| کد مطلب: ۱۰۷۵۸

بدعهدی همیشگی

بدعهدی همیشگی

بازخوانی روند مناقشه فلسطین و اسرائیل و پاسخ به این سوال که چه کسی صلح را نمی‏‌پذیرد؟

photo_2023-09-11_20-17-30 محمدحسین لطف‌الهی

محمدحسین لطف‌اللهی

روزنامه‌نگار

با عبور از دومین ماه جنگ در غزه بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل باور دارد که زمانه، زمانه جنگ است و هنگام صلح فرا نرسیده است. روز سه‌شنبه 21 نوامبر، او وعده داد که تا زمانی که «حماس به‌طور کامل نابود شود، همه گروگان‌ها آزاد شوند و هیچ‌کسی در غزه باقی نماند که تهدیدی برای اسرائیل باشد» جنگ ادامه خواهد یافت. این اظهارنظر در شرایطی مطرح شد که ایالات متحده به‌رغم حمایت‌ بی‌قید و شرط از اسرائیل، همچنان تأکید دارد، راه‌حل دودولتی و تشکیل کشور مستقلی به نام فلسطین در کنار اسرائیل، تنها راه‌حل مسئله فلسطین است. جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا اواسط ماه نوامبر در یک نشست خبری که ساعاتی پس از دیدار او با شی‌جین‌پینگ، رئیس‌جمهور چین برگزار شد، در این باره گفت: «تنها راه‌حل قطعی راه‌حل دودولتی است.» راه‌حل دودولتی تنها راه‌حلی نیست که جامعه جهانی برای مسئله فلسطین مطرح کرده اما دست‌کم یکی از پرطرفدارترین راه‌حل‌ها در میان بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی است. برای دهه‌ها سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی بر ضرورت توجه به این راه‌حل تأکید داشته و تصریح کرده‌اند، تنها این مسیر است که می‌تواند به توافق صلح نهایی منجر شود. با این حال، طی سه دهه‌ای که از زمان شروع واقعی پروسه صلح – توافق تاریخی اسلو در 1993 می‌گذرد، روند تحولات به‌گونه‌ای بوده که روزبه‌روز تحقق راه‌حل دودولتی دور از دسترس‌تر به نظر رسیده است. دلایل زیادی برای به نتیجه نرسیدن پروسه صلح ذکر می‌شود اما چالش‌هایی را که مذاکرات را در نهایت به بن‌بست رسانده‌اند، می‌توان این موضوعات دانست: اینکه مرزها چگونه و براساس واقعیت‌های کدام بازه تاریخی ترسیم شود، بیت‌المقدس (اورشلیم) در اختیار کدام طرف باشد و چگونه درباره «حق بازگشت» فلسطینی‌هایی که از سرزمین خود رانده‌ شده‌اند، تصمیم‌گیری شود. اسرائیل و متحدانش تقصیر را متوجه فلسطینی‌ها می‌دانند و معتقدند این فلسطینی‌ها بودند که «پیشنهادهای سخاوتمندانه» آن‌ها را رد کرده‌اند. در مقابل فلسطینی‌ها باور دارند پیشنهادهایی که تاکنون مطرح شده حقوق اساسی آن‌ها را نادیده گرفته است. از نگاه آن‌ها روند توسعه سرزمینی بدون وقفه اسرائیل و توافق‌های اخیر تل‌آویو با کشورهای عربی که روزگاری برای آزادی فلسطین می‌جنگیدند، روند صلح را دست‌نیافتنی‌تر کرده است. در این نوشته مروری خواهیم داشت بر مذاکرات صلح میان اسرائیل و فلسطین و دلایلی که این مذاکرات به شکست منجر شده‌اند:

 

۱۹۶۷ قطعنامه ۲۱۲ شورای امنیت

در سال 1967، اسرائیل طی جنگ 6 روزه به مصاف مصر، سوریه و اردن رفت و در مدت زمانی کوتاه توانست ضمن شکست این سه کشور عربی نوار غزه، کرانه باختری، صحرای سینا، بخش شرقی شهر قدس و بلندی‌های جولان را به تصرف خود دربیاورد.

