سیاست نمکی
این روزها تنور مناقشات تحریم و مشارکت در انتخابات داغ شده است. برخی مردمان هم احساس میکنند «در لحظه خطیر کنونی» بهسر میبرند و خود را به آب و آتش بزنند تا حرفشان به کرسی بنشیند و از این طریق بهزعم خویش مردمان را از رفتن به جهنم پرهیز داده و راهی بهشت بکنند. شاید بگویید کدام بهشت؟ کدام جهنم؟ رقابت انتخاباتی که این حرفها را ندارد. بله رقابت انتخاباتی این حرفها را ندارد ولی انگار درباره ما ایرانیها حق همچنان با مظفرالدینشاه بود که گفت: همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید.
حاشیه نروم. من دلیل این تو سر و کله هم زدن مردم درباره انتخابات را خیلی متوجه نمیشوم. منظورم البته این نیست که چرا عدهای هوادار کاندیدایی هستند و عدهای اصلاً عطای این رقابت را به لقایش بخشیدهاند. نه، آنکه حق مسلم شهروندی هر ایرانی است که هر طور دلش خواست اقدام کند و تبعاتش را نیز بپذیرد. مشکل من این است که چرا دعوا را ناموسی و حیثیتی میکنیم؟ من و شما ممکن است درباره خیلی چیزها در این جهان اختلافنظر داشته باشیم. بسیار خب، قرار است سر این تفاوتها سر هم را ببریم؟ یا بدتر از آن روان، شخصیت و هویت مخالفمان را لگدمال کنیم؟ عقل سلیم میگوید نه، قدیمیترهای خودمان میگفتند: «عیسی به دین خود، موسی به دین خود». تهته ماجرا، از یک صبح تا شب انتخاباتی هست و دو روز بعد هم برنده مشخص میشود.
شاید بگویید ای بابا. اینجوری که خیلی بینمک شد. بله میپذیرم ایرادتان را و میگویم حالا اگر هم نمک سیاست را کری و شعار و شوآف و امثالهم بدانیم، باور کنید ملاتش اینها نیست. بنیاد سیاست البته به قول آرنت، گفتوگو و کنش، سخن و عمل است. گفتوگو اما ترتیب و آدابی دارد. اگر من کوچکترین حقی برای طرف مقابلم قائل نیستم و نادان و مفتخور، خائن و لاشخور، اصلیترین کلماتی هستند که در حقش به کار میبرم، خب طرف مقابل هم شاید مدتی سکوت کند، اما همانطور که زندان بهترین دزدها را تربیت میکند، بعد از مدتی چهار تا ناسزا یاد میگیرد و فکر میکند که اگر جواب شما را ندهد، ملت احساس میکنند زبان ندارد. نتیجه میشود همین لیچارهایی که ملت سرخوشانه در فضای مجازی بار هم میکنند. میمانیم که ما را چه شده است که مدعیان فضل و ادب نیز از نوشتن دو خط توئیت سالم و مؤدب عاجز ماندهاند.
باز شاید بگویید ای آقا. تو خیلی ژیگولی. سیاست بدون ستیز که نمیشود. باز موافقم، هرچند واقعاً ژیگول نیستم. نکتهای را اما در تکمیل نقد شما باید بنویسم: سیاست یعنی ستیز و سازش بهنگام. به وقتش بجنگ، به وقتش صلح کن. در هر دو حالت اما جوری بجنگ و جوری صلح کن که نابود نشوی. اصلاً اگر قرار بود تمام مشکلات بشر را با جنگ و خونریزی حل و فصل کنند، الان نسل بشر به پایان رسیده بود. سیاست آمده و در طول تاریخ تکامل پیدا کرده که بدون اینکه خون از دماغ کسی بریزد، مسائل حل بشوند و مهمترین ابزاری هم که در سیاست وجود دارد، همین گفتوگو و بعد صندوق رأی است.
اختلاف ما آدمها یا ناشی از تفاوت باورهاست یا تفاوت منافع. با گفتوگو حل شد که فبهاالمراد، نشد دیگر داد و بیداد که نداریم. صبح روز جمعه یا در هر جایی جزو شعبههای اخذ رأی دیده خواهیم شد یا در صفهای انتخاباتی. شد آنچه میخواستیم، شادی میکنیم؛ نشد هم که به عزا نمینشینیم. باور کنید هیچ آخرالزمانی فردای روز انتخابات در کار نیست. بله میان پیامدهای انتخابهای سیاسی ما تفاوت وجود دارد و تردیدی هم نیست که با ماشینی که راهی مشهد است، نمیشود رفت تبریز. اما بههرحال آدمی به قول ابراهیم گلستان کارساز است. دور برگردانی میجوید و راهش را پیدا میکند. فرق معامله البته هزینه و وقتی است که باید بپردازد. با این همه هیچ کاهش هزینهای نمیتواند توجیهگر توهین به آدمهای متفاوت دوروبرمان باشد.
ما ایرانیان در این سالها کم ضرر ندادهایم. نگاهی به بورس در این مملکت بیاندازید. خیلی از این هزینهها هم ناشی از خطاهای خودمان بوده است. با این همه عموم ما ترجیح میدهیم فحشهایمان را سر چهارراه سیاست خرج کنیم. ایرادی ندارد اما واقعاً آش را شور نکنیم. دریافت زیاد نمک، بدن را مبتلا به دهها بیماری میکند. سیاست نمکی هم جامعه را به زوال میبرد. اگر با هم سخن گفتیم و راهی برای حل مشکلات ایران و ایرانیان جستیم، بردهایم، وگرنه افزایش فشار خون این مملکت کارمان را به سکته قلبی میرساند. آنگاه حتی شاید ناگهان همه چیز هم پایان نیابد، اما کمکم، کم خواهیم شد. تمام خواهیم شد.