| کد مطلب: ۱۴۱۱

من قال و ما قال

چگونه سیاست به پایان می‌رسد؟

چگونه سیاست به پایان می‌رسد؟

یکی از جملات طلایی علی(ع) است که فرمود: «اُنظُر إلَی ما قالَ وَ لا تَنظُر إِلَی مَن قالَ» (ننگر چه کسی می‌گوید؛ به آنچه گفته می‌شود، بنگر). اینکه آنچه گفته می‌شود، از گوینده مهم‌تر است؛ نکته‌ای است که در مناسبات اجتماعی و به‌ویژه در معادلات قدرت اهمیتی کلیدی می‌یابد. اینکه، درستی سخن برآمده از پایگاه و جایگاه و پیشینه شخص یا قدرت او نیست. درستی سخن، برآمده از استحکام و منطق درونی آن است. منطق درونی سخن نیز نه از دیدگاه گوینده که از منظر شنونده، مخاطب و به‌یک‌معنا، منتقد است که احصاء می‌شود. اهمیت و جایگاه مخاطب و منتقد تا آنجاست که در نظریه‌های مربوط به مطالعات زیبایی‌شناختی و فرهنگی از «مرگ مولف» سخن گفته می‌شود و اینکه تفسیر و ارزیابی و به‌تعبیری، بازیابی و معنابخشی اثر بیش از آنکه برخاسته از آن چیزی باشد که مولف در نظر دارد، برآمده از تاثیری است که منتقد و مخاطب از آن برمی‌گیرند و دریافت می‌کنند. به دلیل همین تاثیرگذاری است که برخی مولفان (اعم از نویسندگان، نقاشان، خوانندگان، آهنگ‌سازان و کارگردانان سینما و تئاتر) نه‌تنها روابط و تعامل مثبت و مناسبی با منتقدان ندارند، بلکه آنها را در جایگاه دشمن خویش می‌بینند و بعضا آنان را کسانی می‌خوانند و می‌پندارند که چون خود هنری برای عرضه ندارند، یا عرضه‌ای در هنر ندارند، به پوستین هنرمندان و مولفان می‌افتند و بر آنان تیرهایی از قلم می‌بارند تا جایگاه و پایگاه اجتماعی آنان را بربایند یا دست‌کم، خدشه اندازند. چنین است که جمله‌ای ضرب‌المثل‌مانند هم ساخته‌اند که: «منتقدان، هنرمندان شکست‌خورده‌اند». این دسته از مولفان اهل فرهنگ‌وهنر، در برابر منتقدان جز سلاح کلام و بیان یا حداکثر، بایکوت آنان ابزاری در دست ندارند. اما در حوزه قدرت، مساله متفاوت است. اینجا، ازیک‌سو، سوژه نقد بر مبنای سلیقه و نگاه مخاطب و منتقد تعریف نمی‌شود و مخاطب با امر واقع مواجه است که در معیشت و زندگی روزمره خود با آن درگیر می‌شود و خروجی قدرت و سیاست را هر دم می‌بیند. از سوی دیگر، در نزد اهل قدرت هم ابزارهای مواجهه و تحکم بیشتر است و دست و زبان منتقدان بسته‌تر. هرچه هم ساختار سیاسی و اجتماعی بسته‌تر باشد، این نسبت نابرابرتر می‌شود؛ تا جایی که نقد و برنتافتن مواضع سطوحی از قدرت، به امر ناممکن تبدیل می‌شود و کردار و گفتار و حتی پندار آنان، هاله‌ای از تقدس به خود می‌گیرد که نزدیک شدن به آن، جز سوختن حاصلی ندارد. تداوم و طولانی شدن این موقعیت، طبعا بر دایره و ابعاد آن می‌افزاید و به‌تدریج، «من قال» مبنا و معیار حقانیت «ما قال» می‌شود. کار به آنجا می‌رسد که این تقدس و نقدناپذیری، صورتی ساختاری می‌یابد و به‌شکلی سلسله‌مراتبی افراد، دستگاه‌ها و جریان‌هایی را نیز که منتسب یا وفادار یا سخنگوی قدرت محسوب می‌شوند، در برمی‌گیرد و شمول نقدناپذیری گسترده‌تر می‌شود. خروجی این ساختار، البته تنها برای منتقدان منفی نیست. منتقدان در بدترین حالت، متحمل هزینه‌هایی می‌شوند یا دهان و قلم می‌بندند و عطای نقد را به لقای آن می‌بخشند. اما پیامد منفی مهم‌تر برای خود ساختار قدرت است که به‌تدریج، دچار تک‌گویی می‌شود و «ما قال» آن، که از نعمت نقد بی‌بهره می‌ماند، عیار آن سنجیده نمی‌شود و در نتیجه، هرچه پیش‌تر می‌رود، بیشتر از انسجام و منطق درونی بی‌بهره می‌ماند و تکیه بر قدرت، جایگزین اقتدار سخن می‌شود و این، به‌منزله نفی تدبیر ملک و پایان سیاست است. چنین است که آنچه برای قدرت می‌ماند، انبانی تهی است، گرچه با سخنی جلی. سخنی که چون از درون منسجم و مستحکم نیست، هرچه بیشتر بیان شود، از درون می‌پاشد و از برون برای خود، دشمن می‌تراشد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی