اینجا چراغی روشن است/خانه پدری جلال آلاحمد به موزه فرهنگی و هنری تبدیل شد
خانه پدری جلال آلاحمد، تبدیل به موزهی فرهنگی و هنری شده است. این خبری خوشایند برای دوستداران فرهنگ و هنر است.

خانه پدری جلال آلاحمد، تبدیل به موزهی فرهنگی و هنری شده است. این خبری خوشایند برای دوستداران فرهنگ و هنر است. این خانه که در محلهی تاریخی سنگلج قرار دارد، محل زندگی خاندان آلاحمد بوده است که متعلق به آیتالله حاج سیداحمد طالقانی، روحانی متنفذ و سیاسی در دوره رضاشاه پهلوی و پدر جلال آلاحمد است که در زمان احمدشاه قاجار ساخته شد.
با بازسازی در سال ۱۳۰۸، این بنا به مکانی تبدیل شد که سیداحمد طالقانی در سال ۱۳۱۰ به آن نقل مکان کرد. در آن زمان جلال آلاحمد هشت ساله بود که به این خانه که دو حیاط بیرونی و اندرونی دارد، نقل مکان کردند و سالها در آن زندگی کرد.
تبدیل خانهی نویسندگان، شاعران و هنرمندان در دنیای غرب به موزه، رسمی دیرینه است و تو گویی ادبیات و هنر را بهمثابه میراث فرهنگی میبینند. این سنت در جهان از حداقل دو قرن پیش پا گرفته است و در سراسر جهان خانههای بسیاری از افراد مشهور تبدیل به موزه شده و جایی برای دوستداران مفاخر فرهنگی، ادبی، هنری و علمی است. آنها که پا به این خانه موزهها میگذارند، به گذشتهای دور یا نهچندان دور در دل تاریخ سفر میکنند، دمی را با شاعر یا نویسنده یا موزیسین محبوبشان که روی سنگفرش آن خانه قدم زده، پنجرهاش را باز کرده و هوا را به مشام کشیده، سر میکنند.
برای دوستداران غیر از آثار منتشرشده، جایی که هنرمند و نویسندهی محبوشان زیسته، وسایلاش، کتابهایش، لباسهایش و عینکاش دوستداشتنی است. گویی اشیایی که زمانی متعلق به او بوده، با او حرف میزنند. برای همین این دسته از آدمهای عاشق ادبیات، کتاب و موسیقی خانه آن آدم تبدیل به مقصدی دیدنی میشود. امروزه هم خانه موزههای فاکنر، دیکنز، شکسپیر، مارک تواین و ادگار آلن پو مخاطبان زیادی دارد، هم به ممری برای درآمد تبدیل شده و جزوی از میراث فرهنگی آن کشور است. اما موزه خانهی افراد مشهور در ایران مثل هر پدیدهی جهانی دیگری تعریف خودش را دارد و راهی را برخلاف جریان غالب جهانی میرود.
کارکرد مغفول خانه موزه
در جهان تبدیل خانههای مفاخر فرهنگی، اصولاً یک امر بدیهی تلقی میشود اما در ایران بعد از مرگ نویسنده، شاعر یا چهرهای فرهنگی این امر به جدّ و جهدی طولانی تبدیل میشود، شاید چندین دهه طول بکشد تا این اتفاق بیفتد، گاهی گردوغبار فراموشی بر آن مینشیند تا جایی که آن خانه به ویرانه تبدیل میشود که برای رسیدن به نمونههایی از این دست لازم نیست که خیلی تاریخ معاصرمان را زیرورو کنیم.
خانهی صادق هدایت یکی از ناکامان بزرگ این قصه است که گرچه هنوز ویرانه نشده اما گویی سرنوشت محتوماش ویرانی خواهد بود، این خانه زمانی مهدکودک بود و زمانی کتابخانهی بیمارستان، زمانی هم خبر رسید که به زبالهدانی بیمارستان تبدیل شده است. در هر حال سرنوشت خانهای که هدایت نویسنده بزرگ ایرانی در آن چشم به جهان گشود، به موزه شدن نرسید. یکی از کارکردهای خانه موزهها این است که فضای خصوصی هنرمند و نویسنده یا شاعر دستنخورده باقی میماند یا سعی میکنند آنها را به همان سیاق دوران حیات او بازسازی کنند.
برای مثال خانه برنارد شاو، مثل زمان حیاتاش بهجا مانده و امروز مکانی دیدنی برای دوستدارانش است، اما این ویژگی در مورد بسیاری از خانه موزههای نویسندگان و شاعران ما صادق نیست. خانه موزه مفاخر باید بیننده را به جهان نویسنده و شاعر ببرد، اصولاً کارکردش ارائهی یک بیوگرافی زنده از آن فرد درگذشته است. مثلاً خانه فروغ فرخزاد سالها بعد از مرگ این شاعر در سال 1397 ثبت ملی شد اما بههرحال جز آثار منتشرشده از این نویسنده، میراثی برای نمایش در موزه نمانده است. گرچه قولهایی برای بازسازی خانه فروغ به شکل قبل داده شده است، ولی از آن زمان هنوز خبر دیگری در این باره منتشر نشده است.
دوران رکود
سیدمحمد بهشتی، مدیر فرهنگی درباره ضرورت تبدیل خانههای اهالی فرهنگ و هنر بعد از مرگشان به خانه موزه به هممیهن گفت: «من مخصوصاً دربارهی تهران صحبت میکنم چون تهران فقط پایتخت سیاسی کشور نیست بلکه پایتخت فرهنگی کشور هم هست. بیشترین تولیدات فرهنگی و هنری کشور در این شهر اتفاق میافتد و بیشترین مصرف محصولات فرهنگی هم در تهران است، البته نمیخواهم اهمیت و ارزش شهرهای دیگر را کم کنم اما بههرحال تهران پایتخت است و چون اینگونه است و در تاریخ معاصر ما بسیاری از اتفاقات از تهران شروع شده است، این شهر جایگاه بسیار ویژهای دارد؛
از اینرو کسانی که در ادارهی تهران نقش دارند، اعم از شهرداری یا ارشاد باید به این موقوف باشند که شخصیتها و چهرههای فرهنگی و هنری که در تهران شکوفا شدهاند و پا به صحنهی فرهنگ و هنر گذاشتهاند، بهگونهای حالت شهروند ممتاز را دارند، درنتیجه این امر هر آنچه به این شخصیتها مربوط میشود از نظر معنوی متعلق به همهی اهل شهر است.
قاعدتاً نهادهایی که در اداره شهر تهران دست دارند، باید مأموریت و مسئولیت حفظ میراث آنها را مدنظر قرار دهند.» او با اشاره به اینکه توجه به حفظ این میراث تقریباً از 30 سال پیش آغاز شده، یادآور میشود: «قدمهایی در این زمینه برداشته شده، مثلاً خانه سیمین و جلال، اخوان ثالث، دکتر شریعتی، آیتالله طالقانی و... که به خانه موزه، کتابخانه و... تبدیل شد و از این طریق میراثشان حفظ شد. بههرحال ما یادگاریهایی از آنها داریم که میتوانیم هم به مکان، هم اشیایی که متعلق به آنها بوده توجه کنیم اما این توجه در طول سالها خیلی دچار فرازونشیب شده است.
در دورههایی مدیریت شهری به این موضوع توجه خاصی داشته و قدمهای جدی در این راستا برداشته است، اما در دورههایی هم بوده که جلوی این قدمها را گرفته و مانع شدهاند. شهرداری، میراث و ارشاد ازجمله نهادهای دستاندرکاران این موضوع هستند که باید نقش و سهم خود را ایفا کنند.» او با اشاره به این موضوع که اقدامات و گامهای برداشتهشده در این زمینه چندان راضیکننده نیست، گفت: «توقع میرود که گستردهتر و جدیتر به این موضوع پرداخته شود. اینک دربارهی این موضوع با رکودی در شهرداری مواجه هستیم.
گرچه دولت چند ماهی نیست که کارش را شروع کرده، اما امیدوارم دولت و نهادهای متولی هم باتوجه به نقششان در این زمینه درست عمل کنند و در شناسایی و حفاظت از این خانهها تلاش کنند تا هم از لحاظ حقوقی این خانهها در آثار ملی ثبت شوند، هم به لحاظ عملی تبدیل به مکانهایی شوند که عموم مردم بتواند به این خانهها مراجعه کرده و این بزرگان را به یاد بیاورند.»
خانه موزهی استاندارد
بهشتی همچنین دربارهی استانداردی که باید این خانه موزهها رعایت کنند یادآور میشود: «وقتی قرار است خانهی یکی از مفاخر به خانه موزه تبدیل شود، باید طوری باشد که اگر آن شخص زنده بود از آن راضی باشد، همچنین باید احساس کند آن فضا آینهای است پیش روی شخصیت علمی و فرهنگی او. این مفاخر جزو سرمایههای یک شهر و کشور محسوب میشوند.»
اما در میان خانه نویسندگانی که تبدیل به موزه شدند شاید خانه سیمین دانشور و جلال آلاحمد آن استانداردها و کارکردهایی که بهشتی میگوید را داشته باشد. خانه جلال و سیمین، بعد از مرگ سیمین دانشور تبدیل به موزه شد و مراسم افتتاحیهای در خور آن گرفتند. خانه مشاهیر، این خانه را خرید و آن را تبدیل به موزه کرد. این خانه یک ویژگی متمایز دارد آن هم این است که از نقشه ساخت تا تمامشدن خانه زیر نظر جلال آلاحمد بوده است. حتی گفته شد که جلال با دست خود سنگهای این خانه را میتراشیده است.
در این موزه وسایل بهجا مانده از این زوج داستاننویس را گذاشتند و سعی کردند که فضای زندگی آنها را بازآفرینی کنند. این خانه موزه، یکی از موارد نادر است که چند سال بعد از مرگ سیمین دانشور افتتاح شد اما بسیاری از خانههای اهالی ادب ما از این شانس برخوردار نشدند و سالها بعد از مرگشان که میراث اندکی از آنها مانده بود، تبدیل به خانه موزه شدند.