| کد مطلب: ۱۴۱۷۳

از مصائب شیرین تا پایان تلخ

رضا داوودنژاد و کارنامه‌اش

از مصائب شیرین تا پایان تلخ

پایان غم‌انگیز رضا داوودنژاد، پایان تعطیلات نوروز را تلخ کرد تا بار دیگر این شعر هوشنگ ابتهاج بر زبان‌ها جاری شود که «ارغوان! این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما می‌آید؟».

او بازیگری برآمده از یک خانواده سینمایی بود و شاید هیچ نامی به اندازه «داوودنژاد»، تداعی‌گر یک خانواده در سینمای ایران نباشد. در این میان شاید رضا محبوب‌ترین و معروف‌ترین آنها بود. بخشی از این محبوبیت برآمده از نقش‌های شیرینی بود که بازی کرده بود و در خاطره جمعی ثبت شده بود و بخشی هم به دلنشین بودن خودش بود و چهره همیشه خندان و رفتار مهربانش.

با این همه روزگار با او نامهربان بود و دست‌کم یک دهه پایانی عمر کوتاهش با مصائب بیماری‌اش گره خورد که آخر به‌دست مرگ باز شد. در ۹ آذرماه ۱۳۹۳ بود که اعلام شد، رضا داوودنژاد در شیراز تحت عمل جراحی و مراحل پس از درمان پیوند کبد قرار گرفته است.

او در سال ۱۳۹۱ هم عمل پیوند کبدش را انجام داده بود. او دراین‌باره گفته بود: «به علت اینکه خون در کبدم لخته شده بود و حالم وخیم شد، تیم پزشکی مجبور شدند، کبد دیگری به من پیوند بزنند.»

بار دیگر در اسفندماه ۱۴۰۲ اعلام شد که رضا داوودنژاد بیش از سه‌ماه است که درگیر عفونت خونی شده و ابتدا در بیمارستان تهران و بعداً برای اینکه «تحت مراقبت پزشکان خودش» باشد، در شیراز بستری شده است تا اینکه  در ۱۳ فروردینماه ۱۴۰۳ در ۴۳سالگی درگذشت.

دلیل مرگ به زبان بیمارستان

طبق گفته مدیر روابط عمومی بیمارستان پیوند اعضای شیراز، مرحوم رضا داوودنژاد طی سال‌های اخیر به‌دلیل نارسایی کبدی دو مرتبه در شیراز عمل پیوند کبد داشتند که شرایط خوبی هم داشتند اما در یک‌ماه گذشته با یکسری به‌هم‌ریختگی‌های آنزیم‌های کبدی مواجه شدند.

به گفته محمدرضا حیدری: «مرحوم داوودنژاد با این شرایط طی یک‌ماه گذشته به بیمارستان پیوند اعضاء مراجعه کرده و بستری شدند اما طی روند درمان دیگر بدن‌شان پاسخگو نبود درنهایت به‌دلیل این به‌هم‌ریختگی‌های آنزیم‌های کبدی و عفونت خون، به رحمت خدا رفته‌اند.»

حیدری همچنین درخصوص جزئیات انتقال پیکر آن مرحوم به تهران نیز گفت: «خانواده ایشان پیگیر کارهای انتقال پیکر مرحوم داوودنژاد هستند، اما از نظر بیمارستان موردی برای انتقال پیکر وجود ندارد.»

مروری بر کارنامه حرفه‌ای

رضا داوودنژاد یکی از بازیگرانی است که این حرفه را از دوران کودکی و 6 سالگی آغاز کرده است؛ فیلم بی‌پناه اولین فیلم سینمایی او بود که در سال 1365 و به کارگردانی پدرش ساخته شد اما بعد از آن رضا تا سن 18 سالگی به‌دلیل تمرکز روی درس و تحصیل در هیچ فیلمی بازی نکرد.

«مصائب شیرین»، نامش را بر سر زبان‌ها انداخت و نامزد بهترین بازیگر نقش اول مرد هفدهمین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر شد و دعوت برای حضور در جشنواره سینمایی فوکوئوکای ژاپن را برایش به ارمغان آورد.

«بچه‌های بد»، حضور موثر او را در فیلم‌های پدرش به دنبال داشت. او در این فیلم، فیلمنامه‌نویس، بازیگر، دستیار کارگردان و برنامه‌ریز است. در «بانوی کوچک» (مهدی صباغ‌زاده) به‌عنوان بازیگری پول‌ساز به بدنه حرفه‌ای سینمای کشور معرفی شد و در مستند «روزگار ما» ساخته رخشان بنی‌اعتماد، حضور در عرصه‌های روشنفکرانه سینمای ایران را تجربه کرد.

رضا داوودنژاد در «مصائب شیرین»، عیار دیگری از بازیگری خود را به رخ مخاطبان کشاند؛ در «هشت پا» و «هوو» به نحوی دیگر روی پرده نقره‌ای ظاهر شد. اما در «چپ‌دست»، «تیغ‌زن»، «نیش زنبور»، «همه‌چی آرومه»، «دردسر بزرگ» و «زن‌ها شگفت‌انگیزند» آن روی داوودنژادِ فقید را می‌بینیم که طنازی می‌داند و راه و رسم خنداندن مردم را خوب آموخته است.

در «مرهم»، «کلاس هنرپیشگی»، «رضا»، «لامینور»، «بیرو» و «خیابان‌های آرام» دوباره به سینمایِ جدّی‌ برمی‌گردد. اما همواره در این سال‌ها او تنوعی از ژانر را در کارنامه خودش به یادگار گذاشته است. سال‌هایی هم، پرکاری او را در تلویزیون شاهدیم. از «پشت کنکوری‌ها»، «باغچه مینو» و «زندگی به شرط خنده» که جزو طنزهای نوستالژی به‌شمار می‌رود تا کارهای جدّی‌تری که رفته‌رفته در کارنامه داوودنژاد خودش را نشان داد.

البته حضور جدّی رضا داوودنژاد در سریال‌های تلویزیونی با کاهشِ وزن او همراه شد. چندی پس از «پنچری» که جزو سریال‌های کمدی خاطره‌انگیز تلویزیون به‌شمار می‌رود، او با «بعد از آزادی» به تلویزیون برگشت؛ سریال درامی که محمدعلی باشه‌آهنگر آن را ساخت. «از سرنوشت4»، «شهباز» و «نیکان» جزو آخرین کارهای او برای تلویزیون به‌شمار می‌روند.

او هم به سبکِ برخی از سلبریتی‌های دیگر در رئالیتی‌شوهای نمایش‌خانگی «شب‌های مافیا»، ردپایی از خودش بر جای گذاشت. اما در سال‌های اخیر به‌دلیل بیماری و به تعبیرِ خودش فیلمنامه‌های تکراری و جذاب نبودن برخی از آثار، کمتر جلوی دوربین سریال‌های تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی حاضر شد. بازیگری که تمرکز خود را محدود به آثار پدر نکرد و از تجربه‌های متفاوتی در کارنامه ۲۵ ساله خود استقبال کرد.

پیام‌های تسلیت

مرگ رضا داوودنژاد خانواده سینما را در بهت و شوک فرو برد و بسیاری از همکاران و بازیگران در صفحه شخصی خود نسبت به این اتفاق واکنش نشان داده و در سوگی سینمایی سهیم شدند.

به‌جز پیام‌های شخصی، اصناف و نهادهای سینمایی هم پیام تسلیت صادر کردند ازجمله انجمن بازیگران خانه سینما که در متن تسلیت آنها آمده است: «رضا داوودنژاد نازنین، هنرمند جوان، دوست‌داشتنی و بازیگر محبوب سینمای ایران هم رفت... این داغ جگرسوز و سنگین را به پدر بزرگوارش، کارگردان بزرگ سینمای ایران، علیرضا داوودنژاد، همسر گرامی‌اش غزل بدیعی، خواهر گرامی‌اش، همکار عزیزمان، زهرا داوودنژاد و نیز به همه‌ی همکاران عزیز و مردم شریف و هنردوستِ ایران تسلیت گفته، برای بازماندگان صبر و برای رضای عزیزمان آرامش و رحمت الهی طلب می‌کنیم.»

کانون کارگردانان سینما هم در پیامی خطاب به علیرضا داوودنژاد نوشت: «درگذشت فرزند عزیزتان و بازیگر محبوب سینمای ایران زنده‌یاد رضا داوودنژاد را به شما و خانواده محترم‌تان و به جامعه هنری تسلیت می‌گوییم. روحشان شاد و یادشان مانا.»

رئیس سازمان سینمایی هم طی پیامی نوشت: «درگذشت بازیگر محبوب و هنرمند دوست‌داشتنی «رضا داوودنژاد»، جامعه هنری کشور را در سوگ نشاند. فقدان و کوچ زودهنگام این هنرمند جوان و بااستعداد، ضایعه‌ای جانسوز برای خانواده محترم و معزز داوودنژاد و جامعه بزرگ هنری و سینمایی کشور است.»

خاطره‌ای شخصی

دو سال پیش بود؛ حدود ساعت ده و نیم - 11شب به دایرکتم پیام داد که لطفاً شماره تلفن‌تون‌رو برام بفرستید. اولش فکر کردم نقدی، متنی، حرفی درباره‌اش جایی نوشته‌ام و می‌خواهد گله کند. شماره را فرستادم و تماس گرفت تا به بهانه متنی که درباره یک بازیگر نوشته بودم، دردِدل کند و از کلاهبرداری‌های برادر آن بازیگر بگوید و اینکه چه بلایی سرش آورده.

دل پری داشت و ماجرایی که تعریف کرده بود، روایتی تراژیک از مصائب تلخی بود که بر او و خانواده‌اش گذشته بود. این باب آشنایی ما شد و هرازگاهی به بهانه برخی متن‌هایم، پیامی می‌داد که آخری‌اش، خاطره‌ای از فوت مرحوم گرجی سر سریال «باغ مینو» بود؛ خاطره‌ای که با این جمله تمام شد: «خدا رحمت کنه این هنرمند شریف رو».

حالا باید این جمله را درباره خودش به کار ببرم. زندگی چه بی‌رحمانه کوتاه و غریب است. همین دو روز پیش داشتم می‌گفتم، حالش بهتر شد تماسی بگیرم و گپی بزنیم و حالا حسرتش در دلم مانده و افسوس و دریغش. چه گپ‌هایی که هیچ‌وقت زده نمی‌شود؛ چه فرصت‌های گفت‌وگویی که برای همیشه از دست می‌رود. یادش گرامی.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی