| کد مطلب: ۳۷۷۳۴

هرج و مرج به مثابه یک الگو/دولت دوم ترامپ به دنبال تغییر بنیادین در سیاست خارجی آمریکاست

ولادیمیر لنین در زمان خود می‌گفت دهه‌هایی هستند که هیچ اتفاقی نمی‌افتد و هفته‌هایی هستند که در آن دهه‌ها رخ می‌دهند. با این معیار، ۱۰۰ روز اول ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ شامل ۲۰ سال تغییر در سیاست خارجی بوده است.

هرج و مرج به مثابه یک الگو/دولت دوم ترامپ به دنبال تغییر بنیادین در سیاست خارجی آمریکاست

ولادیمیر لنین در زمان خود می‌گفت دهه‌هایی هستند که هیچ اتفاقی نمی‌افتد و هفته‌هایی هستند که در آن دهه‌ها رخ می‌دهند. با این معیار، 100 روز اول ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ شامل 20 سال تغییر در سیاست خارجی بوده است. رویکرد «حرکت سریع و شکستن چیزها» دولت ترامپ در سیاست خارجی فقط در ایجاد هرج و مرج یکدست بوده است. تغییرات سریعی در رویکرد آمریکا در برابر درگیری‌های خبرساز جهان اتفاق افتاده است: چرخش به سمت مذاکرات با روسیه، ترویج آتش‌بس در غزه و نوسانات میان تهدید به اقدام نظامی علیه ایران و پیشنهاد مذاکرات برای توافق هسته‌ای جدید. 

در این میان، آژانس توسعه بین‌المللی آمریکا یا USAID آنقدر ناگهانی در هم کوبیده شد که سوله‌های پر از کمک‌های مواد غذایی فاسد شدند. اقدامات فراقانونی هم در زمینه مهاجرت از جمله برون‌سپاری زندانی کردن مهاجران به دولت ال‌سالوادور صورت گرفت. عدم قطعیت در سیاست تجارت بین‌المللی دولت غوغایی را به بازارهای مالی تحمیل کرد؛ از جمله وضع و لغو تعرفه‌ها بر اساس هوس‌های رئیس‌جمهور که به‌مثابه خاموش و روشن کردن چراغ اعمال شدند.

چگونه می‌توانیم این هرج و مرج را توجیه کنیم؟ واضح است که دولت دوم ترامپ به‌جای اینرسی به دنبال تغییر در سیاست خارجی آمریکاست، با اینکه این تغییر مسیر مشخصی ندارد. با این حال، اما آشفورد، ستون‌نویس فارن پالیسی و کارشناس ارشد «تجسم مجدد برنامه استراتژی کلان ایالات متحده» در مرکز استیمسون می‌نویسد، برای شرح انتخاب‌های او تاکنون، 4 الگو تشریحی ارزش توجه را دارند. 

بازگشت سیاست واقع‌گرایانه

اولین الگویی که می‌توانیم برای درک سیاست خارجی ترامپ اعمال کنیم، الگویی است که شاید منسجم‌ترین آن هم باشد: این ایده که دولت ترامپ به‌دنبال بازگشت واقع‌گرایانه به سیاست واقعی است که چین و نیم‌کره غربی را در برابر اروپا و خاورمیانه در اولویت قرار می‌دهد. در این چارچوب، رابطه متلاطم دولت با متحدان اروپایی پس از دوره‌ای زیاده‌خواهی به‌عنوان بخشی از تلاش‌هایی دکترین ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهور سابق آمریکا، برای ایجاد توازن دوباره میان تعهدات استراتژیک ایالات متحده آمریکا دیده می‌شود. البته در این دیدگاه دولت ترامپ رهبری آمریکا در سیستم بین‌المللی مبتنی بر قوانین را نادیده نمی‌گیرد، بلکه صرفاً اذعان استانداردهای دوگانه موجود و پذیرش این است که منافع آمریکا همیشه از ایده‌های مبهم و لیبرال مانند دموکراسی و حقوق بشر مهم‌تر خواهد بود. 

رویکرد دولت در قبال اروپا شاید بهترین مدرک برای این شیوه از تصمیم‌گیری ترامپ است. اعمال فشار بر متحدان تا اینکه بودجه بیشتری برای دفاع اختصاص دهند و همچنین تلاش برای رهایی آمریکا از جنگ در اوکراین از طریق مذاکره برای رسیدن به توافق با روسیه، هر دو سیاست‌هایی هستند که مدت‌هاست مورد حمایت رئالیست‌ها بوده‌اند. شواهد دیگری نیز برای الگوی سیاست واقع‌گرایانه ترامپ وجود داشته است.

