| کد مطلب: ۱۹۴۲۰

قبای گشاد وطن‌دوستی

چند سال قبل داشتم مستندی تاریخی - سیاسی می‌ساختم. برای مصاحبه نزد یکی از سیاسیونی رفتم که از سال ۵۸ - ۵۷ مسئولیت داشت و آن زمان هم معاون یکی از نهادها بود. یکی از سوال‌ها به مسئله سخنرانی بنی‌صدر در سال ۵۹ برمی‌گشت. همان سخنرانی معروف دانشگاه تهران که آخر سر به زدوخورد کشید. مصاحبه‌شونده می‌خواست بگوید هیچ آدمی در شرایط جنگی کشورش چنین رفتاری از خود نشان نمی‌دهد، گفت: «یک آدم عادی این کار را می‌کند؟ یک آدمی ملّی این کار را می‌کند؟ چه برسد به رئیس‌جمهور مملکت!» برداشت من از آن حرف آقای میم، این بود که حتی ملی‌ها هم که ما آن‌ها را خائن می‌دانستیم و می‌دانیم، چنین کاری نمی‌کنند.

یک عدد آقای میم، درون تک‌تک تندروها وجود دارد. قدیمی‌هایشان از سر مسائل ابتدای انقلاب و تفاوت نگاه‌ها که هرکدام باید موردبه‌مورد در جای خود بررسی شود با اهمیت‌دادن به ملت، ملیت و سرزمین زاویه دارند؛ جدیدهایشان هم که این نفرت از تفکر ملّی را مثل دیگر باورهایشان، صرفاً آموخته‌اند. آن‌ها حتی باور نمی‌کنند خیلی‌ها برای دفاع از خاک و وطن راهی جنگ شدند و دوست دارند تمام شهدا را هم با نگاه ماورایی ببینند. نگاهی که از بنیان غلط است.

اما چرا می‌گویم این قبای وطن‌دوستی به تن تندروها زار می‌زند؟ این چندروز به‌بهانه قصه‌های المپیک به‌خصوص مبارزه ناهید کیانی و کیمیا علیزاده، خیلی از این جماعت از وطن می‌نوشتند. از ایران نوشتند و وطنی که باید دوستش داشت. اما هرچه این نوشته‌های پروژه‌ای - ایدئولوژیک جماعت مذکور را می‌خواندم، کمتر آن‌ها را می‌فهمیدم. مگر نه این‌که کوچک و بزرگ این جماعت بارها نشان دادند که علاقه‌ای به ایران ندارند؟ مگر نه این‌که با وقاحت گفتند مملکت برای حزب‌اللهی‌هاست و پیش‌تر از آن گفتند هر کسی که نمی‌خواهد، جمع کند برود؟ مگر نه این‌که مرشد آن‌ها می‌گفت: «چقدر انسان باید تنزل پیدا کند که به‌جای خدا و ارزش‌های الهی، ملیت و ایرانیت را مطرح کند.» چطور ایران ناگهان خوب شد؟ هروقت از ایران نوشتیم، متهم به کوته‌بینی شدیم و این‌که مسائل استراتژیک و عمق راهبردی را نمی‌فهمیم. از مردم ایران نوشتیم، برچسب ضدیت با انقلاب را دریافت کردیم. از حق انتخاب مردم، زندگی معمولی و آرامشی که باید داشته باشیم نوشتیم، متهم شدیم به جاسوسی! و بازی در زمین دشمن و البته زمان‌نشناس بودن. هرکس هرجا از ایران نوشت و او‌لویت‌داشتن آن بر اهداف آرمانی و هزینه‌کردن از مردم آن برای ملت‌های منطقه، برچسبی خورد و کنار رفت. هنوز ملی‌گرایان و ملی‌مذهبی‌ها مطرود هستند. چطور می‌شود جماعتی که وطن به ماهوی وطن، سرزمین و ملت نه در حرف‌هایشان و نه در باورهایشان جایی ندارد، داعیه‌دار وطن می‌‌شوند؟

پاسخ این است: اولویتی پیدا نکرده؛ صرفاً برای ساعاتی زمینه‌ای پیدا شد که بشود کمی تبلیغات سیاسی - جناحی کرد، چند نفر را کوبید و بعد هم به تنظیمات کارخانه برگشت. کیمیا علیزاده بهانه است. چرا رفت و چطور رفت، یک بحث است و ارائه تفسیرهای ایدئولوژیک از این‌که وطن را فروخت و رفت، یک بحث دیگر. میلیون‌ها ایرانی جلای وطن کردند و این سوالات را می‌توان درباره هرکدام از آن‌ها مطرح کرد. اما نوانقلابیون تلاش کردند دوگانه‌ای میان کیانی و علیزاده درست کنند اما مثل همیشه، خیلی زود مجبور به سکوت شدند. چون آدم‌ها را تک‌بعدی می‌بینند، وقتی تصویری از اظهارنظر کیانی در جریان وقایع سال ۱۴۰۱ منتشر شد، ناچار از سکوت شدند؛ یا مثل همیشه رو به تهدید آوردند که ما فراموش نکرده‌ایم. اما هر کاری کنند، پدیده‌ای به‌نام ملت بالاتر از تفکر تمامیت‌خواهانه ایدئولوژیک قرار می‌گیرد و طرفین این دوگانه، درنهایت روی سکو یکدیگر را در آغوش می‌کشند.

آن‌ها معمولاً وقتی که می‌خواهند از مردم حرف بزنند، از عبارت‌هایی مثل مردم انقلابی، ملت انقلابی، متدینین، جامعه مومنین و مانند آن استفاده می‌کنند. حتی زمانی که از مردم یا ملت به تنهایی استفاده می‌کنند، باز کلیتی ۸۵ میلیون نفری از ایرانیان را مدنظر قرار نمی‌دهند. منظور، آن‌هایی است که دوست‌شان دارند، هم‌نظرشان هستند و با آن‌ها در یک مسیر قدم برمی‌دارند. ذهن کانالیزه‌شده آنان نمی‌تواند خروجی‌ای غیر از این داشته باشد، چراکه پدیده‌هایی تحت عنوان ملت و وطن هیچ‌وقت برای آن‌ها تعریف نشده که حالا بخواهند دوستش داشته باشند. نهایتاً این مفاهیم را هم مثل ابزارهای دیگر، برای استفاده نگاه می‌کنند، سپس به سنگرهای پیشین برمی‌گردند. قبای وطن‌دوستی برای کسانی که ایران و ایرانی اولویتی در ساختار ذهنی و آرمانی‌شان ندارد، گشاد است.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی