جدال بر سر جانشینی/ روایت جیمز مرداک از بازیهای ذهنی، رقابت فرزندان و جنگ بر سر امپراتوری رسانهای خانوادگی
همیشه شایعاتی درباره جیمز وجود داشته مثل گرایشهای لیبرال سیاستهای او و شکاف او با روپرت. اما در بیش از دو دهه بهعنوان مدیر اجرایی در نیوز کورپ و فاکس، او نقش یک سرباز خوب و پسر وفادار را بازی کرده است.

مک کی کاپینز خبرنگار آتلانتیک
مارس 2024 جیمز مرداک پشت میز کنفرانس در یک دفتر حقوقی منهتن نشسته بود که فهمید شاهد آخرین فروپاشی خانوادهاش است. 3 ماه پیش، پدر او، روپرت، به جیمز و خواهرهایش گفت که او «تراست خانوادگی» را تغییر میدهد تا پس از مرگ کنترل کامل امپراتوری مرداک را بهجای آنکه بهطور مساوی در میان 4 فرزند بزرگ خود تقسیم کند به پسر بزرگ خود، لاکلان، میدهد. این متمم بخشی از طرح مخفیانهای بود که متحدان رئیس خانواده آن را «هارمونی پروژه خانوادگی» نامگذاری کرده بودند.
تصمیم شوکهکننده روپرت در اوج نبرد جانشینی بود که جیمز و لاکلان را که فقط به فاصله 15 ماه از یکدیگر بهدنیا آمدهاند، مقابل یکدیگر قرار داد. (خواهران بزرگتر، پرودنس و الیزابت هیچوقت مدعیان جدی برای اداره کسب و کار پدر نبودند. جیمز درباره پدرش میگوید: «او یک زنستیز است».)
روپرت معتقد بود که بهجز اقدامی تهاجمی هیچ گزینه دیگری در اختیار ندارد. او در 92 سالگی خود بهسر میبرد و مطمئن بود که جیمز با خواهرانش برنامهریزی میکند تا کنترل شرکتهای خانوادگی را بهمحض مرگ او به دست بگیرد تا بعداً زهر امپراتوری رسانهای محافظهکار را بگیرند و اثر یک عمر زندگی او را نابود کنند.
او درست میگفت که پسر کوچکترش هیچوقت دیدگاه خود را نسبت به کسبوکار خانوادگی مطرح نکرده بود. جیمز فاکسنیوز را بلایی برای نام خانوادگی خود و تهدیدی برای دموکراسی آمریکایی میدید. او معتقد بود که باید تغییرات بزرگی صورت بگیرد تا شرکتهای مرداک از تبعات سوءمدیریت بیمهابای پدرش نجات پیدا کنند. (او به من میگوید «در صورتی که دروغ گفتن به مخاطب روشی برای جلب مخاطب است، اما یک فرهنگ خوب این کار را نمیکند.») جیمز و خواهرهای بزرگترش که مصمم به حفظ صدای خود در این تجارت هستند اقداماتی برای جلوگیری از تغییر تراست از سوی روپرت را آغاز کردهاند.
درام حقوقی قرار بود بهصورت محرمانه در دادگاه رنو در ایالت نوادا برگزار شود. نوادا معروف است که قوانین ایالتی انعطافپذیری دارد اما این پرونده از اهمیت جهانی برخوردار بود: دادگاه تعیین میکرد که چه کسی کنترل قدرتمندترین نیروی رسانهای محافظهکار را در دست بگیرد؛ رسانهای که موجب سقوط دولتها و ورود ترامپ به کاخ سفید شده است. برای خانواده مرداک، ریسک این موضوع بهشدت شخصی است. شهادتها و اکتشافها از رازهای دردناک دیرینهای که شامل دسیسهگریها و فریبکاریها در داخل خانواده، دروغها و افشاگریها و خیانتهای فریبکارانه رونمایی کردند. جیمز و روپرت سالهاست که با یکدیگر حرف نزدهاند مگر بهندرت.
در این روند از روابطی پردهبرداری شد که باعث شد جیمز بفهمد پدرش چگونه درباره او با دیگر اعضای خانواده صحبت میکرده است؛ که او چقدر حسابگر و فریبکار میتواند باشد. زمانی که بستهای از پروندههایی که وکیل جیمز از روپرت درخواست کرده بود، رسیدند، برگهای دستنویس روی آن قرار داشت:
جیمز عزیزم، هنوز وقت حرف زدن هست؟
دوستدار تو، پدر.
پینوشت: دوست دارم نوههایم را یک روز ببینم.
جیمز یادش نمیآید آخرین باری که روپرت تمایلی به دیدار نوههایش نشان داده کی بوده. او پاسخی به این یادداشت نداد. حالا در دفتر حقوقی منهتن، جیمز روبهروی پدرش پشت میز نشسته و آماده است تا شهادت دهد. برای مدت نزدیک به 5 ساعت، وکیل روپرت ترکیبی از سوالهای تحقیرآمیز و شماتتبار را برای جیمز مطرح کرد.
-آیا تابهحال خودت کار موفقیتآمیزی انجام دادهای؟
-چرا زمانی که پدرت 90 ساله شد آنقدر سرت شلوغ بود که نتوانستی بگویی «تولدت مبارک»؟
-آیا میدانید که هر مشکلی که برای حساب شما پیش بیاید همیشه مقصر فرد دیگری است؟
در مقطعی، وکیل جیمز و خواهرهایش را «کودکانی سفیدپوست و مولتیمیلیاردر دارای امتیاز بودجه تراست» خطاب کرد. در مقطعی دیگر، او پاراگرافی بدون منبع از کتابی درباره مرداکها را خواند تا بگوید که جیمز کارشکن آبزیرکاهی است.
جیمز تلاش میکرد تمرکز کند اما نمیتوانست از نگاههای نامحسوس بهپدرش اجتناب کند. روپرت در سراسر جلسه قوزکرده و ساکت نشسته بود و زیرچشمی به پسر کوچکترش خیره شده بود. او حتی گاهی تلفنهمراه خود را برمیداشت و تایپ میکرد. بالاخره جیمز فهمید چرا. جیمز به من گفت: «او سوالها را برای وکیل با پیامک میفرستاد. چقدر پیچیده است؟!»
پایان جلسه، روپرت اتاق کنفرانس را بدون اینکه یک کلمه حرفی بزند، ترک کرد.
جیمز مرداک دوست دارد خود را دانشآموخته اختلال خانوادگی بداند. او در مکالمههای عادی از شکسپیر میگوید و به تاریخ امپراتوری روم اشاره میکند. او مطمئن نیست که با نظر تولستوی موافق است یا نه؛ «تمام خانوادههای شاد مثل هماند، هر خانوادهای که خوشحال نیست بهروش خود خوشحال نیست.» او وقتی که ادبیات مربوط به خانوادههایی را که با ثروت و قدرت از بین رفتهاند، زمینهیابی میکند، اکثراً همان روندهای غمگین را در چرخهای بیپایان میبیند.
پدرسالار بد گمان
نمای کلی داستان خانواده او کلیشهای است؛ پدرسالاری که تسخیر در میراث خود است وارد سالخوردگی و دچار پارانویا شده، درباریان در گوش او نجوا میکنند، و خواهر و برادر بر سر تصاحب بخشی از این پادشاهی با یکدیگر بحث و جدل میکنند. او میگوید: «بارها و بارها نوشته شده است. تراژدی واقعی این است که در خانواده من که این اتفاقها رخ داده هیچکس به خود زحمت نمیدهد توجه کند.»
همیشه شایعاتی درباره جیمز وجود داشته مثل گرایشهای لیبرال سیاستهای او و شکاف او با روپرت. اما در بیش از دو دهه بهعنوان مدیر اجرایی در نیوز کورپ و فاکس، او نقش یک سرباز خوب و پسر وفادار را بازی کرده است. او در مقاطع مختلفی بهعنوان جانشین پدرش آموزش دیده است اما ناگهان در سال 2020، با نوشتن نامه کوتاهی و اشاره به «اختلافنظر بر سر برخی از محتوا» و «دیگر تصمیمهای استراتژیک» از هیئتمدیره نیوز کورپ استعفا داد. جیمز هیچوقت بهطور کامل توضیح نداد که چه موضوعی باعث این تصمیم شد و زمانی که در اوایل 2024 به او نزدیک شدم، امیدوار بودم آمادگی ارائه توضیحی را داشته باشد.
من هنوز نمیدانستم که پشتپرده مرداکها در بحبوبه فروپاشی بر سر تراست خانوادگی قرار داشتند. اما فهمیدم که دادگاه اوج داستانی است که دههها در جریان بوده؛ داستانی که جیمز بالاخره تصمیم گرفت بازگو کند. در یک سال بعد، او و همسرش، کاترین از بازیهای ذهنی در سفرهای خود به مراکز اعتکاف و مراقبه خانوادگی و تمام روشهایی که روپرت برای قرار دادن پسرانش مقابل یکدیگر ابداع کرده تعریف کردند.
آنها جزئیات مذاکرات بدبینانهای را شرح دادند که باعث شد رسانه خانوادگی آنها از برگزیت و ترامپ حمایت کنند و از دسیسههایی تعریف کردند که برخی از اعضای خانواده برای اخراج یا احضار یا تحقیر یکدیگر در مطبوعات انجام دادهاند. برخی از این داستانها بهطور عجیبی آشنا بهنظر میآمدند؛ در شکلهای کمی تغییریافته آنها را در سریال «وراثت» محصول HBO درباره خانوادهای تخیلی که بسیار شبیه مرداکهاست، ظاهر شدند. جیمز هیچوقت این سریال را تماشا نکرده. او تلاش کرده قسمت اول را ببیند اما تماشای آن را بسیار دردناک میداند.
اما دیگر اعضای خانواده مرداک مجذوب این سریال بودند؛ برخی از صحنهها و داستانها شدیداً واقعی بهنظر میرسیدند. در طول گزارشهایم، گمانهزنیهای مداوم درباره اینکه کدامیک از اعضای خانواده ممکن است اطلاعاتی را به نویسندگان سریال درز داده باشند وجود داشت. جیمز و کاترین فکر میکردند لیز، خواهر جیمز مسئول درز دادن اطلاعات است. لیز قسم میخورد که کار او نبوده با اینکه برای مدتی او پی برده بود که شوهر سابقش با نویسندگان سریال صحبت کرده و در حقیقت او بعدها فهمید که بهطور مرتب پیشنهاد همکاری داده اما جسی آرمسترانگ، تهیهکننده این سریال آن را رد کرده است. آرمسترانگ به من میگوید که او ونویسندگان صرفاً از گزارشهای مطبوعاتی استفاده کردند: «به نظرم مقداری رواندرمانی در مورد این نوع موضوعات وجود دارد.»
انتشار رازهای خانوادگی در تلویزیون برای جیمز امری طبیعی نبود. در طول گفتوگوهای ما احساسات او بین خشم شدید نسبت به پدر خود و نوع عجیبی از حمایتگرایی از او در نوسان بود. او آراسته و شق و رق لباس پوشیده و حتی با یک استاکاتوی یکنواختی که در لهجه بریتانیایی وجود دارد صحبت میکرد که انگار تلاش میکرد اضطراب زیرپوستیاش را پنهان کند. گاهی اوقات بهویژه زمانی که از او درباره ماجرای دردناکی که با پدرش داشت میپرسیدم، ناگهان احساس میکرد که ظرفها را باید جمع کند.
کاترین اغلب نقش کارفرما را داشت. در یکی از دیدارها، جیمز به مدت 11 دقیقه متوالی درباره کروز کنترل تطبیقی خودروی تسلای خود و سرمایهگذاری جدید در راهاندازی نمایشگاه هنریArt Basel و کارآموزی تابستانی دخترش با حافظان زرافهها در زیمبابوه صحبت کرد. آخر سر کاترین ورود کرد. او با قاطعیت گفت: «عزیزم، بهنظرم نیاز داری نفسی تازه کنی، یک قُلپ آب بنوش و شاید بهتره درباره آنچه میخواهیم صحبت کنیم، حرف بزنیم.»
جیمز از مدتها پیش این قانون را نهادینه کرده بود که با خبرنگاران هیچوقت درباره خانواده نباید صحبت کرد. این قانون نقضناپذیر خانواده روپرت بود، یکی از اولین موضوعاتی که کاترین از زمان آغاز ملاقات با جیمز با آن آشنا شد. جیمز از کتابها و مقالههایی که وقایعنگاران حرفهای در حوزه خانواده مرداک نوشته بودند متنفر بود و بهتمسخر آنها را «آثار اصیل» خطاب میکرد. این موضوع تا زمانی بود که پیامکها و ایمیلهای پدرش در دعوای قضایی بر سر تراست عمومی شدند؛ همانهایی که کاترین را بهعنوان «مدل سابق» و جیمز را لیبرال تفننی خوانده بودند که از سوی اردوگاه روپرت صورت گرفتهاند؛ نوعی افشاگری رهاییبخش.
انگیزه این زوج برای صحبت با من مطمئناً پیچیده بود. گاهی آنها بهنظر از خشم آنچه خیانت روپرت میدیدند، برانگیخته میشدند. در مواقع دیگر، آنها بیشتر بر مدیریت شهرت متمرکز بودند، مشتاق بودند که خود را بهعنوان میلیاردرهای متحول و آگاه از مسائل جامعه نشان دهند و ارتباط خود را با برخی از همبستگیهای ناخوشایند با نام مرداک جدا کنند.
(روپرت و لاکلان درخواست مصاحبه برای این گزارش را رد کردند اما سخنگوی آنها به آنچه «لیست طویلی از اطلاعات غلط» خواند، اعتراف کرد و گفت که این موارد «از سمت فردی مطرح میشود که دیگر برای کمپانیها کار نمیکند اما از نظر مالی همچنان سود میبرد.») جیمز همچنین ظاهراً تا حدی علاقه دارد فصل خود را هم به ادبیات اختلال خانوادگی اضافه کند، به این امید که خانوادههای آینده این درسها را از خانواده او جدیتر بگیرند. در اولین دیدار ما، او درباره پروندهای که یکی از وکلای پدرش نوشته صحبت کرد که شامل نقلقولی از شاه لیر بود: «تیزتر از دندان مار، داشتن فرزندی قدرنشناس است.»
جیمز و کاترین نقلقول را بهشکل غمانگیزی سرگرمکننده میدانند. آیا روپرت و وکلایش متوجه نبودند که پادشاه دیوانه کوردلیا را خطاب قرار میدهد که معلوم میشود تنها دختر صادق لیر بوده؟
کاترین گفت: «کل ماجرا این است که یک پیرمرد دیوانه نمیداند که کوردلیا دارد حقیقت را میگوید.» ناگهان همسرش جیمز لکهای را روی میز مقابلش پیدا کرد.
نبرد گالیپولی و آغاز روزنامه نگاری
امپراتوری رسانهای روپرت، آموزههای مخصوص بهخود را دارد؛ آموزههایی که هر کدام از اعضای خانواده مرداک در سن کم آن را یاد میگیرند. این ماجرا در دوران جنگ جهانی اول آغاز شد، زمانی که یک گزارشگر جوان بهنام کیث آرتور مرداک از سربازان استرالیایی که در نبرد گالیپولی میجنگیدند، دیدار کرد. کیت در آنجا متوجه شد که این کارزار فاجعهای است که در خفا رخ میدهد. هزاران نفر از مردم کشور جان خود را از دست میدهند و گوشت قربانی ارتش بریتانیا میشوند. گزارشهای رسانهای به سانسورچیهای نظامی فرستاده میشدند اما کیت که خود تمایلات سرکشانه و مشامی برای نوشتن گزارشهای خوب را داشت، در نامهای 8هزار کلمهای اخبار را از زیر تیغ سانسور نجات داد.
این اخبار بهطور گستردهای در استرالیا چرخید، خشم عمومی را برانگیخت، عملکرد کارزار گالیپولی را تغییر داد و کیت را بهیک قهرمان ملی تبدیل کرد. کیث سال 1952 از دنیا رفت و از خود در شهر ساحلی ادلید روزنامهای برای پسر 21 سالهاش، روپرت، بهجای میگذارد؛ به این امید که بتواند سلسلهای را تشکیل دهد. روپرت از آکسفورد فارغالتحصیل میشود و بلافاصله به استرالیا برمیگردد تا ارث و میراث خود را به یک امپراتوری تبدیل کند. او چشمانداز رسانهای کشور را با نوعی بیپروایی گسترش میدهد؛ یک روزنامه را میخرید و از آن برای پرداخت بدهی روزنامه بعدی استفاده میکرد.
او ایستگاههای تلویزیونی را هم تصرف کرد. رسانههای مرداک برای ترکیب جذابی از ورزش، رسوایی و خشم پوپولیستی مشهور بودند؛ برخی از ناظران بعدها او را مبدع رسانههای تبلوید مدرن خطاب کردند. در 40 سالگی، روپرت یکی از قدرتمندترین افراد رسانهای در استرالیا بهشمار میرفت، که در نهایت کنترل دوسوم بازار روزنامههای کشور را بهدست گرفت.
روپرت کشف کرد که یکی از لذتهای بزرگ نفوذ در رسانه، بهدست گرفتن قدرت سیاسی است. او در اواخر دهه 60 زمانی که به «خیابان فلیت» رسید، مالکیت دو روزنامه پرخواننده بریتانیایی را خرید و از آنها استفاده کرد تا کمپین موفقیتآمیزی را برای مارگارت تاچر راه بیندازد. تاچر بعدها مسیر قانونی برای گسترش مالکیت تلویزیونهای بریتانیایی را برای روپرت هموار کرد. زمانی که توجه او بهسمت آمریکا چرخید، از مالکیت بر «نیویورکپست» استفاده کرد تا به فردی که مسئول کمپین رونالد ریگان در ایالت نیویورک بود، نزدیک شود. او با راجر استون همکاری کرد تا وجهه نامزد ریاستجمهوری را شکل دهد و به ریگان کمک کند رای این ایالت را بهدست آورد.
در جهان رسانهای نیویورک، سیاستهای محافظهکارانه روپرت مورد سوءظن قرار میگیرند و سرعت سریع مالکیتهای او بر رسانهها از جمله «مجله نیویورک» و «صدای روستا» هشداردهنده بودند. او سال 1977 روی جلد مجله تایم ظاهر شد؛ درحالیکه صورتش روی بدن کینگکونگ چسبانده شده و بالای صفحه تیتری با حروف بزرگ بهسبک مجلات تبلوید نوشته شده بود: فوقالعاده!!! لرد رسانهای استرالیایی گاتهام را ترسانده است. اما روپرت اهمیتی به محبوبیت نمیدهد، او از شهرت پلید خود لذت خاصی میبرد.
بهمحض روی کار آمدن رونالد ریگان دولت او قانونی که علیه مالکیت ایستگاههای تلویزیونی و روزنامهها در همان بازار بود را لغو کرد که به روپرت اجازه میداد شبکه تلویزیونی خود را در آمریکا راهاندازی کند. تحلیلگران او را بهخاطر تلاش برای تصاحب سیبیاس، انبیسی و ایبیسی احمق خطاب میکنند. اما روپرت ساعات پربیننده را با محتوای تحریکآمیز مثل نمایشهای کمدی درباره خانوادههای ازهمگسیخته (سیمپسونها، مزدوج....با فرزندان)، سریالهای جنایی شوکهکننده (پلیسها، تحتتعقیبترین افراد آمریکا) پر کرد. شبکه او ناگهان موفقیتی را کسب کرد. آنچه غیرمنتظره بود زمانی بود که تصمیم میگیرد چیرگی شبکه سیانان را با راهاندازی شبکه خبری راستگرا بهچالش بکشد.
در بحبوحه ساخت امپراتوریای که پس از آن شکل گرفت؛ خرید استودیوی فیلم، والاستریت ژورنال، هارپرکالینز و حرکت به سمت آسیا، روپرت اصرار داشت رفتار با نیوز کورپ مثل یک کسب و کار خانوادگی باشد و در هر فرصتی فرزندان خود را وارد جهان حرفهای کند. هنگام صبحانه، او روزنامه را در سراسر میز پخش میکرد و برای کودکانش مسترکلاسی درباره غولهای رسانهای نوپا برگزار میکرد. شامهای خانوادگی شامل دیدارهایی با سیاستمداران و مقامات عالیرتبه بود. او فرزندانش را با خود به تورهای رسانههای چاپی میبرد و برای آنها دورههای کارآموزی در روزنامههای خود برگزار میکند.
او اصرار میکند که این انگیزهای از جنس واقعیت است. او عاشق فرزندان خود است و میخواهد میراثی معنادار برجای بگذارد، همانگونه که پدرش برای او بهجای گذاشت. او میگوید: «من هیچ پسری از هیچ خانواده مشهور رسانهای نمیشناسم که نخواهد ردپای اجداد او را دنبال کند.» اما یک موضوع اغلب از آموزههای رسمی از قلم میافتد. در اوایل دهه 90، نیوز کورپ دچار مشکل شده بود. این مشکل نتیجه بحران بدهی بود که بهدلیل توسعهگرایی بیملاحظه روپرت بهبار آمده بود. اعتماد بازارها از بین رفته بود، ارزش سهام مرداک کاهش پیدا کرده و به ورشکستی نزدیک شده بود. روپرت در این بحران یک فرصت را میبیند.
آنچه مشخص شده این است که پدرش پیش از مرگ هولدینگ روزنامهها را در یک حساب «تراست» و کنترل آن را بهطور مساوی بین همسر و 4 فرزندش تقسیم کرده است. با اینکه روپرت تمام این سالها کمپانی را اداره کرده اما هیچوقت مالک واقعی آن نبوده است. اما او حالا تصمیم گرفته که زمان تغییر فرا رسیده. با استفاده از قیمت پایین سهام، او به مادر و خواهر و برادرهایش میگوید که آماده است تا سهم آنها را بخرد: او بهوضوح میگوید که علاقهای به مذاکره ندارد. زمانی که خانواده برای صحبت درباره این موضوع با یکدیگر دیدار میکنند، مایکل ولف که زندگینامهنویس روپرت بود بعدها گزارش داد که مادر روپرت در اتاق هیئت رئیسه «سرش را روی دستهایش روی میز گذاشت.»
در تصور روپرت از امپراتوری خانوادگی، امپراتوری همیشه بر خانواده تقدم دارد. پنتهاوس آپر ایست ساید که جیمز دوران کودکی خود را در آن گذراند، مجهز به ورودی آسانسور خصوصی و پیشخدمتی بهنام جورج و چشماندازی وسیع از سنترال پارک داشت. اما بچهها پدرشان را میخواستند و جیمز سرش شلوغ بود. زمانی که جوان بود یک بار از مادرش، آنا، پرسید: «بابایی کر شده؟» مادرش میگوید: «نه. فقط گوش نمیدهد.» زمانی که جیمز 16 ساله بود پدر و مادرش به لسآنجلس نقل مکان کردند و جیمز را در منهتن باقی گذاشتند تا بهمدرسه عالی Horace Mann برود. مدتها بدون هیچ دیداری میگذشت.
در نقشهایی که به فرزندان مرداک در دوران جوانی داده شده، پرو خواهر بزرگتر صلحطلب حاصل از اولین ازدواج روپرت بود. لیز، هنرمند خونگرم. رفتار با دو فرزند پسر مثل دوقلوها بود؛ رقیب اعلامنشده برای کسب تاییدیههای روپرت. لاکلان فرزند محبوب بود، پسر بزرگ و وارث ظاهری، قوی، کاریزماتیک و عامدانه دنبالکننده پدرش. جیمز پسری اهل فکر و پرشور بود که موهایش را دکُلره و گوشهایش را سوراخ میکرد و سر میز شام که پدرش را با سوالهای متناقض تحریک میکرد، بهعنوان طغیانگر شناخته میشد.
جیمز حالا قبول دارد که «پسر آسانی نبود.» او در مدرسه بهدردسر میافتاد و عدم علاقه خود را به کارهای پدرش را که منطقاً میتوان آن را تحقیر تعبیر کرد، نشان میداد. در 14 سالگی جیمز در روزنامههای استرالیایی روپرت کارآموزی میکرد، او در یک زمان در یک نشست خبری خوابش برد و عکس فرزند خوابرفته در روزنامه رقیب «سیدنی مورنینگ هرالد» منتشر شد.
جیمز در دوران نوجوانی تابستانها را در یک مکان باستانشناسی در ایتالیا میگذراند و درکنار ترکیب نامتعارفی از دانشآموزان فارغالتحصیل، هنرمندان و کاوشگران عتیقه حفرههایی را در زمین میکند. زمانی که او را با سوالهایی درباره سیاست تحریک میکردند او بهسادگی پاسخ میداد: «من پدرم نیستم.» او عاشق این کار و آزادی همراه آن بود.
فرصت جیمز برای زندگی
با این حال این حقیقت که لاکلان جانشین واضح بود به جیمز فضایی میداد تا در آن سالها هویت خود را شکل دهد. پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان در سال 1991، وارد هاروارد شد. او سال آخر از دانشگاه انصراف داد و به نیویورک رفت تا به همراه دوستانش کمپانی موسیقی هیپهاپ را راه بیندازد. در دفاتر Rawkus Records پوستری از مائو آویزان بود.
او با همسرش کاترین هافشمید سال 1997 زمانی که 24 ساله بود آشنا شد. کاترین در آن زمان در استرالیا زندگی میکرد و جیمز در نیویورک. برای سومین قرار جیمز از کاترین دعوت کرد تا با خانوادهاش در مگاکشتی تفریحی در ساحل استرالیا دیدار کند. تجربه کاترین آگاهکننده بود. او روپرت را دستگیر کرد که در بازی منوپولی تقلب میکند و انتقادهای تند و مداوم خود را مطرح میکند، در مقطعی آنا از سر میز شام درحالیکه اشک در چشمانش بود بلند شد و ترک کرد. لاکلان دوستدختر خود را هم دعوت کرده بود. زمانی که با یکدیگر بگو مگو کردند، کاترین بهیاد دارد که لاکلان موهایش را از ته زد، از قایق پایین پرید و به سمت ساحل شنا کرد. جیمز به من میگوید: «او یک وجه عجیب و غریب و دراماتیک دارد.» (سخنگوی لاکلان روایت جیمز را رد میکند).
کاترین تنها فرزند مادر مجرد در ایالت اورگان بود و در 15 سالگی خانه را ترک کرد تا حرفه مدلینگ را دنبال کند. او از این خانواده بزرگ، پرسروصدا و اهل مشاجره نمیترسید، چشمانداز داشتن خانواده برای او خوشایند بود. او اثر خوبی از خود بهجای گذاشت: پس از این سفر، روپرت جیمز را تشویق کرد تا فوراً از او خواستگاری کند. آنها در مراسمی کوچک در کانکتیکت عروسی کردند، جیمز پابلو نرودا خواند و کاترین جیمز جویس.
در 25 ژوئن، مهمانان وارد همان کشتی تفریحی بزرگ شدند که حالا در بندر نیویورک پهلو گرفته بود تا مراسم عروسی روپرت مرداک با وندی دنگ را تماشا کنند.
روپرت 17 روز قبل، طلاق خود را از آنا که 32 سال همسرش بود، نهایی کرده بود. هم جیمز و هم لاکلان به ازدواج جدید پدر خود اعتراض کردند. برادرها معتقد بودند که دنگ، مدیر اجرایی در شرکت تابع نیوز کورپ در هنگکنگ شخص قابل اعتمادی نیست و مشکوک بودند که او حتی روابطی با سیستم اطلاعات چین داشته باشد (دنگ این موضوع را انکار میکند اما شک جیمز هیچوقت از بین نرفت.)
دوران تحولات شدید خانوادگی آغاز شده بود. لیز از همسرش جدا شده بود و با متیو فروید، مدیر روابط عمومی پرهیجان و بیاعصاب شیکپوش از لندن (که نتیجه زیگموند فروید بود) دوست شده بود. مرداکها همیشه نسبت به اخلالگران مشکوک بودند؛ بهویژه نسبت به فروید که مدام در حال خودنمایی با روابط اجتماعی و هوسبازیهای مسرور خود بود، محتاط بودند. کاترین بهیاد دارد اولین باری که او را دید آغاز مکالمه با متقاعد کردن کاترین بود که از نظر اخلاقی برای یک مرد قابل دفاع است که به زن باردارش خیانت کند.
روز عروسی روپرت سخنرانی طولانی و تحسینبرانگیزی را درباره همسر جدیدش کرد؛ درحالیکه دنگ پابرهنه با تحسین او را نگاه میکرد.
جیمز چند سال قبل از آن وارد کسب و کار خانوادگی شده بود، پس از آنکه روپرت Rawkus Records را خرید و آن را به بخشی از حوزه نوپای موسیقی و گروه جدید رسانهای تبدیل کرد. سمت جیمز، رئیس «انتشار دیجیتال» بود و در رده بالای شرکت رسانهای وجود نداشت. لاکلان در مسیر جانشینی قرار داشت و خود را در کسب و کار روزنامهنگاری تبلوید غرق کرده بود و بسیار مورد علاقه پدر بود. او در نهایت کارآموز مدیر ارشد عملیاتی شد.
خیلی زود، فضای مقر کمپانی مرداک در نیویورک برای هر دو پسر رئیس تنگ شده بود. در جلسات هیئتمدیره، جیمز به شدت تحلیلی و مشتاق جلو زدن از برادر بزرگتر خود بود. او آزادانه لاکلان را بهچالش میکشید، منطق او را تجزیه میکرد و ایدههای او را زیر سوال میبرد. لاکلان، با تمام اعتمادبهنفس آرام خود مثل جیمز مهارت صحبت کردن نداشت و گاهی دستپاچه میشد، او سالها با بیماری خوانشپرشی دست و پنجه نرم میکرد و در کودکی در کلاسهای گفتاردرمانی شرکت کرده بود. جر و بحث آنها برای بقیه حاضران در این اتاق عجیب بود اما روپرت برای جدا کردن آنها بهندرت ورود میکرد.
سال 2000، روپرت تصمیم گرفت که به جیمز ماموریت جدیدی بدهد او را به هنگکنگ بفرستد. جیمز اخیراً با مادرش همکاری کرد تا میزانی تظاهر به صلح را در خانواده اعمال کند. در دوران طلاق، آنا از پسر کوچک خود خواست تا او را ملاقات کند. آنا به او گفت که آمادگی دارد تا از نیمی از سرمایه و پول خود که در ازای تغییرات در تراست خانوادگی بهوجود آمده بود، دست بکشد.
آنا دیده بود که روپرت چگونه بچههایشان را با یکدیگر بازی میدهد، چگونه فرزند مورد علاقهاش را جدا میکند و چقدر زندگی آنها برای رسیدن به امپراتوری در معرض خطر قرار گرفته بود. آنچه او میخواهد تمهیداتی بود که ثروت خانواده و امپراتوری را بهطور مساوی در میان 4 فرزند در زمان مرگ روپرت تقسیم کند.
جیمز با نقش میانجیگری خود باعث شد پدر و مادرش به توافق برسند. تراست حالا به روپرت 4 رای و به هرکدام از 4 فرزند یک رای میدهد. زمانی که روپرت بمیرد، رایهای او محو میشوند و کنترل کمپانی بین پرو، لیز، لاکلان و جیمز تقسیم میشود.
جیمز بعدها در کمال تاسف گفت: «ایده این بود که ما را تشویق کنند تا همکاری کنیم.»
در هنگکنگ، جیمز متوجه شد که او دوست داشت که دهها هزار کیلومتر دورتر از پدرش کار کند. او ضربالمثل چینی را مرتب تکرار میکرد: «کوهها بلندند و امپراطور خیلی دور است.» ماموریت جیمز برای ستاره «Star»، کمپانی شبکه تلویزیونی ماهوارهای آسیای شرقی بود که از سال 1993 که نیوز کورپ آن را خرید، 200 میلیون دلار ضرر کرده بود و در سوءمدیریت دست و پا میزد. این ماموریت فرصت بزرگی بود اما برای بعضیها - برای این پسر 27ساله - عملیات خودکشی محسوب میشد.
اولین اقدام جیمز چرخش استراتژی رشد از هنگکنگ به هند بود. او دستور بازبینی برنامهنویسی هندی شرکت ستاره را داده بود و پروژه نمایشهای بازارهای انبوه را به زبانهای منطقهای راهاندازی کرد. پس از آنکه کمپانی ستاره نسخه هندی «چه کسی میخواهد میلیونر شود» را ارائه کرد، جیمز با دستور ساخت مجموعهای از سریالهای هندیزبان پرزرق و برق به موفقیتهای خود اضافه کرد. دو سال پس از سفر به هنگکنگ، شرکت به سود رسید.
افرادی که با این شرکت آشنا بودند به من گفتند که موفقیت جیمز در آسیا در مقر نیوز کورپ غافلگیرکننده بود. یکی از اعضای هیئت مدیره به جیمز میگوید: «صادقانه میگویم فکر نمیکردم از عهدهاش بربیایی.»
سال 2003، زمانی که جیمز مدیرعامل اجرایی کمپانی تلویزیونی-ماهوارهای بزرگ British Sky Broadcasting شد که نیوز کورپ مالک 39درصد از سهام آن بود، ارتقاء مقامی برای او در نظر گرفته شد. ورود او به لندن پرسروصدا و ناخوشایند بود. روپرت که روزنامههای تبلویدی ارزانقیمتاش به او لقب «حفار کثیف» را داده بودند، شخصیت شروری در بریتانیا محسوب میشد و انتصاب پسرش برای اداره یک شبکه تلویزیونی بریتانیایی زوزههای انتصابات خانوادگی و واکنش شدید بازار را برانگیخت. روزی که جیمز اولین ارائه بزرگ خود را مقابل سرمایهگذاران انجام داد، سهام اسکای نزدیک به 20درصد سقوط کرد.
اسکای سودآور بود اما راکد؛ در میان بریتانیاییها، بهعنوان یک سرویس گرانقیمتی دیده میشد که حق پخش فوتبال لیگبرتر را خرید و آن را بهعنوان باجی برای مشترکان ناراضی در نظر گرفته بود. فرهنگ داخلی شرکت مردانه و جنگطلبانه بود. جیمز به یاد میآورد که ذهنیت غالب این بود: «همه از ما متنفرند و ما اهمیتی نمیدهیم.»
در اوایل، جیمز دیدگاه خود را برای یک شبکه اسکای جدید و قابل احترام مطرح کرد. این کمپانی قرار بود مجموعهای از «ارزشها» را پایهگذاری کند و بهترین شیوههای مدرن را بهکار بگیرد. جیمز به من گفت: «تمام این پسرهای بداخلاق و سنتی انگلیسی به اطراف خود نگاه میکردند که این یارو چه میگوید؟»
او مدیر مالی و چندین مدیر اجرایی دیگر را اخراج کرد. جیمز پس از شنیدن این موضوع که یک کارمند در مراسم جشن «جامعه تلویزیونی سلطنتی» مست کرده و تکه نانی را به سمت مدیر کل پیشین بیبیسی پرت کرده، به یکی از مدیرها دستور داد تا او را اخراج کنند. جیمز به من میگوید که وقتی مدیر مقاومت کرد، او باید توضیح میداد که چرا «آدم احمقی بودن در ملأعام زمانی که سفیر یک کمپانی هستید» جرمی قابل اخراج است.
تحت رهبری جیمز، بازتاب چهره برند اسکای تقویت شد و تعداد مشترکان افزایش پیدا کرد. متیو اندرسون، مدیر اجرایی که در اسکای با جیمز کار کرده بود، به من میگوید: «او این عملیات کابوی متاثر از استرالیا را گرفت و آن را به کمپانی قابلاحترام و با رشد بالا تبدیل کرد.»
اما جیمز میتوانست تردید روپرت را احساس کند. او تا حد زیادی رفتار و اخلاق در کمپانی که از سوی پدرش رواج یافته بود را رد کرد. روپرت شیوه مدیریتی معروفی داشت: مدیران پرخاشگر را استخدام کنید، قلمرویی را در اختیار آنها قرار دهید و اجازه دهید بیرحمانه عمل کنند. برای آموزههای مرداک، امپراتوری که بر اساس غریزه ساخته شده و توسط گروهی از بهاصطلاح دزدان دریایی و قماربازان زیرک اداره شود، مهم بود.
جیمز به من میگوید در لندن و نیویورک الگوی مشابهی وجود داشت: ظاهراً هر کسی که میتوانست به وکلای داخلی گوش نمیداد و منابع انسانی در بهترین حالت نادیده گرفته میشد. جیمز به یاد دارد: «زمانی که کلمههایی مثل «تطابق» را بهکار میبردم آنها میگفتند: «وای خدای من، او بهزبان مدرسه تجارت صحبت میکند و مثل اینکه زبان انگلیسی است و ایده مهمی بهنظر میرسد.»
طبق گفتههای کارمندان نیوز کورپ، روپرت بهنوبه خود ظاهراً از تمایل پسرش به رعایت احترام خشمگین بود. بدگمانیها او با باور ظاهریاش به این موضوع که کاترین جیمز را با گرایشهای سیاسی متمایل به چپ شستوشوی مغزی داده، تشدید شده بود. کاریکاتوری هست که بهطور دورهای در پوشش رسانهای از این خانواده منتشر میشود: عروس جادوگری که پسر تاثیرپذیر روپرت را طلسم کرده است.
درست بود که کاترین سیاسیتر شده بود. بیداری او در یکی از کمپهای تفریحی نیوز کورپ در منطقه پبل بیچ در کالیفرنیا رخ داد؛ جایی که او سخنرانی معروف الگور درباره تغییرات آب و هوایی را گوش داد. کمی بعد از آن، کاترین در مرکز «ابتکار اقلیم کلینتون» مشغول بهکار شد. او همچنین در جنگ با خانواده همسرش صریحتر صحبت میکرد.
با این حال روپرت نمیتوانست پسر کوچکترش را از خود دور کند. لاکلان سال 2005 پس از چندین بار درگیری با وکلای پدرش در نیویورک شرکت را ترک کرده بود. آخرین تحقیر زمانی بود که لاکلان که مسئولیت ایستگاههای تلویزیونی فاکس را برعهده داشت، چراغ سبز تولید سریالی از سوی راجر ایلز، مدیرعامل اجرایی فاکس نیوز را بهتعویق میانداخت. ایلز لاکلان را دور زد و پیش روپرت رفت که به او گفت: «سریال را انجام بده. به لاکلان گوش نده.» لاکلان که سالها از سوی پدرش که آشکارا تمایلی به بازنشستگی نداشت، دستکم گرفته میشد، دیگر از همهچیز بریده بود. او استعفا داد و به همراه خانوادهاش به استرالیا نقل مکان کرد.
وقتی لاکلان عملاً خود را از رقابت برای جانشینی خارج کرد، جیمز به کارآموز جدید برای جانشینی تبدیل شد. سال 2007، او از سمت خود در اسکای استعفا داد تا در اداره فعالیتهای نیوز کورپ در آسیا و اروپا ارتقای شغلی پیدا کند. دامنه فعالیتهای جیمز از همیشه بزرگتر شده بود.
جیمز مرداک که در دفتر نیوز کورپ در لندن مستقر شد برای تمام کسانی که او را از قبل میشناختند، آدم جدیدی بود. بهگفته یکی از کارمندان، او همیشه «کلافی از انرژی فروخورده» بود اما حالا گستاخ و مغرور شده بود. او به دفتر یکی از روزنامههای رقیب حمله کرد تا سردبیر آن را بهدلیل راهاندازی یک کمپین تبلیغاتی در انتقاد از خانوادهاش را بازخواست کند. او به سهامداران اصلی، خود را تحمیل کرد و با دیوید کامرون در یک دیدار خصوصی شام خورد. برای برخی از ناظران، او مثل پسربچهای بود که کاپشن ورزشی پدرش را بهتن کرده بود اما جیمز بهوضوح احساس میکرد دوران موفقیتهای پیدرپی خود را آغاز کرده است.
او گروهی از معاونان وفادار را جمع کرد، مردان جوان با کت و شلوارهای تیره و یقه باز که به اصطلاحات تخصصی مدیریت بازرگانی آشنا بودند و طرح جاهطلبانه خود را برای کسب بخشی از اسکای در نیوزکورپ را که قبلًا مالک آنها نبود، راهاندازی کرد. اگر بهنتیجه میرسید این بزرگترین تصاحب در تاریخ کمپانی بهشمار میرفت. در ظاهر، جیمز در حال ایجاد یک مرکز قدرت رقابتی در سمت اقیانوس اطلس بود و میتوانست احساس کند که اعتماد بهنفس فزایندهاش باعث برافروختگی پدرش شده است.
مایکل ولف در زندگینامهای که سال 2008 نوشت و برای آن با روپرت و فرزندانش بهطور مفصل مصاحبه کرده بود، به شکلگیری داینامیک عجیب بین جیمز و روپرت در این مقطع زمانی اشاره کرده بود. جیمز بهنظر مستقیماً در حال پرورش وجه عمومی از خود با الگوی شخصیتی پدرش بود اما عملکرد او بهجای اینکه باعث نزدیکی آنها شود، تهدیدی برای روپرت محسوب میشد. ولف مینویسد: «پدرش قطعاً بهاو افتخار میکند، شاید کمی هم از او میترسد.»
سپس یک روز در سال 2010، روپرت کاری غیرعادی انجام داد: او فرزندان بزرگسالش را به یک جلسه مشاوره خانواده در استرالیا دعوت کرد. او توضیح داد که مشاوری که متخصص خانوادههایی مانند آنهاست را استخدام کرده و گفت که معتقد است او میتواند به آنها کمک کند.
این برنامه در مزرعه 10هزار هکتاری اجدادی مرداک در ایستگاه کاوان، در چند کیلومتری سیدنی جایی که گوسفندان مرینوس در دشتها چرخ میزدند و کانگروها دستچین میشدند، برگزار شد. جیمز بهیاد دارد که هدف از این دیدار بحث درباره برنامه جانشینی نبود بلکه به چگونگی رفتار آنها با یکدیگر برمیگشت. (من پرسیدم این برنامه «بیشتر شخصی بود یا کاری؟» و او گفت: «در این خانواده هیچ تفاوتی بین این دو موضوع وجود ندارد.)
اخیراً روپرت با لیز درباره خرید شرکت تولیدی تحتنظرش به نام Shine Group صحبت کرده است. جیمز فکر میکرد خواهرش نباید بفروشد، او شرکت Shine را با تولید سریالهای پربینندهای مانند The Biggest Loser که مسابقهای درباره سرعت کاهش وزن و Masterchef برنامه رقابت آشپزی با مجریگری گوردون رمزی را بهتنهایی به موفقیت تبدیل کرده بود. چرا به پدرش اجازه دهد آن را تصاحب کند؟
جیمز میگوید: «پدرم همیشه تلاش میکرد تا همه را وارد کمپانی کند تا بتواند آنها را مقابل یکدیگر قرار دهد.»
این مشاور با هر کدام از اعضای خانواده مرداک جدا جدا جلسه گذاشت تا دیدگاه آنها درباره اینکه مشکل این خانواده کجاست را دریابد. جیمز که نسبت به این جلسات بدگمان بود، به یاد دارد که به مشاور میگوید: «مسائلی وجود دارد که نیازی نیست آنها را انتخاب کنید؛ هیچ نتیجه خوبی از آن بیرون نمیآید.»
مطمئناً زمانی که مشاور اعضای خانواده را جمع کرد جلسه به ابراز خودنمایی، به یکدیگر احساس حماقت دادن و طرح اتهامات علیه یکدیگر گذشت. بهگفته جیمز و کاترین، همه، داستانهایی را برای جلب همدردی استراتژیک و پیشبرد اهداف خود مشغول بودند. کاترین میگوید: «بهنظرم مشاور مغلوب شده بود.» جیمز میگوید: «مثل یک تصادف رانندگی بود. در آخر همه از یکدیگر بیشتر بیگانه شدند.»
افشاگری یا هم دستی با رسانه ها
کمی پس از آن آخر هفته، جلسه تراپی خانوادگی مرداک در مجله Vanity Fair منتشر شد. هر کسی که این داستان را افشا کرد آن را تجربهای دوستداشتنی و حمایتکننده توصیف کرده بود: خواهرها و برادر جیمز از برادر کوچکشان حمایت کردند، مشتاق بودند به او کمک کنند تا روابط خود را با پدرشان مستحکمتر کند تا روزی برای بهدست گرفتن کسبوکارشان آماده باشد. وقتی این موضوع را برای جیمز خواندم، او ریشخندی زد.
دعوای حقوقی بر سر تراست خانوادگی اخیر او را به نتیجهگیریهای متفاوتتری نسبت به اهداف آن سفر عجیب رسانده بود. او معتقد بود که خواهرها و برادرش از کسب موفقیتهایش در اداره نیوز کورپ برافروخته شده بودند. شاید تماشای اینکه برادر کوچکشان مثل یک پسر پادشاه میچرخید، که نظارت پادشاه را هم نداشت، این عصبانیت را ایجاد کرده بود. در هر صورت، او معتقد بود که آنها روپرت را تحریک میکردند که جیمز را مهار کند. جیمز حالا معتقد است که هدف از مشاوره خانوادگی در درجه اول تلاشی برای کنترل او بود.
در پایان سفر لیز به من گفت که پیشنهاد داده تا پیشنویسی از آنچه «قانون اساسی خانواده» میخواند، نوشته شود؛ تلاشی برای تدوین ارزشهایی که مرداکهای تحت درمان بتوانند با یکدیگر به سازش برسند. این سند با نام «اصول مرداک» بین جیمز و لیز بارها رد و بدل شد و در نهایت هر 4 فرزند در فوریه 2011 آن را امضا کردند. این سند شامل نکات مهم آرزوهای آنها بود:
«ما متعهد میشویم که همیشه با یکدیگر گفتوگوی پویا داشته باشیم و بیوقفه با اعتماد و تواضع با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم.»
«ما توافق میکنیم که مسائل مربوط به روابط خانوادگی را به کسی واگذار نکنیم.»
«ما در برابر تفرقه چه بین ما یا آنچه از بیرون نفوذ میکند، هوشیار خواهیم بود و دفاع خواهیم کرد.»
در عرض چند ماه مرداکها دوباره به جان یکدیگر افتادند.
سال 2002، یک نوجوان بریتانیایی بهنام میلی دولر ناپدید شد؛ امری که به یک مسئله ملی تبدیل شد. پس از 6 ماه جستوجو، جسد او پیدا شد. نزدیک به یک دهه بعد در 4 جولای 2011، روزنامه گاردین گزارش حساسی را منتشر کرد که مثل بمب منفجر شد. گاردین نوشت که روزنامهنگارانی در روزنامه تبلویدی «اخبار جهان» تحت مالکیت مرداک یک کارآگاه خصوصی را استخدام کردند تا پیامهای صوتی دولر را هک کند تا محتوای برخی از پیامها را منتشر کنند.
گزارش گاردین با سیلی از گزارشهایی همراه شد که «اخبار جهان» را متهم میکرد که خانوادههای سربازانی که در افغانستان و عراق کشته شدهاند، بستگان قربانیان بمبگذاری لندن در سال 2005 و مادر دختری 8ساله که توسط یک پدوفیل بهقتل رسید را هک کردهاند. با ازدیاد اتهامات، جیمز جلسهای با مدیران و وکلا تشکیل داد تا بفهمد موضوع چقدر جدی است. او هیچوقت توجه زیادی به روزنامههای کمپانی خود در لندن نکرده بود؛ آنها دغدغه پدرش بودند.
ماجرای هکها پیش از آن بود که جیمز مسئولیت روزنامهها را برعهده بگیرد. اما جیمز 3 سال قبل تصمیمی گرفت که حالا او را مستقیماً با این رسوایی مرتبط میکرد. سال 2008، فقط 6 ماه پیش از آغاز کار جدید، جیمز با گوردن تیلور، مدیر فوتبالی که از کمپانی بهدلیل هک کردن تلفن همراهش شکایت کرده بود، به یک توافقی برای تسویه حساب رسید.
این موضوع در آن زمان برای جیمز مسئله بزرگی نبود. خبرنگاری چموشی کرده بود، توافقی ایجاد شد و کارمندانی که درباره این مسئله بیشتر از او میدانستند پیشنهاد داد که این هزینه را پرداخت کند. زمانی که مدیران بعدها شواهدی از هک گسترده تلفنها در «اخبار جهان» را به او نشان دادند، توافق با تیلور بهنظر یک سرپوش میآمد. جیمز میگوید با توجه به مخالفتهای روپرت، او به وکلای کمپانی دستور داد تا به پلیس زنگ بزنند و هر آنچه داشتند را تحویل دهند.
اندکی پس از انتشار گزارش گاردین، جیمز با پدرش تماس گرفت تا بگوید که برای مهار بحران، باید «اخبار جهان» پرمخاطبترین روزنامه کمپانی تعطیل شود. روپرت خوشحال نبود. او این رسوایی را حملهای از سوی رقبایش میدید و راه مقابله با حمله را مقابلهبهمثل میدانست. او به پسرش دستور داد تا هیچ صحبتی با مطبوعات نکند تا بهزودی به لندن سفر کند.
در این میان جیمز به چهره عمومی این رسوایی تبدیل شد. پاپاراتزیها بیرون از خانهاش چادر زدند. کارشناسان گمان میکردند جیمز ممکن است با حکم زندان روبهرو شود. هر باری که کاترین صدای آژیری را در دوردست میشنوید، برای مدت کوتاهی وحشت وجودش را فرا میگرفت که پلیس برای بازداشت همسرش در راه است. او در آن زمان به جیمز میگوید: «این دیوانگی است! نمیتوانی قایمموشک بازی دربیاری!» او باید کنترل اوضاع را بهدست میگرفت. جیمز در پاسخ میگوید: «پدرم به من اجازه نمیدهد.» ورود روپرت به لندن اوضاع را بدتر کرد.
درحالیکه جیمز با تیم خود روی استراتژی کنترل آسیب کار میکرد که شامل اخراجها، اصلاحات رعایت قوانین داخلی و کمپین تبلیغاتی برای عذرخواهی عمومی بود، روپرت آزادانه رفتار میکرد. او دورتادور لندن میچرخید و به سوالات خبرنگارانی که فریاد میزدند، پاسخ میداد و بهطور غافلگیرانه به دیدار خانواده میلی دولر رفت.
او به یکی از خبرنگاران والاستریت ژورنال گفت که او از تمام تبلیغات منفی «آزار میدید» که دور دیگری از تبلیغات منفی را ایجاد کرد. جیمز مضطرب بود. پدرش گیج و رنجور بهنظر میآمد که هیچ شباهتی به شخصیت قاطع و برجستهای که همیشه او را تحسین میکرد و با آن درگیر بود، نداشت. او بهیاد دارد که با لاکلان در استرالیا تماس گرفت و با نگرانی گفت: «رفیق، پیرمرد ما دیوانه شده. این وحشتناک است.»
برای فرونشاندن خشم مردم، یکی از مقامات ارشد کمپانی باید استعفا میداد. برای جیمز گزینه واضح ربکا بروکس، سردبیر پیشین «اخبار جهان» بود که بر روزنامههای چاپ بریتانیای مرداک نظارت داشت. اما روپرت به بروکس علاقه بسیاری داشت و اصرار میکرد که به وفاداری او ارج داده شود. او گفته:«من برای خودخواهی خودم به دیگران آسیب نمیزنم.»
خواهر جیمز ایده متفاوتی داشت. لیز که در لندن زندگی میکرد و Shine را به نیوز کورپ در اوایل همان سال فروخته بود، در طول بحران حضور مداومی داشت و به پدر خود مشاوره و آرامش میداد. در یک مقطع، زمانی که روپرت با پدرش در دفتر کارش که آن را بهعنوان اتاق جنگ اختیار کرده بود، صحبت میکرد، لیز این موضوع را مطرح کرد که یکی از اعضای خانواده باید مقصر شناخته شود و این شخص باید جیمز باشد. جیمز پیشتر در حال برنامهریزی برای ترک اروپا بود تا بهعنوان مدیرعامل عملیاتی نیوز کورپ در نیویورک فعالیت کند. چرا او را نباید مقصر دانست؟
روپرت در پاسخ میگوید که به این موضوع فکر میکند. روز بعد، روپرت به لیز گفت که این ایده را میپسندد و سپس در ادامه میگوید: «برو بهش بگو».
جیمز در پاسخ به لیز میگوید که اگر پدرمان میخواهد مرا اخراج کند، بهتر است خودش این کار را انجام دهد.
این رویارویی آسیبی ماندگار به رابطه لیز و جیمز زد. زمانی که گزارشهایی با منبع ناشناس در مطبوعات چاپی منتشر شد که جیمز شرور اصلی پشت ماجرای هک تلفنهاست، او به اردوگاه لیز مشکوک شد که پشت این ماجرا باشد. زمانی که کمپانی لیز منحل و با دو کمپانی دیگر ادغام شد، لیز متقاعد شد که برادرش در حال انتقامگیری است. لیز و جیمز سالها با یکدیگر صحبت نکردند. بیش از یک دهه بعد، لیز به من گفت که او نمیتوانست باور کند که رابطهاش با جیمز را برای کسب تاییدیه پدرش بهخطر انداخته است: «این یکی از بزرگترین پشیمانیهای زندگیام است.»
جیمز در نهایت متوجه شد که این فقط روپرت و لیز نبودند که تلاش میکردند او را قربانی کنند. او به من گفت که فروید شوهر وقت لیز، از روابط رسانهای گستردهاش استفاده کرد تا کمپین هماهنگ افشاگری را علیه جیمز با هدف واضح اینکه لیز به جانشین مورد علاقه کمپانی تبدیل شد تا فروید بتواند عروسکگردان بازی باشد، راهاندازی کرده است. (این زوج سال 2014 از یکدیگر جدا شدند. کاترین درباره رفتار فروید در طول ازدواجشان میگوید «نمیتوانم بزرگنمایی کنم که چقدر آدم بدی است.» فروید به درخواستها برای اظهارنظر در این باره پاسخی نداد.)
چه میزانی از مسئولیت رسوایی هک تلفنها بر دوش جیمز بود؟ دو کارمند «اخبار جهان» سوگند یاد کردند که شواهدی را به جیمز ارائه کردهاند که نشان میدهد اوضاع از سرکشی یک خبرنگار و کارآگاه خصوصی فراتر است و او آنها را نادیده گرفته است. تحقیقات پارلمانی نشان میدهد که جیمز دستکم بهدلیل «عدم کنجکاوی شگفتآور خود مقصر بوده است.»
جیمز سال 2012 با شرمندگی لندن را ترک کرد و به نیویورک نقل مکان کرد. او از سمت خود بهعنوان رئیس اجرایی واحد انتشار بریتانیا و همچنین ریاست شبکه اسکای استعفا داده بود. نقش او بهعنوان مدیرعامل اجرایی نیوز کورپ در افکار عمومی یک ترفیع مقام دیده شد اما در واقعیت، اختیارات او کاهش پیدا کرده بود و در دفتر مرکزی شرکت زیر نظر پدرش کار میکرد.
14 سال از آن روز میگذرد و جیمز هنوز به ماجرای هک کردن تلفنها فکر میکرد. فروپاشی روابط از همان لحظه آغاز شد و تمایل او به دادخواهی ظاهراً بیانتها بود: گزارشهایی که نکات کلیدی را اشتباه بیان کردند، سیاستمداران و رقبایی که برای سرگرمی خود حرفهایی میزدند که واقعیت نداشت. اما هر بار که از او درباره نقش پدرش در تمام این ماجرا میپرسم، او ناگهان حرف خود را قطع میکرد؛ بهگونهای که انگار میخواهد از روپرت حمایت کند.
در نهایت کاترین تمام ماجرا را از دیدگاه خود بیان کرد. او میگوید از همان اولی که او وارد این خانواده شده روپرت تلاش میکرد که دو پسر خود را وارد یک رقابت جعلی کند: «او آنها را مقابل یکدیگر قرار میدهد. اما همیشه یک برنده وجود داشت.» از نظر کاترین، هر ترفیع مقامی که جیمز دریافت کرده، دعوتنامهای برای شکست بود تا روپرت بتواند به اولین گزینه جانشینی خود اعتبار ببخشد. کاترین میگوید زمانی که رسوایی هک شدن تلفنها اتفاق افتاد «آنها بالاخره توانستند شکست را به جیمز تحمیل کنند.»
تا سالها بعد، تبعات ماجرای هک شدن تلفنها احساس میشد. صدها قربانی بهصدا درآمدند و میلیونها نفر خسارتهای مالی را دریافت کردند. دستکم 15 کارمند به جرم هک کردن متهم شدند. شرکت مرداک مجبور شد از پیشنهاد خود برای شبکه اسکای عقبنشینی کند و روپرت برای حفظ برندهای باارزش خود، امپراتوری خود را به دو قسمت تقسیم کرد: روزنامهها و هارپرکالینز ذیل چتر شرکت نیوز کورپ قرار گرفتند و شرکتهای تولید فیلم و شبکههای تلویزیونی آمریکایی در شرکت جداگانهای بهنام «فاکس قرن بیستویکم.» (روپرت رئیس هر دو شرکت باقی ماند.) جیمز همچنان باور داشت که تنها جانشین محتمل است.
لاکلان در استرالیا خوشحال بود. او و همسرش سارا، مجری پیشین برنامه «مدل برتر بعدی استرالیا»، زوج قدرتمند سیدنی بودند. روپرت در سالهای اخیر بهوضوح اعلام کرده که در زمان مناسب، جیمز مدیرعامل اجرایی فاکس خواهد شد و لاکلان نقش سمبلیک ریاست را از استرالیا خواهد داشت. پس از سالها درام جانشینی بهنظر میرسد مرداکها بالاخره به یک درک مشترک رسیدهاند.
اما جیمز بو برده بود که اتفاق عجیبی رخ خواهد داد. در نهایت او متوجه شد که لاکلان به آمریکا برمیگردد تا مدیرعامل اجرایی فاکس شود و جیمز (بهعنوان زیردست) باید به او گزارش دهد. واکنش اولیه جیمز این بود که او این کار را نخواهد کرد و آنها میتوانند شرکت را بدون او اداره کنند. جیمز احساس میکرد که پس از دو دهه تلاش بالاخره سمت برتر را بهدست آورده و فکر میکرد پدرش با او همنظر است. اما نمیتوانست تحمل کند لاکلان به آمریکا برمیگردد و جایگاه حقیقی خود بهعنوان وارث را پس میگیرد و او هم بهعنوان زیردست برادرش کار کند.
زمانی که شایعه استعفای جیمز مطرح شد، استرس سراسر کارکنان فاکس و نیوز کورپ را فرا گرفت. بالاخره جیمز تنها فرزند مرداک بود که اطلاعات بسیاری درباره تجارت داشت. در نهایت روپرت راضی شد که جیمز همانگونه که برنامهریزی شده بود، مدیرعامل اجرایی باقی بماند و لاکلان رئیس هیئتمدیره باقی خواهد ماند. زمانی که لاکلان دفتر خود را در استودیوی فاکس بنا کرد معلوم شد که او قرار نیست فقط نقش منفعل رئیس بینفوذ را داشته باشد؛ او قرار بود رئیس اجرایی شود، سمتی که با روپرت تقسیم میکند. جیمز و لاکلان شرکت را با یکدیگر اداره خواهند کرد.
ناظران مدتهاست که متقاعد شدهاند لیز و پرو لیبرالهایی بودند که با گرایشهای راستگرایانه رسانههای روپرت موافق نبودند. جیمز همیشه متغیر ناشناختهای بود. حالا که او در انظار عمومی وجهه متخاصمی را گرفته کارشناسان پیشبینی میکردند که او و خواهرهایش زمانی مرگ روپرت با یکدیگر تیم میشوند، لاکلان را از دفتر خود با تیپا بیرون میاندازند و درنهایت نیوز کورپ را متحول میکنند. عباراتی مانند کودتا در رسانهها منتشر شدند و روپرت به جیمز مشکوک شده بود که دستی در ترویج این روایت دارد (بهگفته جیمز، روپرت فکر نمیکرد که لیز یا پرو بتوانند سرکردههای این ماجرا باشند. جیمز میگوید: «او اعتقاد ندارد که دختران بزرگترش توانایی تصمیمگیری داشته باشند.)
روپرت، آنا، جیمز و لاکلان مرداک در سال 1987 /عکس:Gettyimages