شاهنامه؛ بنیان اندیشه زبان فارسی
فردوسی بارها در خلال روایت داستانهای پادشاهان دادگری همچون کیخسرو و نوشینروان و نیز پادشاهان بیدادگری همچون ضحاک و افراسیاب، همچنین دیگر پادشاهان، مخاطب خود را به سیره سیاسی آنها توجه داده و بهنوعی مقصود خود را از آن مصداقهای داستانی و تاریخی بهشکل مفاهیم بیان کرده است.

شاهنامه فردوسی، گنجینه فرهنگ و حکمت ایرانی در عالیترین شکل ادبی است و از این رو در ردیف مهمترین کتابهای تاریخ بشریت جای میگیرد. یکی از وجوه اهمیت شاهکار حکیم توس، ارزش آن در تاریخ اندیشه بهویژه اندیشه سیاسی ایرانی است. توجه به جایگاه تاریخی فردوسی و پیشگامی او بهعنوان سراینده نخستین اثر سترگ در ادبیات فارسی و نیز نگاهی به مجموعه بیمانندی که از حکمت سیاسی ایران باستان گرد آورده و آن را با زمانه خویش پیوند داده است، برای ما روشن میکند که میتوان شاهنامه را بنیان و فردوسی را بنیانگذار اندیشه سیاسی ایرانی در زبان فارسی دانست.
فردوسی در ابتدای حماسه ملی ایران تصریح میکند که گردآورنده شاهنامه یعنی همان «پژوهندهی روزگار نخست»، بر آن بوده است که «سخنهای شاهان و گشت جهان» را بداند و نیز درباره «کیان جهان، نامداران و بزرگان» بپرسد «که گیتی بهآغاز چون داشتند/ که ایدون به ما خوار بگذاشتند» و بداند که «چگونه سر آمد به نیکاختری/ بر ایشان بر آن روز گندآوری». درواقع داستانهای سراسر شاهنامه پاسخهایی به این پرسشهاست که روزگار ایران باستان چگونه بوده است و پادشاهان ایران باستان چگونه فرمانروایی و جهانداری میکردهاند.
فردوسی بارها در خلال روایت داستانهای پادشاهان دادگری همچون کیخسرو و نوشینروان و نیز پادشاهان بیدادگری همچون ضحاک و افراسیاب، همچنین دیگر پادشاهان، مخاطب خود را به سیره سیاسی آنها توجه داده و بهنوعی مقصود خود را از آن مصداقهای داستانی و تاریخی بهشکل مفاهیم بیان کرده است. آنچه فردوسی و پیشگامان او در گردآوری شاهنامه بهدنبال آن بودهاند، چیست؟ این پرسش را بهشکل دیگری نیز میتوان مطرح کرد؛ اگر سراسر شاهنامه را بهعنوان یک کل واحد در نظر بگیریم، چه اندیشهای در کانون مرکزی آن قرار دارد که هدف «پژوهندگان روزگار نخست»، توجه به آن بوده است؟ شاید بتوان به این پرسش از منظرهای مختلف پاسخ گفت اما مهمترین پاسخی که میتوان به آن داد این است که بگوییم مسئله محوری حماسه ملی ایران از آغاز تا پایان، همانا شیوه جهانداری شاهان ایرانی در دوران نیکاختری ایرانیان است.
این دوران نیکاختری همان آرمانشهر ایرانی است و اندیشهای که این آرمانشهر را شکل داده، درواقع همان اندیشه سیاسی ایرانی است. «جانمارو» در کتاب «تاریخ اندیشه سیاسی غرب» الگویی را برای بررسی اندیشه سیاسی در آرای فیلسوفان، اندیشمندان و بهطور کلی نویسندگان غربی پیشنهاد میکند و میگوید پاسخ به چهار پرسش اصلی درباره سیاست است که اندیشه اندیشمندان سیاسی را شکل میدهد: «اهداف و آرمانهای سیاسی چیست؟ چه کسی با چه ویژگیهایی باید فرمانروایی کند؟ فرمانروا چگونه باید فرمان براند؟ و نقش مردم در بهچالشکشیدن حکومتها چیست؟». از سوی دیگر «اسپریگنز» در کتاب «فهم نظریههای سیاسی» میگوید، مشاهده بحرانهای سیاسی نقطه آغاز نظریهپردازی درباره سیاست است و نظریهپردازان سیاسی پس از مشاهده بحرانهای زمانه خویش میکوشند آرمانشهری ترسیم کنند که اگرچه در زمانه آنها وجود ندارد اما در آن بحرانهای سیاسی حلوفصل شده است.
