در انتظار پاسختان که حق من است نشستهام
جناب آقای محمدمهدی اسماعیلی
وزیر فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی ایران
سلام
من، حسن فاضل، نویسنده و مترجم ایرانی، بنا دارم بیدرنگ و با هلاک پرگویی به اصل حرفم برسم اما پیش از هر کلام، قدرنشناسی مرا نادیده بگیرید که درست در روزی که صله رسیده و هفتصد هزار تومان اعتبار خرید کتاب در مشت این نویسنده گذاشتید، زبان به گلایه دارد. اما اصل حرف، حوالی پنجسال پیش، آن زمان که باید در اندیشه تبدیل ریال میبودم تا به مدد سکه و دلار و زمین و خاک و بورس و صدها چون اینها توان خرید نان از کفم نرود، در خانهای که در آغاز هر ماه از نداشتنش تنم میلرزد بر روزگار رفته یکی از شخصیتهای تاریخی ایران به تحقیق و مطالعه و نوشتن نشستم.
در باب مردی که دو قرن پیش در کرمان به جهل و ناجوانمردی به قتل رسید. به وضعی مخوف و خونبار. عاقبت آن خواندنها و نخوابیدنها و وقت خرجکردنها و از قافله آیندهساختن جاماندنها، رمان «مشتاق سیم آخر» شد و فرزندم و شیره جانم و کتابم پیش چشم من و مشتاقانش پا به میدان وجود گذاشت و چشم باز کرد. به مجوز همان وزارتخانه که امروز از آن شماست. ورق و سندش هم موجود. چه روز برای یک نویسنده خوشتر از آن که اثرش دستبهدست بگردد و خوانده شود و در ترازوی نقد بنشیند و عوالمی ناچیز چون اینها؟
اما شوق من چندان عمری نگرفت. سالی پیش ناشناس آمدند، بیحکمی و بیان علتی، با خشم و ترشرویی، کتاب را از نمایشگاه بردند و آنچه که گفتند سبب شد ناشر بینوا در نمایشگاه آن سال و امسال و سالهای بعد هم سراغ انبار و کارتنهای کتابهای من نرود و حتی پاسخم را هم به گرمی همیشه ندهد. آنها که نمیشناسم بیآنکه بگویند چرا و به چه جرم و حکم کدام قاضی و کدام محکمه، تنها تند گفتند و بردند و تمام.
حالا منِ نویسنده از شمای اهل منصب میپرسم که چرا؟ خواستی زیاد نیست. اگر حاصل سرمایهتان که دانشتان است و سوی چشمتان و وقتتان و روزگارتان بیعلت و سببی نیست شود تلخی و زهر جابهجای احوالتان را مچاله میکند. همان حال امروز من. اهل زیاده گفتن نیستم. همین که رفت بس و در انتظار پاسختان که حق من است نشستهام.
روزگار خوش