درباره سقوط آزاد سینمای ایران
چشمم آب نمیخورد
از قدیم گفتهاند ترک عادت موجب مرض است. شده حالا حکایت من. نشستهام به تماشای «پول و پارتی»، «هاوایی»، «تگزاس ۳»، «تمساح خونی» و... و سرگیجه گرفتهام که قضیه چیست؟ این دیگر چه صیغهای است؟ راستی چی شد، چجوری شد که سینمای ما به نقطه حساس استیصال کنونی رسید؟
نمیدانم اخیراً سری به سینما زدهاید یا نه؟ من در ماههای اخیر چند فیلم ایرانی را در سینما دیدم و چشمتان بد نبیند، عذابی کشیدم که مسلمان نشنود، کافر نبیند. برای من یکی که شوکهکننده بود دیدن چنین سقوط آزادی در سینمای ایران. مدتها بود قید این سینما را زده بودم و رغبت چندانی به تماشای فیلمهای ایرانی نداشتم. حتی فیلمهای کارگردانان بزرگ و مشهورمان را نیز در این سالها ندیدم. نه «لامینور» مهرجویی را و نه «خائنکشی» کیمیایی را.
دوست نداشتم تصویر محترم این اساتید پیشکسوت در ذهنم ترک بخورد. چشمترس شده بودم و انگار حق هم داشتم. بعدتر نقدها را که خواندم، دیدم گمانم چندان هم خطا نبوده. بماند که در مورد این فیلم اخیر جناب کیمیایی، توجه به همان انتخاب برخی بازیگران نیز میتوانست حالیم کند که اوضاع قمر در عقرب است.
از قدیم گفتهاند ترک عادت موجب مرض است. شده حالا حکایت من. نشستهام به تماشای «پول و پارتی»، «هاوایی»، «تگزاس 3»، «تمساح خونی» و... و سرگیجه گرفتهام که قضیه چیست؟ این دیگر چه صیغهای است؟ راستی چی شد، چجوری شد که سینمای ما به نقطه حساس استیصال کنونی رسید؟
شاهکار نخواستیم اما نکند تعریف فیلم خوب و سینمای استاندارد هم در دنیا عوض شده که چنین فیلمهایی مثل نقل و نبات در بازار کوچک سینمای ایران ساخته میشوند؟ نه نمیخواهم از مدیریت نابلد دولتی سینما صحبت کنم. چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است؟ ارسطو میگفت درخت را با میوهاش میسنجند و به هر صورت زمانی آیندگان درباره دوران مدیریت درخشان آقایان قضاوت خواهند کرد.
باور کنید من اصلاً و ابداً مشکلی با سینمای طنز و عامهپسند ندارم و فکر هم نمیکنم باید سالی 30 تا فیلم درخشان ساخته شود تا رضایت درونم از سینمای ایران جلب شود. نه، ماجرا پیچیدهتر از اینهاست. این فیلمها که ذکر خیرشان شد، فیلمهای بدی هستند و وجه تأسفبار امر این است که در این فیلمهای بد گاهی بازیگرانی بازی میکنند که بسیاریشان را به گزیدهکاری میشناختیم و اگر میخواستیم الگویی به بازیگران جوان معرفی کنیم، انگشت روی همین هنرمندان میگذاشتیم.
وقتی بازی مهدی هاشمی را در این فیلمها میبینم، انگشت حسرت به دهان میزنم که آیا این همان مهدی هاشمی همکلاسی سوسن تسلیمی و داریوش فرهنگ است که در «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی درخشید؟ یا در مجموعه «هزاران چشم» کیانوش عیاری گل کاشت؟ اسامی پشت سر هم میآیند و داغ و افسوس این قلم فزونی میگیرد. لحظات پایانی فیلم «پول و پارتی» را بنگرید، آنجا که داریوش فرهنگ و ساعد سهیلی در حال انجام رقص مرگ هستند، تا منظورم را دریابید. واقع امر شرمم میشود که مینویسم، اما خب تماشای «ویلای ساحلی» کیانوش عیاری هم کار سختی است.
چه میشود گفت؟ در سینمای ایران همیشه فیلمهای بفروش دست بالا را داشتهاند. یخ برخیشان هم گرفته. نمیخواهم وارد جامعهشناسی فروش این فیلمها بشوم. بعضی میگویند مردم از بس غم و غصه دارند، ترجیح میدهند دو ساعتی را که در سالن سینما نشستهاند، کمی بخندند و یادشان برود گرفتاریهای بیرون را. من قضاوتی ندارم چون صدور هر تحلیلی در این زمینه نیازمند پژوهشی دامنهدار است که من نکردهام.
اما یک نکته در این میان گفتنی است و آن اینکه هیچوقت آش به شوری این سالها نبوده. نگاهی بیاندازید به پرفروشترین فیلمهای دهه 1370 ایران. در میان آنها به فیلمهایی چون «شوکران»، «دو زن»، «خواهران غریب»، «قرمز»، «مرد عوضی»، «آدم برفی» برمیخوریم که من هر جور بالا و پایین میکنم، نمیتوانم آنها را با «شهر هرت»، «من سالوادور نیستم»، «نارگیل 2» و «گشت ارشاد 3» همپیمانه کنم در ظرفی بهنام سینمای ایران.
اصلاً انگار در سیارهای دیگر پیاده شدهایم. دقت بفرمایید از سینمای بنیاعتماد و بیضایی، فرمانآرا و تقوایی صحبت نمیکنم. دلمان که لک زده برای دیدن «زیر پوست شهر»، «سگکشی»، «بوی کافور، عطر یاس» و «کاغذ بیخط» اما خب دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. نفسمان شده آه و چشمانمان مانده به راه.
امیدوارم روزی هم مردم از دیدن این جنگهای خنده دلآشوبه بگیرند و هم دستانی که گلوی سینمای ایران را سفت چسبیدهاند، قطع شوند تا شاید کمکم اوضاع بهتر شود. آدمیزاد البته به امید زنده است اما بهقول مش قاسم سریال «دایی جان ناپلئون»: «والا دروغ چرا؟ تا قبر آآآآ»؛ من که چشمم آب نمیخورد.