در پی این ماجرا، شورای امنیت سازمان ملل متحد طی قطعنامه 242 از کشورهای عربی خواست «حق وجود اسرائیل در سایه صلح، در چارچوب مرزهایی ایمن و مشخص و بدون وجود تهدید و اقدام مبتنی بر زور» را به رسمیت بشناسند و در مقابل از اسرائیل نیز خواسته شد که از مناطق اشغالی خارج شده و به مرزهای پیش از جنگ 1967 بازگردد. اسرائیل، مصر و اردن این قطعنامه را پذیرفتند و صلحی موقت میان آن‌ها برقرار شد. مصر و اردن، وجود اسرائیل را به رسمیت شناختند و اعلام کردند که دشمنی را کنار می‌گذارند اما اسرائیل به تعهدات مربوط به خود ذیل این قطعنامه عمل نکرد. این رفتار اسرائیل چند سال بعد در سال 1973 به جنگ «یوم کیپور» منجر شد. این قطعنامه در سال 1973 از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد در قطعنامه 338 مورد تأکید قرار گرفت و بعدها در کنار قطعنامه 242 به‌عنوان مبنایی برای گفت‌وگوهای صلح در نظر گرفته شد.

 

۱۹۷۸ توافق کمپ دیوید

توافق کمپ دیوید توانست مبنایی برای روابط مصر و اسرائیل باشد که سال‌ها با یکدیگر در جنگ بودند. این توافق همچنین تأثیر زیادی در آغاز مذاکرات صلح فلسطینی – اسرائیلی داشت. میانجی‌گری جیمی کارتر، رئیس‌جمهور وقت آمریکا عامل اصلی حصول این توافق بود. در سال‌های پس از جنگ یوم کیپور در سال 1973 که طی آن مصر و سوریه به امید بازپس‌گیری مناطق اشغالی از سوی اسرائیل به مصاف اسرائیل رفتند و در نهایت شکست خوردند، ایالات متحده به رهبری جیمی کارتر کوشید تا با میانجی‌گری وضعیت منطقه خاورمیانه را سر و سامان دهد. در سال 1978 و با حصول قرارداد کمپ دیوید، مصر و اسرائیل پذیرفتند که برای حل‌وفصل اختلافات از گزینه زور استفاده نکنند و اسرائیل نیز پذیرفت که منطقه صحرای سینا را که در سال 1967 اشغال کرده بود، دوباره به مصر پس دهد. مصر و اسرائیل در این توافق درباره سرنوشت فلسطین هم مذاکراتی داشتند. طرفین ضمن تأکید بر پایبندی به قطعنامه‌های 242 و 338 سازمان ملل متحد بر سر ضرورت تعیین وضعیت نهایی فلسطینیان ظرف 5 سال به توافق رسیدند، خواستار پیوستن فلسطینی‌ها به مذاکرات و در نهایت اعطای «خودمختاری کامل» به مردم نوار غزه و کرانه باختری شدند. آنچه در عمل اتفاق افتاد اما متفاوت بود؛ ایالات متحده که سازمان آزادی‌بخش فلسطین به رهبری یاسر عرفات را یک «سازمان تروریستی» می‌دانست، از دعوت آن‌ها به مذاکرات صلح خودداری کرد و دعوت از آن‌ها رو منوط به پذیرش حق وجود اسرائیل دانست. از سوی دیگر، هرچند اسرائیل به صلح با مصر پایبند ماند و تعهدات خود را در قبال مصر اجرایی کرد اما هیچ‌کدام از تعهدات اسرائیل در خصوص سرنوشت فلسطینی‌ها اجرایی نشد. پنج سال موعود که قرار بود در پایان آن سرنوشت نهایی فلسطینی‌ها و خودمختاری کامل کرانه باختری و نوار غزه تضمین شود، آمد و گذشت و خبری از اجرای تعهدات اسرائیل نشد. جیمی کارتر در کتاب «فلسطین؛ صلح، نه آپارتاید» که سال 2006 منتشر شد درباره این موضوع می‌نویسد: «با حذف قدرت مصر از معادلات نظامی خاورمیانه، اسرائیل به خود اجازه داد تا با آزادی بیشتری به خواسته‌های اقلیتی از مردمش که خواهان مصادره کامل سرزمین‌های بیشتر، اسکان در سرزمین‌های اشغالی و تثبیت این سرزمین‌ها بودند، توجه کند.» مورخان از جمله سِث آنزیسکا، نویسنده کتاب «ممانعت از فلسطین» معتقدند، این توافق با تمرکز بر «خودمختاری کامل» فلسطین به جای «استقلال و تمامیت ارضی» نقش زیادی در محدود شدن قدرت مانور فلسطینی‌ها داشت.

 

۱۹۸۸ گام‌های آرام عرفات به سوی صلح

در اواخر دهه هشتاد میلادی، مجموعه‌ای از تحولات از جمله حمله نظامی اسرائیل به جنوب لبنان برای اخراج رهبران سازمان آزادی‌بخش فلسطین از این کشور، ساخت‌وساز شهرک‌های اسرائیلی جدید در زمین‌های فلسطینی و افزایش فشار نیروهای نظامی اسرائیل بر شهروندان در غزه و کرانه باختری باعث شد صبر مردم فلسطین لبریز شود. این وضعیت به خیزشی منجر شد که مردم فلسطین آن را «انتفاضه» می‌نامند و بعدها آن را انتفاضه اول خواندند. طی این خیزش، راهپیمایی گسترده مردم فلسطین (عموماً بدون خشونت) با خشونت شدید سربازان اسرائیلی مواجه شد. در میانه همین خیزش هم بود که حماس به‌عنوان یک گروه اسلام‌گرا ظهور کرد. همزمان با انتفاضه اول، یاسر عرفات که به‌عنوان پدر «ملی‌گرایی فلسطینی» شناخته می‌شد، بیانیه‌ای صادر کرد که راه را برای مذاکرات مستقیم اسرائیلی – فلسطینی گشود. عرفات که پیش از آن به نابودی کامل دولت اسرائیل باور داشت، گفت، وجود اسرائیل «به‌عنوان یک دولت در منطقه» را می‌پذیرد و «تروریسم را در هر شکلی محکوم می‌کند.» او تأکید کرد، راهکار دودولتی شامل دولت مستقل فلسطین و دولت اسرائیل را می‌پذیرد. واکنش اولیه ایالات متحده و اسرائیل به این اظهارنظر عرفات بسیار سرد بود اما تغییر موضع عرفات باعث شد امکان مذاکره فراهم شده و با گذر زمان شرایط تا حدودی تغییر کند.

 

۱۹۹۱ کنفرانس مادرید

در سال 1991 نمایندگان ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی، اسرائیل، سوریه، لبنان، مصر و اردن به همراه نمایندگانی از فلسطین (بدون حضور یاسر عرفات و جنبش آزادی‌بخش) برای اولین بار در مادرید گردهم آمدند تا در خصوص ایجاد چارچوب جدید برای روند صلح با یکدیگر گفت‌وگو کنند. پیشنهاد برگزاری این کنفرانس با این بازیگران از سوی جیمز بیکر، وزیر خارجه وقت ایالات متحده مطرح شده بود تا روند درگیری‌ها در سال‌های انتفاضه قطع و وضعیت جدیدی آغاز شود. در آن زمان هنوز اختلافات زیادی میان ایالات متحده و اسرائیل درباره موضوع فلسطین وجود داشت اما این کنفرانس توانست فضا را تا حدی تغییر داده و شرایط را برای مذاکرات آینده فراهم کند. جورج میچل، نماینده ویژه آمریکا در امور خاورمیانه در کتاب مسیری به سوی صلح که سال 2016 منتشر شد، می‌نویسد: «انتخاب رابین و فضایی که کنفرانس مادرید به وجود آورده بود، باعث شد اولین گشایش جدی پس از دهه‌ها ایجاد شود.»

 

۱۹۹۳ پیمان اسلو

سال 1993 گشایشی قابل‌توجه در روند صلح ایجاد شد. اسرائیل و سازمان آزادی‌بخش فلسطین مذاکراتی محرمانه را آغاز کردند که روند آن از سوی سیاستمداران نروژی از طریق اندیشکده‌ای در اسلو تسهیل می‌شد. محرمانه بودن گفت‌وگوها به مذاکره‌کنندگان اجازه داد که درباره موضوعات بسیار سخت بدون ترس از تبعات سیاسی ساعت‌ها بحث کنند. پس از اینکه پیشرفت‌هایی در مذاکرات اتفاق افتاد، اسرائیلی‌ها ترجیح دادند مذاکرات به‌صورت رسمی و علنی در اسلو دنبال شود. رئیس‌جمهور وقت آمریکا، بیل کلینتون، نقش قابل‌توجهی در این مذاکرات و گره‌گشایی از بن‌بست‌ها ایفا نکرده بود اما با دعوت از اسحاق رابین و یاسر عرفات به کاخ سفید، میزبان مراسم امضای توافق اسلو شد و اعتبار زیادی برای خود کسب کرد.

