| کد مطلب: ۳۸۳۵۱

زدوبــنـد به‏‌جای رقابت/دیدگاه ترامپ از جهان نه رقابت قدرت‏‌های بزرگ بلکه سیستمی توافقی مشابه قرن نوزدهم اروپاست

دیدگاه ترامپ از جهان رقابت قدرت‏‌های بزرگ نیست بلکه تبانی با آنهاست: سیستمی «توافقی» مشابه آن‏‌چیزی که در قرن نوزدهم اروپا را شکل داد. آنچه ترامپ می‏‌خواهد، جهانی با مدیریت قوی‌مردانی است که با یکدیگر همکاری می‏‌کنند؛ نه همیشه هماهنگ ولی همیشه هدفمند، تا دیدگاه مشترک خود از نظم را به بقیه جهان تحمیل کنند.

زدوبــنـد به‏‌جای رقابت/دیدگاه ترامپ از جهان نه رقابت قدرت‏‌های بزرگ بلکه سیستمی توافقی مشابه قرن نوزدهم اروپاست

استیسی گودارد استاد علوم سیاسی دانشگاه ولسلی

«رقابت قدرت‌های بزرگ پس از آنکه به‌عنوان پدیده قرن قبلی مطرود شد، دوباره بازگشته است». این همان استراتژی امنیت ملی است که دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا در سال 2017 منتشر کرد؛ داستانی یک خطی که سیاستگذاران سیاست خارجی آمریکا در یک دهه گذشته به خود و جهان می‌گفتند. در دوران پس از جنگ سرد، ایالات متحده آمریکا عموماً به‌دنبال همکاری با دیگر قدرت‌ها در هر زمان ممکن بود و آن‌ها را در نظم جهانی تحت رهبری آمریکا قرار می‌داد. اما در اواسط دهه 2010 اجماع جدیدی شکل گرفت. عصر همکاری به پایان رسیده بود و استراتژی آمریکا باید بر رقابت‌های واشنگتن با رقبای اصلی خود، چین و روسیه متمرکز می‌شد. اولویت اصلی سیاست خارجی آمریکا روشن بود: جلوتر از آنها بودن. 

در سند سال 2017 ترامپ آمده رقبای واشنگتن با «مزیت‌های ژئوپلیتیکی ما رقابت می‌کنند و تلاش می‌کنند نظم بین‌المللی را به‌نفع خود تغییر دهند.» در نتیجه استراتژی دفاع ملی در سال بعد استدلال کرد، رقابت استراتژیک بین‌ایالتی به «نگرانی اصلی در امنیت ملی ایالات متحده» تبدیل شده است. زمانی که جو بایدن، رقیب سرسخت ترامپ، سال 2021 رئیس‌جمهور شد، برخی از جنبه‌های سیاست خارجی آمریکا به‌طرز چشمگیری تغییر کردند. اما رقابت قدرت‌های بزرگ با همان مضمون تکراری باقی ماند. در سال 2022، استراتژی امنیت ملی بایدن هشدار داد که «مهم‌ترین چالش استراتژیک مقابل دیدگاه ما از سوی قدرت‌هایی است که حکومت‌داری اقتدارگرایانه را با سیاست خارجی تجدیدنظرطلب طبقه‌بندی کرده است.» آنها استدلال کردند که تنها راه ممکن خارج کردن چین از رقابت و اعمال محدودیت بر روسیه متجاوز است. 

برخی از این اجماع درباره رقابت قدرت‌های بزرگ استقبال کردند، دیگران ابراز تأسف کردند. اما چنانچه روسیه حملات خود در اوکراین را تشدید کرد، چین ایده‌های خود درباره تایوان را واضح‌تر بیان کرد. این دو کشور اقتدارگرا روابط خود را عمیق‌تر کردند و همکاری خود با دیگر رقبای آمریکا را نزدیک‌تر. عده کمی پیش‌بینی کردند که واشنگتن رقابت را به‌عنوان چراغ راهنمای خود کنار می‌گذارد. با بازگشت ترامپ به کاخ سفید در سال 2025، بسیاری از تحلیل‌گران انتظار ادامه آن را داشتند:‌ «سیاست خارجی ترامپ-بایدن-ترامپ» همانگونه که تیتر یکی از مقاله‌های مجله فارن افرز آن را توصیف می‌کرد. 

سپس دو ماه اول دور دوم ترامپ فرارسید. ترامپ با سرعتی خیره‌کننده اجماعی را که در ایجاد آن نقش داشت، در هم شکست. به‌جای رقابت با چین و روسیه، ترامپ حالا می‌خواهد با آنها همکاری کند، به‌دنبال توافق‌هایی باشد که در دور اول ریاست‌جمهوری‌اش با منافع آمریکا در تضاد قرار داشتند. ترامپ به‌وضوح اعلام کرد که از پایان سریع جنگ در اوکراین حمایت می‌کند، حتی اگر نیازمند تحقیر علنی اوکراینی‌ها و استقبال از روسیه و اجازه به آنها برای داشتن بخش‌های وسیعی از اوکراین باشد. 

روابط با چین پرتنش‌تر شده‌ است. برخی از مشاوران ترامپ به‌شرط ناشناس ماندن به نیویورک‌تایمز گفتند که ترامپ می‌خواهد مقابل شی بنشیند و با او صحبت کند تا بر سر شرایط حاکم بر تجارت، سرمایه‌گذاری و سلاح‌های هسته‌ای به توافق برسد، ضمن اینکه ترامپ فشارهای اقتصادی بر متحدان آمریکا در اروپا و بر کانادا (که امیدوار است آنها را مجبور کند به پنجاه‌ویکمین ایالت آمریکا تبدیل شود) را افزایش داده و تهدید کرده که گرینلند و کانال پاناما را تصرف می‌کند. ایالات متحده تقریباً یک‌شبه از رقابت با دشمنان متخاصم خود به قلدری برای متحدان ملایم خود تبدیل شد. 

برخی از ناظران که تلاش می‌کنند رفتار ترامپ را درک کنند، سیاست‌های او را در جعبه‌ای از رقابت قدرت‌های بزرگ قرار دادند. در این دیدگاه، نزدیک شدن به ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه در بهترین حالت در جهت سیاست قدرت‌های بزرگ است، حتی یک «کیسینجر معکوس» که برای جدا کردن رابطه چین و روسیه طراحی شده است. دیگران می‌گویند که ترامپ اساساً سبک ملی‌گرای بیشتری در رقابت قدرت‌های بزرگ دارد؛ سبکی که برای شی و پوتین و همچنین نارندا مودی، نخست‌وزیر هند و ویکتور اوربان نخست‌وزیر مجارستان قابل‌درک‌تر است. 

این تفسیرها شاید در ماه ژانویه متقاعدکننده بودند. اما حالا باید واضح باشد که دیدگاه ترامپ از جهان رقابت قدرت‌های بزرگ نیست بلکه تبانی با آنهاست: سیستمی «توافقی» مشابه آن‌چیزی که در قرن نوزدهم اروپا را شکل داد. آنچه ترامپ می‌خواهد جهانی با مدیریت قویمردانی است که با یکدیگر همکاری می‌کنند؛ نه همیشه هماهنگ ولی همیشه هدفمند، تا دیدگاه مشترک خود از نظم را به بقیه جهان تحمیل کنند. این بدان معنی نیست که ایالات متحده آمریکا کلاً از رقابت با چین و روسیه دست می‌کشد: رقابت قدرت‌های بزرگ ویژگی سیاست‌های بین‌المللی است که ادامه‌دار و غیرقابل انکار است. اما رقابت قدرت‌های بزرگ به‌عنوان اصول تنظیم‌کننده سیاست خارجی آمریکا قبلاً ثابت شده که به‌طور قابل‌توجهی سطحی و کوتاه‌مدت است. اما اگر تاریخ نوری بر رویکرد ترامپ باشد، اوضاع ممکن است بد تمام شود. 

اگرچه رقابت با رقبای بزرگ در دور اول ترامپ و دوره ریاست‌جمهوری بایدن نقش اصلی را داشت، اشاره به این موضوع مهم است که «رقابت قدرت‌های بزرگ» هیچ‌وقت یک استراتژی منسجم را توصیف نکرد. برای داشتن استراتژی رهبران باید اهداف منسجم یا متر و معیارهایی از موفقیت داشته باشند. مثلاً در دوران جنگ سرد واشنگتن به‌دنبال افزایش قدرت خود به‌منظور محدود کردن توسعه و نفوذ شوروی بود اما برعکس در دوران مدرن، تقلا برای قدرت، اغلب خود یک قدرت به‌نظر می‌رسد. اگرچه واشنگتن رقبای خود را شناسایی کرده، به‌ندرت اعلام کرده که این رقابت چه زمانی، چگونه و به چه دلیلی اتفاق می‌افتد؟

در نتیجه، این مفهوم به‌شدت انعطاف‌پذیر بود. «رقابت قدرت‌های بزرگ» می‌تواند تهدیدهای ترامپ برای ترک ناتو را توضیح دهند، مگر آنکه کشورهای اروپایی بودجه دفاعی خود را افزایش دهند، چون این اقدام می‌تواند از هدر رفتن منافع امنیت آمریکایی محافظت کند. اما همین گزاره را می‌توان برای سرمایه‌گذاری مجدد بایدن در ناتو به‌کار برد که به‌دنبال احیای دوباره اتحادی از دموکراسی‌ها علیه نفوذ روسیه و چین بود. 

رقابت قدرت‌های بزرگ به‌جای توصیف یک استراتژی خاص، روایتی قوی از سیاست‌های جهان را نشان داد؛ روایتی که بینش اساسی را به سبک دیدگاه سیاستگذارهای ایالات متحده از خود و جهان اطرافشان و شیوه‌ای که می‌خواستند دیگران آنها را ببینند، فراهم می‌کند. در این روایت، شخصیت اصلی ایالات متحده آمریکا بود. گاهی اوقات این کشور نقش قهرمان قوی و باابهتی را داشت با اقتصادی پویا و قدرت نظامی. اما واشنگتن همچنین می‌تواند به‌عنوان قربانی نشان داده شود؛ همانگونه که در سند استراتژی سال 2017 ترامپ آمریکا را در یک «دنیای خطرناک» با قدرت‌های رقیب نشان می‌دهد که «منافع آمریکا را در سراسر جهان به‌شدت تضعیف می‌کنند.» در مواقعی نقش دومی هم وجود داشت: به‌عنوان مثال، جامعه دموکراسی‌هایی که در دیدگاه بایدن، شریک ضروری در تضمین رفاه اقتصادی جهانی و حفاظت از حقوق بشر بودند. 

چین و روسیه در عوض رقبای اصلی بودند. اگرچه کشورهای دیگری مثل ایران، کره شمالی و شماری از بازیگران غیردولتی، نقش فرعی داشتند، پکن و مسکو گناهکاران اصلی تضعیف ایالات متحده بودند. اینجا دوباره برخی از جزئیات بسته به اینکه چه کسی ماجرا را تعریف می‌کند، متفاوت است. برای ترامپ داستان مبتنی بر منافع ملی بود: این قدرت‌های بازبین‌گرا یا تجدیدنظرطلب به‌دنبال «از بین رفتن امنیت و رفاه آمریکا بودند.» در دوران بایدن، تمرکز از منافع به ایده‌ها، از امنیت گرفته تا نظم، تغییر کردند. واشنگتن باید با قدرت‌های بزرگ مستبد رقابت می‌کرد تا امنیت دموکراسی و انعطاف‌پذیری نظم بین‌المللی مبتنی بر قانون را تضمین کند.  

اما برای نزدیک به یک دهه، منحنی این روایت گسترده همچنان به همان شکل باقی مانده: رقیب متجاوز به‌دنبال آسیب زدن به منافع آمریکایی‌هاست و واشنگتن باید پاسخ می‌داد. به‌محض آنکه این دیدگاه از جهان در جای خود قرار گرفت، به رویدادها معانی خاصی بخشید. جنگ روسیه در اوکراین، حمله‌ای نه‌فقط به اوکراین بلکه به‌نظم به‌رهبری آمریکا بود. افزایش ظرفیت نظامی چین در دریای چین جنوبی نه دفاع از منافع اصلی پکن بلکه تلاشی برای گسترش نفوذ چین در ایندوپاسیفیک به هزینه واشنگتن بود.

