هنر تابآوری و شعر براهنی
فقط یکهفته گذشته از ستون قبلی. از روز حملهی رژیم صهیونیستی، چهار روز گذشته و احتمالاً خیلی از خوانندگان مثل من حس میکنند که بهاندازهی ۴۰ سال پیر شدهاند.

فقط یکهفته گذشته از ستون قبلی. از روز حملهی رژیم صهیونیستی، چهار روز گذشته و احتمالاً خیلی از خوانندگان مثل من حس میکنند که بهاندازهی 40 سال پیر شدهاند. من خاطرهی محوی از جنگ هشتساله دارم. زیر میزناهارخوری مادربزرگ رفتن، جمعشدن در پارکینگ خانه و دو باری پناهگاه. اما زمانه خیلی فرق کرده. من هم دیگر بچه نیستم که فکر کنم این یک بازی ترسناک است.
از زمان کرونا به اینور استفاده از واژهی تابآوری در فرهنگهای اجتماعی، سازمانی، کاری و روانشناسی بهشکل صعودی افزایش پیدا کرد؛ کلمهای که میخواست یادمان بدهد اگر زمانه بهسمت نابودی حرکت کرد، ذهن ما باید انعطاف تطبیق با شرایط جدید را پیدا کند تا بتوانیم تحمل کنیم و از سختیها عبور کنیم. راستش کم این کار را در سالهای اخیر نکردهام. میدانم که شما هم لابد اگر خوانندهی این متن هستید، یعنی تابآور بودهاید. جنگ اما مسئلهی دیگری است. تابآوری در شرایط جنگی احتمالاً سختترین نوعاش است.
برای من که تا امروز اینطوری بوده. این روزها خیلی به آن شعر بلند «اسماعیل» رضا براهنی فکر میکنم. دائم زیر لب میگویم: «جنگ است اسماعیل، جنگ است و اسماعیلها بهراستی ذبح میشوند/ و ستارهای در آسمان زمین ما نیست که نیفتاده باشد». من از تابآوری نمیتوانم بگویم چون خودم که در حال نوشتن این ستون، خواندن اخبار و نقطهیابی خانهمان روی نقشهام که آیا امشب خواهم مرد یا نه؟ بهنظرم نمیرسد منعطف یا آرام باشم. اما میخواهم از چیزهای دیگری بگویم. من عاشق زندگیام. فکر میکنم هنوز سفرهای زیادی مانده که باید بروم ولی اگر هم نرفتم، در همین خانه خودم تازه «برادران کارامازوف» را شروع کردهام.
اواخر پارسال بود که «جنگ و صلح» را از کتابخانهی محل کارم گرفتم، خواندم و مبهوت شدم که چطور چنین شاهکاری را تا امروز نخوانده بودم. عجیب بود که یکرمان قرن نوزدهمی تا این حد در مفاهیم انسانی بهروز و زنده و نگاهاش به جبر و اختیار، آنقدر عمیق و فلسفی است. تمام که شد اینطرف سال منتظر بودم کتابخانه «برادران کارامازوف» را بیاورد. درست روز قبل از تعطیلات گرفتم و کیفور بودم که در این تعطیلی آخر هفته، میخوانماش. جنگ شد. به ما حمله کردند.
دیشب تازه توانستم بازش کنم، مقدمهی ریچارد پویر دربارهی سبک نویسندگی داستایفسکی را بخوانم و اینکه از شوخیهای گزندهی «برادران کارامازوف» حرف میزد. همانطور که داشتم مقدمه را میخواندم فکر کردم همین الان چقدر چیزهایی از فیلم «پیرپسر» اکتای براهنی را یادم میآورد. دلم برای اکتای براهنی سوخت که بعد از اینهمه رنج، فیلماش در چنین شرایطی اکران شده. ولی خب پدرش زودتر لابد برای او خوانده بود که: «گفتی: «بیمارستانها و تیمارستانها به روی آینده بازند! و حالا بلند شو، اسماعیل! به بیمارستانها، تیمارستانها و آیندهها/ بگذر!/ و به گورستانها و اردوگاهها، جنگ است اسماعیل، جنگ است و اسماعیلها بهراستی ذبح میشوند». آن دو صفحهی داستایفسکی را هم دربارهی کتابش خواندم. تناسب شعر اول کتاب، با حال این روزهایم غریب بود: «از پس خوابی کوتاه/ جاودانه برمیخیزیم/ و دیگر مرگ نخواهد بود». ولی هنوز داستان شروع نشده. میخواهم زنده باشم که تماماش کنم.
چند اپیزود از سریال پلیسی «دپارتمان کیو» را دیدهام و میخواهم کشف کنم که سربازرس چطور مجرمان را پیدا میکند و آنها چه کسانی هستند. چند ماهی است که بهخاطر شلوغی کار خیلی از دوستانم را ندیدهام و در آغوش نگرفتهام. هنوز رونمایی کتابم را برگزار نکردهام. هنوز کتاب دیگری را که دوست دارم با ترجمهی من به بازار بیاد، تمام نکردهام. من سفت و سخت سمت زندگی ایستادهام و جنگ مخالف زندگی است. جنگ، دشمن زندگی است. کاش دربارهی تابآوری بیشتر خوانده بودم، آنوقت ستونم تا اینحد مشوش نمیشد.
اگر بهتر تابآوری را فهمیده بودم شاید الان از شادی و امید مینوشتم اما راستاش فکر میکنم تابآوری همین است. که شما ببینید اگر حالتان خوب نیست؛ طبیعیترین اتفاق این روزهاست. که بپذیریم منطقی است؛ اگر شجاع یا امیدوار یا سرخوش یا حتی تابآور نباشیم در این شرایط. فقط باید مطمئن باشیم که هنوز کلی دلیل برای زندگیکردن داریم. پس نفس عمیق میکشیم. تپش قلبمان را آرام میکنیم. دعا میکنیم این روزها زودتر تمام شود و بعد برایتان از «برادران کارامازوف» و سریال «دپارتمان کیو» مینویسم. حتی از شعر جنگی براهنی.