تصاویر رابین و عرفات (1993 در شهر واشنگتن) در حال دست دادن بازتاب بسیار گسترده‌ای در جهان آن روز داشت. این توافق به فلسطینی‌ها اجازه می‌داد که در نوار غزه و بخش‌هایی از کرانه باختری خودمختاری داشته باشند و این مناطق زیر نظر تشکیلات خودگردان فلسطین که پس از توافق تشکیل شد، اداره شود. اسرائیل موافقت کرد که نیروهای خود را از نوار غزه خارج کند و نیروهایی را که در کرانه باختری مستقر هستند، براساس توافق جابه‌جا کند. در ازای این اقدامات، سازمان آزادی‌بخش فلسطین به‌طور رسمی «دولت اسرائیل و حق شهروندان آن برای زندگی در صلح» را به رسمیت شناخت. این اقدام، به نوعی پذیرش قطعنامه 242 شورای امنیت از سوی فلسطینی‌ها به حساب می‌آمد. هرچند در ابتدا این توافق با استقبال قابل‌توجهی در جهان روبه‌رو شد اما واقعیت این است که ایرادات توافق اسلو زودتر از آنچه انتظار می‌رفت برملا شد. سازمان آزادی‌بخش فلسطین در محدود کردن حضور نظامی اسرائیل در غزه و کرانه باختری شکست خورده بود و هیچ برنامه زمانی مشخصی برای خروج نیروهای اسرائیل از غزه و کرانه باختری وجود نداشت. در زمان انعقاد توافق، تعداد شهرک‌نشینان اسرائیلی حدود 280 هزار نفر تخمین زده می‌شدند اما پس از 5 سال، این تعداد به 350 هزار نفر رسید. در این توافقنامه همچنین مقرر شد که در یک دوره پنج‌ساله مسائل مهم مورد مناقشه از جمله مرزهای کشور فلسطین، سرنوشت آوارگان، غرامت، شهرک‌نشینان اسرائیلی، وضعیت شهر قدس و همچنین منابع آبی حل و فصل شود؛ مسئله‌ای که هرگز به سرانجام نرسید.

 

۱۹۹۵ اسلو ۲

توافق اسلو 2 بر پایه‌های توافق اسلو 1 - که هرچند به‌طور کامل اجرا نشد اما وضعیت را کمی برای فلسطینی‌ها بهتر کرد - بنا شد. در سپتامبر 1995، رابین و عرفات برای امضای توافق اسلو 2 به واشنگتن، پایتخت ایالات متحده رفتند. توافق اسلو 2 کرانه باختری را به سه بخش A، B و C تقسیم می‌کرد. برای فلسطینی‌ها این امید وجود داشت که هرچه زودتر در کرانه باختری و نوار غزه دولت فلسطین تشکیل شود. این توافق هم در فلسطین و هم در اسرائیل مخالفانی جدی داشت. چند ماه بعد از امضای اسلو 2 اسحاق رابین، نخست‌وزیر وقت اسرائیل توسط یک چهره افراطی یهودی ترور شد و در فلسطین نیز  حماس ضمن اعلام مخالفت با توافق، حملات علیه اسرائیل را افزایش داد. با افزایش تنش‌ها و به تبع آن، کم‌طرفدار شدن صلح، بنیامین نتانیاهو در سال 1996 به نخست‌وزیری رسید. او مخالف توافق اسلو بود و ادعا می‌کرد این توافق تنها به افزایش حملات فلسطینی‌ها به اسرائیل منجر شده است. او به یاسر عرفات، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین اظهار بی‌اعتمادی می‌کرد و در مقابل فلسطینی‌ها هم هیچ اعتمادی به او نداشتند. مورخان می‌گویند کابینه اول نتانیاهو به اندازه کابینه امروز او افراطی نبود اما تصمیماتی که کابینه اول او اتخاذ کرد، باعث شد مذاکرات در آینده به بن‌بست برسد.

 

۲۰۰۰ شکست در کمپ دیوید

در پی ترور رابین و پیروزی نتانیاهو در انتخابات، آشکار شده بود که سرنوشت توافق اسلو به خطر افتاده است. بیل کلینتون برای نجات این توافق، نتانیاهو و عرفات را در سال 1998 به مریلند دعوت کرد و دو طرف بر سر خروج اسرائیل از سر بخش دیگری از مناطق در کرانه باختری و غزه در ازای تعهد تشکیلات خودگردان به جلوگیری از حملات گروه‌های فلسطینی به اسرائیل به توافق رسیدند اما همزمان هر یک دیگری را به عدم اجرای تعهدات متهم کردند. پس از این توافق نتانیاهو از سوی گروه‌های چپ‌گرا در اسرائیل به دلیل پیشرفت ناکافی در مذاکرات و از سوی گروه‌های راست افراطی برای «تسلیم شدن در برابر فلسطینی‌ها» مورد انتقاد قرار گرفت و سرانجام با شکست در انتخابات 1999 جای خود را به ایهود باراک داد. ایهود باراک وعده داده بود، طی 15 ماه با فلسطین به توافق خواهد رسید. بر همین اساس، به ابتکار کلینتون در جولای سال 2000 نشستی در کمپ دیوید برگزار شد و طی این نشست عرفات و باراک با چالش‌هایی جدی برای رسیدن به توافق بر سر «حق بازگشت» آوارگان فلسطینی، مرزها و وضعیت شهر قدس (اورشلیم) مواجه شدند. کلینتون و سایر چهره‌های سیاسی طرفدار اسرائیل معتقد بودند، یاسر عرفات مقصر عدم حصول توافق است. با این وجود، سال‌ها بعد برخی دیپلمات‌های آمریکایی که در مذاکرات شرکت داشتند، از جمله رابرت مالی اعلام کردند، این مذاکرات به نحوی طراحی شده بود تا شکست بخورد و شرایط مطرح‌شده فاقد حداقل‌های لازم برای پذیرفته شدن از سوی «هر رهبر فلسطینی» بود. عدم توافق در اسرائیل هم به ضرر ایهود باراک تمام شد و او در انتخابات بعدی شکست خورد. در چنین شرایطی و همزمان با اعتراضات مردم فلسطین در قالب انتفاضه دوم، کلینتون طرح دیگری ارائه داد. براساس طرح کلینتون 80‌درصد از شهرک‌های اسرائیلی در کرانه باختری در آنجا باقی می‌ماندند و اسرائیل اجازه می‌یافت به جاده‌ها و زیرساخت‌ها برای ارائه سرویس به این شهرک‌ها دسترسی داشته باشد. اسرائیل همچنین می‌توانست در اطراف شهرک‌ها تأسیساتی نظامی برای حفظ امنیت شهرک‌ها بنا کند. برای فلسطینی‌ها، پس گرفتن بخش کوچکی از زمین‌ها امتیاز این طرح بود. به‌طور کلی، کرانه باختری (به جز مناطقی که شهرک‌های اسرائیلی بنا شده) و کل نوار غزه به فلسطین واگذار می‌شد و دولت جدید فلسطین ضمن خلع سلاح تحت حمایت نیروهای بین‌المللی قرار می‌گرفت. مناطق عرب‌نشین اورشلیم شامل مسجدالاقصی نیز در اختیار فلسطین و دیوار غربی هم در اختیار اسرائیل قرار می‌گرفت. طرح کلینتون پیرامون مسئله «حق بازگشت» هم اعلام می‌کرد که فلسطینیان آواره می‌توانند به کرانه باختری یا غزه بازگردند اما امکان بازگشت آن‌ها به خانه‌هایشان، در مناطق تحت حاکمیت اسرائیل قرار دارد، وجود نخواهد داشت. اسرائیل با برخی تحفظ‌ها این طرح را پذیرفت و عرفات نیز با اعلام مجموعه‌ای از تحفظ‌ها اعلام کرد آن را می‌پذیرد اما آمریکایی‌ها اعلام کردند، تحفظ‌های عرفات را ناقض طرح می‌دانند. کلینتون تأکید دارد، عرفات «اشتباه تاریخی بزرگی» مرتکب شد. جیمی کارتر نظر متفاوتی دارد. او می‌نویسد: «اصلاً ممکن نبود که یک رهبر فلسطینی چنین شرایطی را بپذیرد و جان سالم به در ببرد اما بیانیه‌های رسمی در آمریکا و اسرائیل موفق شدند کل تقصیر عدم حصول توافق را بر گردن یاسر عرفات بیندازند.»

 