تمایل او برای استفاده از ابزارهای کشورداری به‌عنوان اهرمی مقابل دشمنان و متحدان بازتابی از رویکرد معامله‌گرایانه او به جهان است. استفاده از تهدید تعرفه‌ها برای فشار بر کانادا، مکزیک یا اتحادیه اروپا بر مسائل سیاسی ممکن است در درازمدت مشکل‌زا باشد اما برای امروز می‌تواند پیروزی‌های سریعی را رقم بزند. 

حتی نگرانی آنی و آشکار دولت از نیم‌کره غربی در این الگو می‌گنجد. سفر مارکو روبیو، وزیر امور خارجه به آمریکای لاتین کمی پس از مراسم تحلیف، نگرانی‌های دولت درباره حضور چین در اطراف کانال پاناما و حتی تصور عجیب و غریب الحاق گرینلند همگی قدرت سخت را پشت خود داشته‌اند اما در عین حال تعدادی از منصوبان کلیدی ترامپ از جمله معاون رئیس‌جمهور به‌وضوح دیدگاه واقع‌گرایانه‌ای نسبت به جهان دارند. 

با این حال الگوی سیاست واقع‌گرایانه در زمینه‌های دیگر دچار لغزش می‌شود. این الگو نمی‌تواند سیاست دولت در قبال اسرائیل را توضیح دهد و نمی‌تواند به‌راحتی قلع و قمع سازمان‌های وابسته به سیاست خارجی را توضیح دهد. دولت ترامپ عمدتاً در برابر درخواست‌ها برای قطع بودجه «صدای آمریکا» یا از بین بردن «آژانس توسعه بین‌المللی» فرصتی را برای روسیه یا چین برای پر کردن این خلأ فراهم می‌کند حتی با اینکه کسانی ممکن است فرض کنند دولتی که بر رقابت قدرت باعظمت متمرکز است بنیان‌های قدرت نرم ایالات متحده را تضعیف نخواهد کرد. به‌طور مشابه، سیاست اعمال تعرفه‌ها در این قاب نمی‌گنجند: برای قطع وابستگی به چین می‌توان به «سیاست واقع‌گرایانه» اشاره کرد اما نه برای تحریم همسایگان آمریکا یا حذف دلار به‌عنوان ذخیره‌های ارزی جهان.

سیاست داخلی به‌عنوان سیاست خارجی

الگوی دوم که می‌تواند سیاست خارجی ترامپ را توضیح دهد، سیاستی است که اغلب در رسانه‌های تصویری متمایل به دموکرات‌ها شنیده می‌شود: اینکه سیاست خارجی اصولاً با اهداف داخلی هدایت می‌شود یا اینکه ترامپ می‌خواهد پولدارها را پولدارتر کند. به‌عنوان مثال برنی سندرز، سناتور ایالت ورمانت قلع و قمع «آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده» را اینگونه توصیف می‌کند: «ایلان ماسک، ثروتمندترین مرد جهان روی «آژانس توسعه بین‌المللی» دست گذاشته که فقیرترین مردم جهان را تغذیه می‌کند.» 

اقدامات «وزارت کارآمدی دولت» موسوم به دوج و عنادی که دولت جدید نسبت به بوروکراسی فدرال احساس می‌کند را می‌توان به‌عنوان ادامه تلاش‌های دیرینه جمهوری‌خواهان دید که همانگونه که گروور گلن نورکویست، فعال سیاسی آمریکایی در جمله‌ای ماندگار می‌گوید، دولت را تا جایی کوچک کنید که بتوانید آن را داخل یک وان حمام غرق کنید. دولت ترامپ برخی از آژانس‌های فدرال را از کار انداخته (مثل USAID و وزارت آموزش) درحالی‌که از دیگران حمایت می‌کند (مثل وزارت دفاع و اداره تامین اجتماعی ایالات متحده آمریکا). به‌طور کلی آژانس‌هایی که مورد هدف قرار گرفته‌اند محبوبیت کمتری برای رای‌دهندگان و حامیان مالی جمهوری‌خواهان داشته‌اند. 

در عین حال، دیپلماسی اقتصادی دولت ترامپ وال‌استریت و جامعه تجارت آمریکا را آنقدر نگران کرده که بازارها عملاً در مرحله سقوط آزاد قرار گرفته‌اند. سرگشتگی قابل‌توجهی درباره آنچه از اعمال تعرفه‌ها به‌دست می‌آید، وجود دارد. آیا تعرفه‌ها اهرمی برای توافق‌های تجاری بهتر با آسیا به‌شمار می‌روند یا امتیازی در سیاست مهاجرت یا کنترل مواد مخدر با مکزیک و کانادا محسوب می‌شوند؟ یا آیا آنها یک استراتژی گسترده‌تر برای تضعیف دلار و تقویت صنعتی‌سازی دوباره داخلی‌اند؟ اسکات بست، وزیر خزانه‌داری در یکی از سخنرانی‌های به‌یادماندنی به بانکدارها در نیویورک می‌گوید که مخلص کلام این است: اساس رویای آمریکایی صرفاً دریافت «کالاهای ارزان‌قیمت» از چین نیست؛ این دیدگاهی است که آرامش‌خاطر الیت اقتصادی آمریکا را برهم می‌زند. 

نگرانی‌ها از سیاست داخلی در جاهای دیگر هم بازتاب داشته‌اند. در ماه فوریه، سخنرانی جی‌دی‌ونس، معاون رئیس‌جمهور در کنفرانس امنیتی مونیخ، هم از نظر تحریم تعهد ایالات متحده نسبت به ناتو  و همچنین تاکید بر مسئله مهاجرت، فرهنگ و استدلالش مبنی بر اینکه اروپا و آمریکا در زمینه ارزش‌ها دچار انشعاب شده‌اند، قابل توجه بود. دیدار ونس با اعضای حزب راست افراطی «آلترناتیو برای آلمان» کمی قبل از انتخابات آلمان، اقدامی غیرمعمول و همچنین بازتابی از تقدیر دولت از احزاب راست‌گرا در سراسر اروپا بود. 

با این حال، لنز سیاست داخلی فقط می‌تواند ما را تا درک گزینه‌های سیاست خارجی دولت ترامپ پیش ببرد. نمی‌تواند به‌راحتی تمرکز مداوم دولت برخاورمیانه را توضیح دهد، به‌خصوص تمایل آن برای اعطای چک سفید به اسرائیل. فعلاً سخت‌گیری‌های مهاجرتی مداوم در مورد محمود خلیل و دیگر معترضان حامی اسرائیل نشان‌دهنده رابطه معکوس میان سیاست داخلی و خارجی است: تبعیض قائل شدن برای اسرائیل در درگیری با غزه باعث سرکوب آزادی بیان در خانه شده است. لنز داخلی همچنین نمی‌تواند تمایل واضح دولت برای خروج از اوکراین را نشان دهد. 

بازگشت به دور اول ریاست‌جمهوری

الگوی سوم ممکن است توضیح دهد که سیاست خارجی ترامپ از ما می‌خواهد تا نگاهی به دور اول ریاست‌جمهوری‌اش بیندازیم. البته این نظر جمعی در میان جمهوری‌خواهان کنگره و دیپلمات‌های ساکن واشنگتن‌دی‌سی است که استدلال می‌کنند که (همانند دولت اول ترامپ، از سال 2016 تا 2020) هرج و مرج‌های ماه‌های اول به‌زودی جای خود را به دولت عمدتاً متعارف جمهوری‌خواه خواهد داد. چنین دولتی ممکن است المان‌هایی از رفتار منحصربه‌فرد ترامپ را داشته باشد اما عمداً اولویت‌های سیاست خارجی جمهوری‌خواهان را پیگیری می‌کند که از زمان جورج دبلیو بوش آغاز شد و بر استقلال، یک‌جانبه‌گرایی و قدرت نظامی جنگ‌طلبانه تاکید دارد. 

در نهایت، استراتژی امنیت ملی دولت اول ترامپ نسبتاً متعارف بود؛ کارکنان او عمدتاً سرسپردگانش بودند. نشست‌های ترامپ با کیم جونگ اون، دیکتاتور کره شمالی و علاقه وافر او به اعلام برنامه‌های سیاست خارجی‌اش با توئیت قطعا دوران هیجان‌انگیزی را ایجاد کرد اما سیاست خارجی دور اول در مقیاس کلان به‌طور قابل‌توجهی با وضع موجود تفاوتی ندارد. برخی استدلال می‌کنند که این دولت حقیقتاً به سمت نوعی از ترکیب «ترامپ-ریگان» پیش می‌رود که حزب را کمی با سلیقه ترامپ همسو می‌کند و درعین حال اکثر گرایش‌های سنتی سیاست خارجی ریگانیسم را هم حفظ می‌کند. 

بسیاری از انحرافات رادیکال‌تر از روال جمهوری‌خواهان در 100 روز اول را می‌توان صرفاً با مقصر دانستن شخصیت ترامپ در این الگو جای داد. به‌عنوان مثال ارتباط با روسیه را می‌توان با تمایلات منحصربه‌فرد ترامپ که با قدرتمردان شخصاً مذاکره می‌کند و شاید تمایل او برای دریافت یک جایزه نوبل صلح، توضیح داد. اما مثل دفعه قبل، بسیاری از الیت‌های جمهوری‌خواه تصور می‌کنند واضح است که او نمی‌تواند به‌سرعت به یک توافق صلح برسد و ترامپ در قبال اوکراین و به‌طور کلی‌تر در سیاست خارجی به رویکردی متعارف‌تر قانع خواهد شد. 

اما تناقض‌ها در این تئوری هم واضح‌اند. اسرائیل را در نظر بگیرید که حمایت بی‌پروا از آن همچنان به‌عنوان قاعده‌ای در سیاست خارجی محافل سنتی جمهوری‌خواهان باقی می‌ماند. این دولت نتوانسته اعطای چک سفید در حمایت صریح از اسرائیل را با دیگر اولویت‌های ترامپ تطبیق دهد مثل گسترش و توسعه پیمان آبراهام که به‌دلیل جنگ غزه به بن‌بست رسیده است. جی‌دی‌ونس علناً استدلال کرده که ایالات متحده آمریکا هیچ تمایلی به جنگ با ایران ندارد. طبق گزارش‌ها ترامپ به نوبه خود از تمایل بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل برای حمله به تاسیسات هسته‌ای ایران حمایت نکرده است. 

این مواضع و خیلی‌های دیگر با مواضع جنگ‌طلبان سنتی‌تر جمهوری‌خواه در کنگره تناقض دارند که معتقدند ایالات متحده باید در حمله اسرائیل به برنامه هسته‌ای ایران کمک کند، ارسال تسلیحات به اوکراین را ادامه دهد و  شبکه وسیع و گسترده تعهدات متحدان خود را حفظ کند. سناتور میچ مک‌کانل، رهبر پیشین سنا که یکی از جنگ‌طلبان تند و تیز است، حتی به البریج کولبی، یکی از گزینه‌های اصلی ترامپ برای پنتاگون رای نداد. دیگر جمهوری‌خواهان کنگره به‌طور ضمنی اعلام کردند که کولبی تمایلی به حمایت از جنگ با ایران را ندارد. اگر این دولت نماینده ترکیب جمهوری‌خواهان سنتی ترامپ-ریگان است که هنوز دیده نمی‌شود.

زورآزمایی سیاست خارجی جمهوری‌خواهان

تمام این کشمکش‌ها ما را به الگوی چهارم و آخر برای درک دولت ترامپ می‌رساند: هرج و مرجی که می‌بینیم نتیجه دعواهای داخلی جمهوری‌خواهان بر سر سیاست خارجی است. از یک طرف ظهور شاخه ملی‌گرا و حامی تولید داخلی از این حزب را می‌بینیم که به‌طور فزاینده‌ای بر چین متمرکز است و با اینکه انزواطلب نیست اما قطعاً نئومحافظه‌کار هم نیست. این امر در وزارت دفاع، در اطرافیان  معاون رئیس‌جمهور و حتی در ماسک و میان گروه سیلیکون‌ولی که در دولت حضور دارند، به‌خوبی نمایان است. 

از سوی دیگر گروهی از جمهوری‌خواهان جهان‌گراتر، سنتی‌تر و جنگ‌طلب‌تر قرار دارند که می‌خواهند دولت را به‌سمت تمایلات خود بازگردانند (مثل مارکو روبیو، وزیر امور خارجه یا مایک والتز که تا همین چند روز پیش سمت مشاور امنیت ملی را برعهده داشت). غرایز ترامپ در ظاهر به سمت گروه اول است اما همانگونه که در دولت اول او متوجه شدیم، می‌توان او را تحریک کرد. اگر این الگو دقیق باشد، پس سردرگمی و آشفتگی سیاست خارجی ترامپی تا حدی به دلیل اختلاف بین جناح‌ها در داخل دولت در رقابت بر سر انتصاب‌ها و نفوذ بر سیاست است. 

مسائلی که این گروه بر سر آنها اختلاف دارند کوچک نیستند، آنها اساساً بر سر روسیه، ایران و حتی تا حدی در مورد اسرائیل اختلاف‌نظر دارند. به حاشیه راندن ژنرال بازنشسته، کیت کلاگ، فرستاده دولت برای اوکراین را در نظر بگیرید که دیدگاه او درباره کی‌یف با دیدگاه رئیس‌جمهور و معاونش متفاوت است. یا رسوایی سیگنال‌گیت، جایی که ونس در دقیقه 90 درخواست تعویق حملات به حوثی‌های یمن را داشت چون احساس می‌کرد این حملات بی‌فایده‌ و اتلاف منابع‌اند، اما نظر او رد شد. 

اگر این درگیری واقعاً برخی از آشفتگی‌های 100 روز اول را توضیح دهد، به‌طور فزاینده‌ای نشان می‌دهد که ترامپ نسبت به دور اول خود تمایل کمتری دارد بگذارد مشاورانش او را بچرخانند. گزارش‌هایی وجود دارد که والتز (زمانی که مشاور امنیت ملی بود) با این حقیقت که دیدگاهش اغلب با دیدگاه‌های رئیس‌جمهور متفاوت است، دچار چالش شده بود. لورا لومر، شخصیت توئیتری در این میان توانست رئیس‌جمهور را متقاعد کند تا چندین نفر از کارمندان والتز در شورای امنیت ملی را به دلیل عدم وفاداری لازم و همسویی با نئومحافظه‌کاران اخراج کند.

اگر این روند ادامه پیدا کند، ممکن است انتظار داشته باشیم دولت ترامپ به جای الگوی سوم از تفکر سیاست‌خارجی متعارف جمهوری‌خواهان، به الگوهای اول و دوم که در موردشان صحبت کردیم، روی آورد که هر دو مضمون صریح‌تر «اول آمریکا» را دارند. در عوض اخراج ناگهانی سه نفر از مقامات ارشد وزارت دفاع پیت هگست به دلایل نامعلوم ممکن است عکس آن را نشان دهد. 

با اینکه ممکن است باور این موضوع سخت به‌نظر برسد، دولت ترامپ حالا صد روز اول خود را که آمریکایی‌ها تمایل دارند بر اساس آن دولت حاکم را قضاوت کنند، گذرانده است. در دور قبلی، بسیاری از بحران‌های اصلی و تصمیم‌گیری‌های سیاست خارجی بعد از این 100 روز اتفاق افتادند و به دلایل متعددی هنوز خیلی زود است که بگوییم مسیر سیاست خارجی دولت به کجا می‌رود یا دیگر بازیگران مثل کنگره و دادگاه‌ها، برخی از زیاده‌روی‌هایی که در چند هفته گذشته دیده شده‌اند را تا چه حدی مهار می‌کنند. البته، مهم‌ترین مولفه سیاست خارجی ممکن است این باشد که الیت‌های سیاست خارجی جمهوری‌خواه می‌توانند ترامپ را به سمت تمایلات خود بچرخانند یا اینکه برعکس، او خواسته خود را بر آنها تحمیل کند.‌ به همین دلیل، توصیف دکترین ترامپ تاکنون غیرممکن است. 

اما این الگوها راهی برای ارزیابی درام سیاست خارجی بعد از 100 روز اول را پیشنهاد می‌کنند. فعلاً به نظر می‌رسد که دو الگوی اول کاربرد بیشتری برای توضیح تصمیمات ترامپ دارند. اما فاکتورهای دیگر، از شک در سیاست خارجی تا رقابت‌های داخلی بر سر انتصابات، همچنان می‌تواند نقش قابل‌توجهی در شکل‌گیری جهت‌یابی کلی سیاست خارجی بازی کند.

موفقیت یا شکست در دستیابی به برخی از اهداف کلیدی که خود ترامپ تعیین کرده ممکن است سیاست‌گذاری را شکل دهد. به‌عنوان مثال، شکست مذاکرات با اوکراین ممکن است ترامپ را از نئومحافظه‌کاران سیاست‌واقعی که از همان ابتدا از مذاکرات حمایت کردند، دور کند؛  کمپین فاجعه‌بار بمباران علیه ایران ممکن است نئومحافظه‌کاران را برای همیشه بی‌اعتبار کند. فعلاً می‌توانیم بگوییم که 4 سال آینده احتمالاً مثل 100 روز اول پرهرج و مرج باشد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بین‌الملل
پربازدیدترین
آخرین اخبار