آلاحمد همچنان زنده و حاضر
الگوی بیحیثیتساز و تهاجمی و تمسخرآمیز جلال آلاحمد امروزه در سطحی وسیع توسط بسیاری از سیاستورزان و روشنفکران، بهخصوص آنها که از در دشمنی با جلال درآمدهاند، به کار گرفته میشود. وقتی به گفته یا نوشتهای از آنان برمیخوریم گویی مرحوم آلاحمد از گور درآمده و واژهها را با درشتی و غلظتی بیش از آنچه خود به کار میبرد، در دهان یا روی نیش قلم آنان گذاشته است. از این رو، آلاحمد همچنان زنده است و حضور پررنگی در بین ما دارد.
جلال آلاحمد 55 سال پیش، در 46 سالگی، در هجدهم شهریور، در ویلای کوچکش در ساحل شهر اسالم، بدرود حیات گفت. چند سال پیش برای بازدید از آن ویلا، سری به ساحل دریا در اسالم زدم. تمام ویلا در آب دریای خزر غرق شده بود و حتی نوک بنای آن نیز قابل رؤیت نبود. آلاحمد گویا در واکنش به رویۀ سختگیرانۀ پدرش که معممی متشرع و قشری وصف شده است، از مذهب گسست و به حزب توده پیوست.
ایدئولوژی بستۀ حزب توده و نگاه آن به دست حزب کمونیست شوروی به عنوان «برادر بزرگتر» به سرعت دل آلاحمد را زد و او در جهت حمایت از نهضت ملی شدن صنعت نفت، وارد حزب زحمتکشانِ دکتر مظفر بقایی شد. مخالفت مظفر بقایی با دولت دکتر محمد مصدق، آلاحمد و دوستانش را از حزب زحمتکشان هم بیزار کرد و آنها حزب نیروی سوم به رهبری خلیل ملکی را تشکیل دادند. عضویت آلاحمد در نیروی سوم خلیل ملکی هم دیری نپایید و او با خروج از این گروه، از سیاستورزی تشکیلاتی و حزبی برای همیشه خداحافظی کرد.
آل احمد با آنکه موفق به اخذ مدرک دکترای ادبیات نشد صاحب سبکی به نسبت شیرین در ادب فارسی بود و در میان روشنفکران عصر خود موقعیت و شهرتی کمنظیر داشت. آلاحمد ظاهراً در واکنش به «مدرنیسم» یا «شبهمدرنیسم» نظام پهلوی که آن را بیریشه و فاقد اصالت میدانست، به نوعی سنتگرایی روی خوش نشان داد و با درکی شخصی از آموزههای مبهم و دشواریاب و جنجالبرانگیز احمد فردید در باب اندیشههای مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی، به ستیز با «غربزدگی روشنفکران ایرانی» برخاست. آلاحمد که در دورهای عمدتاً به دلیل داستانهای بلند و کوتاه و سفرنامهها و ترجمهها و پارهای تحقیقات میدانی خود در حوزۀ اجتماعی شناخته میشد، در دوران پس از انقلاب، به عنوان «دشمن مدرنیته» مورد ستایش نیروهای ضدمدرنیسم و نفرت مدرنیستها قرار گرفت و به تدریج بهعنوان یکی از مسببان «وضع موجود پس از انقلاب» شناخته شد.