۲۰۰۲ چارچوب‌های متنوع برای صلح

انتفاضه دوم که بسیار خونین‌تر از انتفاضه اول بود، در پی آتش‌بس سال 2003 پایان یافت اما خون‌های بسیاری که بر زمین ریخته شد، دستیابی به صلح را بیش از گذشته سخت کرد. ابتکارهای صلح زیادی در این دوره مطرح می‌شد که اغلب آن‌ها در همان مراحل آغازین بی‌نتیجه رها می‌شد. یکی از این طرح‌ها، ابتکار صلح عربی بود که از سوی ولیعهد وقت عربستان مطرح شد؛ بر اساس آن در ازای خروج اسرائیل از مناطق اشغالی 1967، کشورهای عربی، اسرائیل را به رسمیت می‌شناختند. این طرح با استقبال کشورهای عربی و رهبران فلسطین قرار گرفت اما آریل شارون، نخست‌وزیر وقت اسرائیل آن را فاقد حداقل‌هایی برای شروع مذاکرات ارزیابی و رد کرد. طرح این ابتکار در شرایطی بود که آریل شارون حمله نظامی به کرانه باختری را در پاسخ به انتفاضه دوم در دستور کار داشت. ابتکار ژنو نیز ابتکار دیگری بود که روی میز قرار گرفت و طرح آن از سوی مقام‌های سابق فلسطینی و اسرائیلی بر مبنای طرح کلینتون نوشته شده بود. این طرح نیز با عدم استقبال شارون به تاریخ پیوست. آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا و سازمان ملل متحد مشترکاً «نقشه راه صلح» را در سال 2003 ارائه کردند که راه را برای تحقق راه‌حل دودولتی طی یک بازه زمانی سه‌ساله هموار می‌کرد و پیوست‌های سیاسی، امنیتی، اقتصادی و بشردوستانه را شامل می‌شد و الگوهایی برای نهادسازی را نیز پیشنهاد کرده بود. در آن زمان، جورج بوش، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده مانع پیشرفت این طرح را «خشونت گروه‌های فلسطینی» می‌دانست و از همین رو خواستار کناره‌گیری یاسر عرفات بود. او و تعدادی دیگر از متحدان غربی آمریکا از عرفات خواستند که کناره‌گیری کند تا راه برای به نتیجه رسیدن مذاکرات باز شود. عرفات کناره‌گیری کرد و محمود عباس که چهره‌ای بسیار معتدل‌تر به نظر می‌رسید، به‌عنوان رئیس تشکیلات خودگران انتخاب شد. به‌رغم اینکه بوش به اسرائیلی‌ها تضمین داده که انتظار نمی‌رود آن‌ها به‌طور کامل از مناطق اشغالی خارج شوند و قرار نیست آوارگان فلسطینی از «حق بازگشت» به زمین‌هایی که در اختیار اسرائیل است برخوردار باشند، فلسطینی‌ها نقشه راه پیشنهادی را پذیرفتند.  با این همه، با عقب‌نشینی از سوی تشکیلات خودگردان، اسرائیل پیش‌شرط‌هایی را روی میز گذاشت که باعث شد نقشه راه پیشنهادی به کل از بین برود. شارون، به‌عنوان پیش‌شرط خواسته بود «تمام گروه‌های شبه‌نظامی فلسطینی منحل شوند، هیچ اشاره‌ای به قطعنامه 242 شورای امنیت سازمان ملل در هر توافقی مطرح نشود و همچنین هیچ بحثی در خصوص شهرک‌های اسرائیلی به میان نیاید.»

 

۲۰۰۵ خروج اسرائیل از غزه

سال 2005 آریل شارون اعلام کرد، اسرائیل به‌طور یکجانبه از نوار غزه و تعداد اندکی از شهرک‌ها در کرانه باختری خارج می‌شود. هرچند برخی از شهرک‌نشینان در برابر این تصمیم ایستادند اما سرانجام شارون هدف خود را عملی کرد و با استفاده از زور نزدیک به 8 هزار و 500 شهرک‌نشینی را که مقاومت می‌کردند از شهرک‌ها بیرون کرد. این مناطق شامل نوار غزه و  4 شهرک اسرائیلی‌نشین در کرانه باختری به تشکیلات خودگردان فلسطین تحویل داده شدند.

این تصمیم شارون هرچند شوکه‌کننده به نظر می‌آمد اما در واقع کاری نبود که بتواند زمینه‌ساز صلح یا حل و فصل مسئله فلسطین باشد. برنارد آویشای، استاد علوم سیاسی اسرائیلی در این باره می‌نویسد: «این اقدام انجام شد تا زمینه برای یک توافق جامع فراهم شود، شارون این کار را کرد تا بتواند بگوید فلسطینی‌ها دیگر به یک توافق جامع نیازی ندارند.» آویشای تأکید دارد: «شارون قصد داشت به شکست‌های اسرائیل در غزه پایان دهد درحالی‌که همزمان داشت طرح‌های توسعه اسرائیل در اورشلیم، کرانه باختری و دیگر نقاط را پیش می‌برد و مرزهای 1967 را توسعه می‌داد و فلسطینیان را به پشت دیوار می‌فرستاد.» سال 2006، حماس با پیروزی در انتخابات توانست قدرت اصلی را در درون تشکیلات خودگردان کسب کند. ایالات متحده دولت جدید با محوریت حماس را به رسمیت نشناخت و محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان را تحت فشار گذاشت که نتایج را تغییر دهد. این مسئله به بروز جنگ داخلی در فلسطین منجر شد و در پی درگیری‌ها، حماس کنترل نوار غزه را به دست گرفت درحالی‌که کرانه باختری تحت کنترل تشکیلات خودگردان به رهبری عباس باقی ماند.