رقابت قدرت‌های بزرگ به این معنی بود که فناوری نمی‌تواند خنثی باشد و اینکه ایالات متحده نیاز داشت چین را از شبکه‌های 5G اروپا بیرون کند و دسترسی پکن به نیمه‌هادی‌ها را محدود کند. کمک‌های خارجی و پروژه‌های زیرساختی در کشورهای آفریقای جنوبی صرفاً ابزار توسعه نبودند بلکه سلاح‌هایی در جنگ برای برتری محسوب می‌شدند. سازمان جهانی بهداشت، سازمان تجارت جهانی، دیوان کیفری بین‌المللی و حتی سازمان گردشگری جهانی سازمان ملل همگی به عرصه‌هایی در رقابت برای برتری تبدیل شدند. به‌نظر می‌رسید همه‌چیز حالا رقابت قدرت‌های بزرگ بود.  

ترامپ در دور اول به‌عنوان یکی از قانع‌کنندگان بازیگران رقابت قدرت‌های بزرگ بود. در سال 2017 او در سخنرانی خود گفت: «رقبای ما سرسخت‌اند، آنها مقاوم‌اند و متعهد به بلند‌مدت، اما ما هم همینطور. برای موفق شدن، ما باید با تمام ابزارهای قدرت ملی‌مان رقابت کنیم.» (چند سال پیش ترامپ در جریان اعلام نامزدی خود برای ریاست‌جمهوری اساساً صریح‌تر بود: «من همیشه چین را شکست دادم. همیشه.»)

اما ترامپ پس از بازگشت به قدرت برای دور دوم، رویکرد خود را تغییر داد. رویکرد او همچنان تهاجمی و تقابلی باقی مانده است. او برای استفاده از تهدید به تنبیه، اغلب از نظر اقتصادی، برای اجبار دیگر کشورها به انجام کاری که او می‌خواهد، درنگ نکرد. به‌جای اینکه تلاش کند روسیه و چین را شکست دهد به‌هر حال ترامپ حالا می‌خواهد آنها را متقاعد کند برای مدیریت نظم بین‌المللی با او همکاری کنند. حالا آنچه او می‌گوید روایت تبانی است، نه رقابت: سیستم »کنسرت» مشابه آن‌چیزی که اروپا را در قرن نوزدهم شکل داد.

پس از تماس با شی در اواسط ژانویه، ترامپ در شبکه اجتماعی تروث سوشال نوشت: «ما مشکلات مالی را با یکدیگر حل می‌کنیم و خیلی سریع شروع می‌کنیم. ما درباره توازن تجاری، فنتانیل، تیک‌تاک و بسیاری از موضوعات دیگر صحبت کردیم. رئیس‌جمهور شی و من هر کار لازم باشد را انجام می‌دهیم تا جهان صلح‌آمیزتر و امن‌تر شود!» ترامپ همان ماه در سخنرانی برای رهبران تجاری در داووس سوئیس گفت که «چین می‌تواند به ما کمک کند جلوی جنگ به‌ویژه جنگ روسیه و اوکراین را بگیریم و آنها قدرت زیادی در مدیریت این شرایط دارند و ما با آنها همکاری خواهیم کرد.»

ترامپ در تروث سوشال درباره تماس تلفنی خود با پوتین در ماه فوریه گزارش داد: «ما هر دو در مورد تاریخ بزرگ ملت‌هایمان و این واقعیت که ما در جنگ جهانی دوم پیروزمندانه با یکدیگر جنگیدیم، صحبت کردیم... ما هر کدام از نقات قوت کشورهای خود گفتیم و از  مزیت بزرگی که یک روز بر اثر همکاری با یکدیگر خواهیم داشت.» در ماه مارس، چنانچه اعضای کابینه ترامپ با همتایان روسی خود بر سر سرنوشت اوکراین مذاکره می‌کردند، مسکو به‌وضوح اعلام کرد که دیدگاه او از آینده چیست. 