اگر از این منظرها به شاهنامه فردوسی بنگریم نیز باز درمییابیم که فردوسی، هم در قالب داستانهای اساطیری و تاریخی ایران باستان به پرسشهای اساسی حوزه اندیشه سیاسی پاسخ گفته، هم پس از شناخت عمیق بحرانهای سیاسی زمانه خویش کوشیده است آرمانشهر ایرانی ویژهای را در قالب حماسه ملی ترسیم کند که در آن راهحل بحرانهای سیاسی نیز ارائه شده است.
در شاهنامه فردوسی مهمترین آرمان سیاسی ساختن بهشت اینجهانی برای مردم و تضمین سعادت آنجهانی مردم است که این دو مفهوم در گفتمانهای سیاسی به رفاه و سعادت تعبیر میشود. همچنین شاه فرهمند ایرانی باید علاوه بر داشتن فضایل اخلاقی و پرهیز از رذایل، ویژگیهای منحصربهفردی داشته باشد ازجمله یگانگی، نژادگی، خردمندی، دادگری، گوهر بهمعنی فضیلتهای ذاتی و خدادادی، هنر بهمعنای شایستگیهای اکتسابی، خداپرستی و پیامبرگونگی، مردمداری، میانهروی، قدرت هدایت افراد بهسوی نیکیها، دلیری و سخندانی. همچنین مهمترین کارهای شاهآرمانی بهروایت شاهنامه عبارت است از: بنیاننهادن آیین خسروان و فرمانروایی براساس آن، تشکیل آرمانشهر ایرانی و مراقبت از آن، تشکیل نظام اجتماعی ویژه ایران و مراقبت از آن، مجازات بدکاران و دفاع از مرزها. مردم نیز اگر شاه فاسد بیگانهای بر آنها فرمان براند، حق دارند علیه او بشورند و فرمانروای فرهمند ایرانی را جایگزین آن کنند که نمونه آن را در داستان شکوهمند کاوهآهنگر میبینیم.
همچنین اگر شاهی بیدادگری و بیخردی کرد، پهلوانان که همان نخبگان جامعهاند برای اصلاح امور سیاسی میکوشند. فردوسی، آرمانشهر ایرانیان را در گستره شاهنامه ترسیم کرده است که آرمانشهری گذشتهگراست و با درک بحرانهای سیاسی زمانه فردوسی همچون سلطه بیگانگان تورانی و تازی بر ایران، بیدادگری، بیخردی و بیهنری حاکمان طراحی شده، اما در آن مفاهیم بزرگی همچون رفاه، سعادت، دادگری، خردمندی، هنر و نژادگی در شکلهای جاودانه چنان روایت شده که شاهنامه را از یک اثر ادبی در هزار سال پیش به کتابی سترگ و جاودانه برای امروز و فردای ما تبدیل کرده است.
در کنار این آرمانشهر، نقد نمونههای پادآرمانشهر نیز در شاهنامه بسیار درخور توجه است. «سلطنت مطلقه فاسد شاه بیگانه» که مهمترین نمونه آن داستان پادشاهی ضحاک است، «دموکراسی عوامسالارانه» که نمونه آن در داستان دهی است که همه افراد آن امکان فرمانروایی دارند و هیچ ملاک و معیاری برای گزینش فرمانروا در میان نیست و «جامعه اشتراکی مزدکی» سه پادآرمانشهری است که آنها را فردوسی در قالب چند داستان آورده و نقد کرده و بهنوعی مخاطب خود را از آنها برحذر داشته است.
نمونههایی که گفتیم، چند قطره کوچک از دریای بیکران شاهنامه است و به ما نشان میدهد که میتوانیم چقدر در باب اندیشه سیاسی شاهنامه فردوسی چندوچون کنیم؛ اندیشهای که بهنظر میرسد همواره و هنوز نیاز به بازخوانی، بازشناسی و بازپژوهی دارد و اگرچه نخستین فصل از کتاب تاریخ اندیشه ایرانی در زبان فارسی است، اما بهنظر میرسد همچنان مهمترین فصل آن باشد.