه خشن به همراه تجاوز قاعدتاً میبایست با صرف وقت بیستوچهارساعته و استفاده از همه امکانات بهشکل ویژه به این پرونده ورود میشد. اما این سلسلهسرقتهای مسلحانه به طول انجامید.
به هر حال در شرایطی که جامعه ما گرفتار این مسائل است، منطقی نیست پلیس درگیر مسائل متفرقه باشد. چون جامعه مسئولیت رسیدگی به جرم و جنایت را از پلیس میخواهد، اما نظام سیاسی نقشهای دیگری برای نیروی انتظامی تعریف میکند که جزو وظایف او نیست. نتیجه چنین سیاستگذاریهایی این است که حس اعتماد جامعه به نیروی انتظامی کاهش پیدا میکند. چون از نگاه جامعه، حضور نیروی انتظامی درجایی که باید فعال باشد، کمرنگ است و درجایی که جامعه انتظارش را ندارد و حتی منتقد حضور پلیس است، پررنگتر ظاهر میشود. حتی با حضور مضاعف نیروهایی از سایر نهادها مواجه میشود که نتیجه آن جریمه و برخوردهایی است که میدانیم. این موارد حس اعتماد را در جامعه از بین میبرد. پس هنگامی که اتفاقی به هولناکی این سرقتها و تجاوزهای سریالی رخ میدهد، جامعه ناامید، بیاعتماد، سرخورده و عصبانی میشود که هر کدام تبعات خاص خودش را دارد. از سوی دیگر به نظر میرسد که پلیس حس همدردی خودش با جامعه را از دست داده است. همچنان که جامعه نیز متقابلاً حس اعتماد خودش را تا حد زیادی از دست داده است. وقتی اعتماد نباشد همدردی هم نخواهد بود. اعتماد اجتماعی مانند یک شیرازه تمام بخشهای جامعه را به یکدیگر پیوند میدهد و از پراکندگی آنها جلوگیری میکند. بیاعتمادی افراد به یکدیگر و به ساختار سیاسی، باعث بروز انواع بزهکاریها و جرم و جنایت از یک طرف و همچنین فساد و رانت و دروغ و اختلاس از سوی دیگر میشود. پس دور از ذهن نیست که ارزشهای اخلاقی هر روز در جامعه رنگ میبازد و جرم و جنایت پررنگتر میشود. در چنین شرایطی ما مردم میمانیم و اندوه رسواییهایی که هر بار نظاره میکنیم.