فیدور ویتولووسکی، پژوهشگری که عضو هیئت مشاوران وزارت خارجه و شورای امنیت روسیه است به نیویورک‌تایمز می‌گوید:‌«ما می‌توانیم با الگویی ظاهر شویم که به روسیه و ایالات متحده آمریکا، و روسیه و ناتو اجازه می‌دهد تا بدون دخالت در منافع یکدیگر، همزیستی داشته باشند.» ویتولووسکی در ادامه می‌گوید که طرف روسی می‌داند که ترامپ این چشم‌انداز را «به‌عنوان یک تاجر» درک می‌کند. در همان زمان، استیو ویتکاف، فرستاده ویژه ترامپ و غول املاک که نقش زیادی در مذاکرات با روسیه دارد در گفت‌وگویی با تاکر کارلسون، مفسر سیاسی از احتمال همکاری آمریکا و روسیه استقبال کرد. 

ویتکاف می‌گوید: «خطوط دریایی را به اشتراک بگذارید، شاید با یکدیگر گاز (طبیعی مایع) را به اروپا بفرستیم، شاید در زمینه هوش مصنوعی با هم کار کنیم. چه‌کسی دوست ندارد چنین دنیایی را ببیند؟» 

ترامپ ممکن است در پیگیری توافق با رقبا، کنوانسیون اخیر را زیر پا بگذارد، اما روی روش سنتی عمیقاً ریشه‌دار دست بگذارد. این تصور که قدرت‌های بزرگ رقیب باید دور هم جمع شوند تا سیستم بین‌المللی پرهرج و مرج را مدیریت کنند، تصوری است که رهبران در بسیاری از نقاط تاریخ از آن استقبال کرده‌اند و اغلب در آستانه جنگ‌های فاجعه‌باری که آنها را به‌دنبال ایجاد نظم کنترل‌شده‌تر، قابل اعتمادتر و انعطاف‌پذیرتر کشانده، پایه‌ریزی شده‌اند.

در سال‌های 15-1814، در پی انقلاب فرانسه و جنگ‌های ناپلئونی که تقریباً یک ربع قرن اروپا را فرا گرفت، قدرت‌های بزرگ اروپایی با هدف تشکیل نظم باثبات‌تر و صلح‌آمیزتر به‌جای یک قدرت که با سیستم توازن قدرت قرن هجدهم که در آن زمان جنگ قدرت‌های بزرگ تقریباً هر دهه رخ می‌داد، در وین جمع شدند. نتیجه «کنسرت اروپا» بود؛ گروهی که در ابتدا شامل اتریش، پروس، روسیه و بریتانیا بود و بعد در سال 1818 از فرانسه برای عضویت دعوت شد. ترامپ ممکن است کنوانسیون اخیر را ترک کند اما دست روی سنت ریشه‌داری گذاشته است. 

اعضای کنسرت اروپا به‌عنوان قدرت‌های بزرگی که متقابلا به رسمیت شناخته شده‌اند دارای حقوق و مسئولیت‌های ویژه‌ای برای کاهش درگیری‌های بی‌ثبات‌کننده در نظام اروپایی بودند. اگر اختلافات ارضی به‌وجود می‌آمد، رهبران اروپایی به‌جای بهره‌برداری از آنها برای گسترش قدرت خود، دور هم جمع می‌شدند تا با مذاکره راه‌حلی برای درگیری پیدا کنند. 

روسیه مدت‌هاست که به توسعه امپراتوری عثمانی چشم دوخته بود و در سال 1821، شورش یونانی‌ها علیه عثمانی ظاهراً برای روسیه فرصت استثنایی فراهم کرد. در واکنش، اتریش و بریتانیا خواستار خویشتن‌داری شدند و استدلال کردند که دخالت روسیه نظم اروپایی را ویران می‌کند. روسیه عقب‌نشینی کرد و الکساندر یکم، تزار روسیه وعده داد: «من باید خودم را متقاعد به اصولی نشان دهم که اتحاد را بر اساس آن پایه‌ریزی کردم.» در مواقع دیگر، زمانی که جنبش‌های ملی‌گرایان انقلابی این نظم را تهدید می‌کردند، قدرت‌های بزرگ برای تضمین راه‌حل دیپلماتیک، حتی اگر به‌معنای کنار گذاشتن دستاوردهای مهم بود، دور هم جمع می‌شدند. 

این ایده که قدرت‌های بزرگ می‌توانند و باید مسئولیت جمعی هدایت سیاست‌های بین‌المللی را برعهده بگیرند، نهادینه و هرازچند گاهی تکرار شد. ایده کنسرت همچنین الهام‌بخش دیدگاه فرانکلین روزولت از ایالات متحده آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا و چین به‌عنوان «4 پلیس» بود که پس از جنگ جهانی دوم  امنیت را در جهان فراهم خواهند کرد.

میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، جهان پساجنگ سردی را تصور می‌کرد که در آن شوروی به‌عنوان قدرت بزرگ شناخته می‌شود، با دشمنان پیشین همکاری می‌کند تا فضای امنیتی اروپا را نظم دهد. چنانچه به‌نظر می‌رسید قدرت نسبی واشنگتن در آغاز این قرن رو به افول می‌رود، برخی از ناظران ایالات متحده را تشویق کردند که با برزیل، چین، هند و روسیه همکاری کند تا میزان اندکی ثبات را در جهان نوظهور پساهژمونی فراهم کند. 

آنچه کنسرت اصلی را فراهم کرد، حضور رهبرانی با ذهنیت مشابه بود که منافع جمعی مشترکی در حکومت قاره‌ای داشتند و به‌دنبال اجتناب از جنگ فاجعه‌بار دیگری بودند. کنسرت همچنین قوانینی برای مدیریت قدرت‌های بزرگ داشت. اینها قوانین نظم بین‌المللی لیبرال را که می‌خواست سیاست‌های قدرت را با فرآیند قانونی جایگزین کند، نبودند. بلکه «قوانین نانوشته» مشترکی بودند که هنگام مذاکره برای درگیری، قدرت‌های بزرگ را رهبری می‌کردند.

آنها هنجارهایی درباره اینکه چه زمانی در درگیری دخالت کنند، چگونه اراضی را تقسیم کنند و چه کسی مسئول صلاحیت عمومی است که صلح را حفظ می‌کند، تعیین کردند. در نهایت، دیدگاه اصلی کنسرت از مشورت رسمی و ترغیب اخلاقی به‌عنوان مکانیسم اصلی سیاست خارجی مشترک استقبال می‌کرد. کنسرت بر انجمن‌هایی متکی بود که قدرت‌های بزرگ را به بحث و گفت‌وگو درباره منافع جمعی خود می‌کشاند. 

به‌سختی می‌توان تصور کرد که ترامپ چنین برنامه‌ریزی‌ای داشته باشد. ترامپ به‌نظر باور دارد که می‌تواند کنسرتی تشکیل دهد که نه از طریق همکاری واقعی بلکه از طریق معامله‌های بده‌بستانی با تکیه بر تهدید و رشوه برای سوق دادن متحدانش به سمت تبانی تشکیل شود. ترامپ به‌عنوان کسی که عادت به تخطی از قوانین و هنجارها دارد، احتمالاً نمی‌تواند به هیچ کدام از پارامترهایی که می‌تواند درگیری‌ها را در میان قدرت‌های بزرگ کاهش دهد، پایبند باشد. در عین حال نمی‌توان به‌آسانی تصور کرد که پوتین و شی به‌عنوان شرکای روشنفکر، اختلافات را حل کنند. 

لازم است یادآوری کنیم که کنسرت اروپا چگونه به پایان رسید: اول با مجموعه‌ای از جنگ‌های محدود در قاره سپس با درگیری‌های امپراتوری در خارج از قاره و در نهایت با آغاز جنگ جهانی دوم. این سیستم برای مقابله با رویارویی در زمان تشدید رقابت‌ها ابزار کافی در اختیار نداشت. زمانی که همکاری محتاطانه جای خود را به تبانی صرف داد، روایت کنسرت به یک افسانه تبدیل شد. این سیستم با طغیان سیاست‌های اقتدارگرایانه سقوط کرد و جهان به آتش کشیده شد.  

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بین‌الملل
پربازدیدترین
آخرین اخبار