در واقع، مرحوم آلاحمد خیلی چیزها را نفی کرده است، اما الگوی سیاسی و اجتماعی مورد نظر خودش نهفقط روشن نیست، بلکه گویی فرد سرگردان و عجول و دلزدهای است که اثبات خود را از طریق نفی اغیار جستوجو میکند. اینکه گفته میشود او در اواخر عمر خود به مذهب روی آورده است، به نظر افسانه میآید. او البته از وقایع مربوط به 15 خرداد سال 1342 و انقلابی شدن جریانی از روحانیت به وجد آمده بود، اما حتی سفرنامۀ حج او با عنوان خسی در میقات نیز نشان میدهد که آلاحمد، عصیانگرتر و ستیزهجوتر از آن در برابر سرنوشت فرد و جامعه بوده است که خود را در قالب دین و مذهب محدود کند. واقعیت این است که افکار و عقاید آلاحمد امروزه دیگر مشتری خاصی ندارد زیرا تحقق آنچه او به نفی آن پرداخته سبب اثبات چیزهای بهتری نشده است. او ظاهراً فقط در میان بخشی از نیروهای مذهبی ضدمدرنیسم که همچنان در پی یافتن «روشنفکری» در جهت کمک به توجیه عقاید «بنیادگرایانۀ» خود هستند، آن هم به صورت نمادین محلی از اعراب دارد و آثارش از سوی دیگر اقشار کمتر خوانده میشود، هرچند که بیش از هر روشنفکر دیگری در تاریخ معاصر ایران مورد ناسزاگویی قرار میگیرد.
این حرفها بدان معنی نیست که آلاحمد و میراث او از جامعۀ ایرانی، رخت بسته است. از قضا او بیش از هر زمانی در بین ماست و در فضای سیاسی و فکری کنونی، زندهتر از همیشه حضور دارد!
قاعدتاً آلاحمد مثل هر سیاستورز و روشنفکر و نویسندۀ دیگری، ویژگیهای مثبت و منفی بسیاری داشته است، اما اگر بخواهیم مخربترین ویژگی آلاحمد در حوزۀ زندگی و تعامل فکری و سیاسی را شناسایی کنیم، بدون تردید لحن تهاجمی و تمسخرآمیز و گاه موهن او، بیشترین بدآموزی را در فرهنگ سیاسی ما به یادگار گذاشته است.
آلاحمد در برخورد با منتقدان و مخالفانش گویی اگر با رعایت ادب و احترام برخورد کند، خود را از دایرۀ حق و حقیقت خارج کرده است! حمله و تمسخر و اهانت، بخشی از جوهرۀ کلامی اوست و ظاهراً نهتنها آن را موجه بلکه کاملاً عادی و طبیعی و منصفانه و عادلانه میبیند. پاسخ خارج از نزاکت او به پیرمردی در سطح محمدعلی جمالزاده آن هم به دلیل توصیهای دوستانه و محترمانه به او خود گواه روشنی از نوع برخورد آلاحمد در این زمینه است.
این ویژگی جلال که حتی از آزار کلامی زن با فرهنگ و دانشورش سیمین هم در یک نوشتۀ علنی ابا نمیکرد، مختص آن مرحوم نیست بلکه بخشی از فرهنگ ناخودآگاه جمعی ماست که او آن را به اوج و کمال رسانده است! آلاحمد احتمالاً در این زمینه، متأثر از پیشینیان خود بهخصوص فرهنگ سیاسی «بیحیثیتساز» حزب توده بوده است، اما همین که در ترویج این فرهنگ با تمام قوای خود تلاش کرده، به صورت الگو درآمده است. الگوی بیحیثیتساز و تهاجمی و تمسخرآمیز جلال آلاحمد امروزه در سطحی وسیع توسط بسیاری از سیاستورزان و روشنفکران، بهخصوص آنها که از در دشمنی با جلال درآمدهاند، به کار گرفته میشود. وقتی به گفته یا نوشتهای از آنان برمیخوریم گویی مرحوم آلاحمد از گور درآمده و واژهها را با درشتی و غلظتی بیش از آنچه خود به کار میبرد، در دهان یا روی نیش قلم آنان گذاشته است. از این رو، آلاحمد همچنان زنده است و حضور پررنگی در بین ما دارد. آلاحمد البته بعضاً شیرینی یا نمک خود را هم داشت، اما از زبان و قلم برخی که او را مسبب تمام مشکلات کنونی معرفی میکنند، اما عملاً پا جا پای آن مرحوم گذاشتهاند، گویی جز تلخی و ترشی تراوش نمیکند!