 

۲۰۰۸ پیشنهاد اولمرت

بعد از درگیری‌های داخلی در فلسطین، ایهود اولمرت، نخست‌وزیر وقت اسرائیل که فرصت را برای امتیازگیری از فلسطینی‌ها مناسب می‌دید، تصمیم گرفت تا برای نخستین بار از سال 2000، مذاکرات مستقیم با تشکیلات خودگردان را از سر بگیرد. حماس از این گفت‌وگوها حمایت کرد و گفت، از هر توافقی که حمایت مردم فلسطین را داشته باشد، تبعیت خواهد کرد و در صورت نهایی شدن توافق حتی حاضر است ایده به رسمیت نشناختن اسرائیل را کنار بگذارد. جزئیات پیشنهاد اولمرت هیچگاه به‌طور دقیق فاش نشد اما براساس روایت منابع رسانه‌ای اسرائیلی، اولمرت به عباس پیشنهاد داده بود که در ازای 8/5‌درصد از «خاک اسرائیل»، 3/6‌درصد از کرانه باختری را که در آن‌ها شهرک‌سازی صورت گرفته بود رسماً به اسرائیل بدهد. در موضوعات دیگر نظیر مسئله «حق بازگشت»، سرنوشت شهر قدس و خروج اسرائیل از مناطق اشغالی نیز پیشرفت چندانی در گفت‌وگوها دیده نشد. محمود عباس در نهایت پیشنهاد اولمرت را نپذیرفت و اولمرت گفت که عباس بعدها از نپذیرفتن این پیشنهاد پشیمان خواهد شد. عباس معتقد بود این پیشنهاد جزئیات لازم را در برنمی‌گیرد و فاقد حداقل‌های لازم مردم فلسطین برای تشکیل یک کشور مستقل است. برخی گزارش‌های رسانه‌ای در آن زمان این‌گونه مطرح می‌کردند که عباس به شدت نگران تحولات داخلی اسرائیل است؛ اولمرت در آن زمان به دلیل فساد مالی تحت تحقیق قرار داشت و بعداً نیز به دلیل دریافت رشوه زندانی شد. بعد از اولمرت، نتانیاهو مجدداً به قدرت رسید و ضمن خطرناک خواندن مذاکرات با تشکیلات خودگردان، یک‌جانبه مذاکرات را خاتمه داد. این اقدام او باعث شد تا برخی، نگرانی محمود عباس را به حق بخوانند و بگویند که او حق داشت که به عملی بودن پیشنهادات اولمرت با دیده تردید نگاه کند.

 

۲۰۱۴ ناکامی جان کری در مذاکرات

شروع دولت باراک اوباما در آمریکا در سال 2009 همزمان بود با پایان جنگ در غزه. اوباما کمی بعد از آغاز دوره ریاست‌جمهوری بر آن بود که خیلی زود و در دوره اول ریاست‌جمهوری راهی برای حل‌وفصل موضوع فلسطین پیدا کند اما خیلی زود مشخص شد راهکارهای او راه به جایی نخواهد برد. مقام‌های دولت آمریکا در آن زمان هشدار می‌دادند که سرعت بالای شهرک‌سازی اسرائیلی‌ها از جمله موانع اصلی صلح است و این اقدام تحقق راهکار دودولتی را مشکل‌تر از قبل می‌سازد. همزمان سازمان‌های حقوق بشری وضعیت در کرانه باختری را «آپارتاید» توصیف می‌کردند. وضعیت به همین منوال ادامه داشت تا اینکه در اوایل دولت دوم اوباما، جان کری، وزیر وقت امور خارجه آمریکا تصمیم گرفت، فضا را برای دستیابی اسرائیل و فلسطین به یک توافق جامع فراهم کند. کری برای این منظور اقدامات اعتمادساز قابل‌توجهی را در دستور کار قرار داد؛ او موافقت اسرائیل برای آزادی 4 گروه از زندانیان فلسطینی را جلب کرد و پیشرفت‌هایی هم در مذاکرات اتفاق افتاد اما با تداوم شهرک‌سازی اسرائیلی‌ها و سر باز زدن نتانیاهو از آزادسازی چهارمین گروه از زندانیان، ورق برگشت. در آن زمان حماس معتقد بود، تشکیلات خودگردان مشروعیت لازم برای مذاکره از جانب ملت فلسطین را ندارد و تأکید داشت عدم برگزاری انتخابات از سال 2005 به این سو چنین مسئله‌ای را تأیید می‌کند. در اسرائیل نیز حزب لیکود با تصویب قوانینی که مذاکرات را عملاً به بن‌بست می‌رساند تلاش داشت تا جلوی هر اتفاقی را در این راستا بگیرد. آوریل 2014 مذاکرات و ابتکار جان کری رسماً شکست خورد.

 

۲۰۲۰ ترامپ و «معامله قرن»

روی کار آمدن ترامپ، چشم‌انداز حصول هر صلحی را برای سال‌ها مخدوش کرد. او با جهت‌گیری آشکار به سود اسرائیل و نادیده‌ گرفتن حقوق اساسی فلسطینیان، امتیازاتی را که اسرائیل سال‌ها آرزو داشت، به تل‌آویو داد. ترامپ حاکمیت اسرائیل بر بلندی‌های جولان و همچنین انتقال پایتخت اسرائیل از تل‌آویو به قدس را به رسمیت شناخت. او با این کار ادعای فلسطین بر نیمه شرقی قدس را که از سوی سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته می‌شود، زیرپا گذاشت و کار را برای همه رؤسای‌جمهور بعدی برای بازگرداندن سفارت از قدس به تل‌آویو سخت کرد. دولت ترامپ در سال 2019 مدعی شد، شهرک‌سازی‌های اسرائیل در کرانه باختری لزوماً غیرقانونی نیست. کاخ سفید در سال 2020 نیز از طرح «معامله قرن» رونمایی کرد که به شدت از سوی فلسطینی‌ها مورد مخالفت قرار گرفت. براساس این طرح قرار بود بخش‌هایی دیگر از فلسطین شامل نیمی از کرانه باختری و بخشی از بیت‌المقدس شرقی که از نظر جامعه جهانی به دولت فلسطین تعلق دارد، به اسرائیل واگذار شود و در عوض اسرائیل با تشکیل کشور مستقل فلسطین در نیمه دیگر کرانه باختری و تمام نوار غزه و چندین محله از بیت‌المقدس شرقی موافقت کند. همچنین طبق این طرح، فلسطینی‌ها باید از حق بازگشت به سرزمین خود که بر طبق قطعنامه ۱۹۴ مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۴۸ به رسمیت شناخته شده، صرف‌نظر می‌کردند. خلع سلاح کامل فلسطینی‌ها نیز از دیگر موارد موجود در طرح بود. محمود عباس در آن زمان درباره این طرح گفت: «ما به معامله قرن هزاران بار نه می‌گوییم.» دولت ترامپ همزمان طرح «توافق ابراهیم» را در دستور کار قرار داد و کوشید کشورهای عربی که اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناختند، تغییر موضع دهند و اسرائیل را به رسمیت بشناسند. آن‌ها در این زمینه موفقیت‌هایی داشتند و چند کشور از جمله مراکش و امارات، اسرائیل را به رسمیت شناختند اما هیچ پیشرفتی در مسئله فلسطین به وجود نیامد. دولت بایدن نیز درصدد بود سیاست مشابهی را پیش ببرد. آن‌ها بدون درگیر کردن فلسطینی‌ها در مذاکرات می‌کوشیدند تا روابط عربستان سعودی و اسرائیل عادی شود.

 

۲۰۲۳ تأکید دوباره بر راه‌حل دودولتی

از زمان شروع جنگ غزه در 7 اکتبر 2023، دولت بایدن دریافت که سیاست گذشته یک سیاست ناکارآمد و بی‌ثبات‌ساز بوده است. آن‌ها هرچند مذاکرات با طرف سعودی برای عادی‌سازی روابط عربستان و اسرائیل را همچنان دنبال می‌کنند اما آمریکا بار دیگر بعد از سال‌ها بر تعهد خود به راه‌حل دودولتی تأکید کرد. دولت بایدن درحالی‌که به‌طور همه‌جانبه از اقدامات نظامی اسرائیل حمایت می‌کند اما در خصوص اشغال غزه از سوی اسرائیل هشدار داده و تأکید کرده به راه‌حل دودولتی پایبند است. با این وجود مشخص نیست با وجود اقدامات اسرائیل شامل نابودی زیرساخت‌ها در غزه و کرانه باختری، توسعه شدید شهرک‌سازی‌ها و تشدید تنش‌ها اساساً تحقق این راه‌حل امکان‌پذیر باشد.

 

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی