صدای سکوت
درباره مواجهه اصلاحطلبان با اعتراضات اخیر
درباره مواجهه اصلاحطلبان با اعتراضات اخیر
یکی از ویژگیهای دوقطبی شدن فضای سیاسی، دشوار شدن اتخاذ مواضع میانه و پافشاری بر راهبردهایی است که در شرایط طبیعی، قابلدفاع مینماید. راهبرد اصلاحطلبی و نیروهایی هم که به لحاظ تاریخی یا مبنایی حامل و حامی این راهبرد شناخته میشوند نیز در چنین شرایطی بهطور طبیعی به حاشیه رانده میشوند و یا درون خود، دچار تفاوتها و تعارضهای کارکردی میشوند. این، وضعیتی است که طی پنج سال گذشته (پس از انتخابات ریاستجمهوری 1396) بهتدریج و در روندی روزافزون شکل گرفته است و هرچه فضای سیاسی دوقطبیتر میشود، بخش گستردهتری از نیروهای اصلاحطلب به وادی سکوت و انفعال کشانده میشوند.
البته، این سکوت و انفعال هم بیهزینه و پیامد نیست. ازیکسو، نیروها و سخنگویان حامی وضع موجود اصلاحطلبان را بابت مرزبندی نکردن با نیروهای خواستار تغییرات و تحولات رادیکال زیر سوال میبرند و متهم میکنند که آنان در ذهنیت و خواست نهایی خود، با اپوزیسیون همراه و همسو هستند و هربار که اعتراضات بالا میگیرد، از آنان میخواهند مرزبندی شفاف خود را با این نیروها اعلام و ابراز کنند. از سوی دیگر، نیروهای اپوزیسیون و بخشی از کاربران فضای مجازی و شبکههای اجتماعی که یا از قبل یا در سالهای اخیر از راهبردهای میانه و اصلاحطلبانه عبور کردهاند و آن را پاسخگوی حل نهایی مسئله ایران نمیدانند، حامیان و حاملان گفتمان و راهبرد اصلاحی را به چالش میکشند و آنها را به دلیل سکوت یا همراهی ناکافی با معترضان، به عافیتطلبی و «مالهکشی» و وابستگی به ساختار موجود متهم میکنند.
البته، اینکه دو نیروی متضاد و متعارض سیاسی در رد و نفی اصلاحطلبی به اشتراک و همسویی میرسند، یکی از پیامدهای اتخاذ راهبردهای میانه است و طبیعی است که هرگاه فضا رادیکالتر شود، این فشارهای دوسویه تشدید شود. این وضعیت در مقاطع پیشین هم وجود داشته است. چنانکه در ابتدای انقلاب، نیروهای میانهرو و لیبرال که مهندس مهدی بازرگان و نهضت آزادی آنها را نمایندگی میکردند، پس از ماهعسل کوتاه هشتماهه دولت موقت، از هر دو سو تحت فشار قرار گرفتند و در جدالی که میان «مکتبیها» و «مجاهدین» درگرفت، آنکه صدایش را هیچیک از دو طرف نمیشنید، بازرگان میانهرو بود. در حوادث پس از انتخابات 1388 هم در شرایطی که مواجهه اصلاحطلبان با ساختار سیاسی به مرحله تعارض نزدیک شده بود، بخشی از نیروهای راست میانه و سنتگرایان از سوی جبهه پایداری و رادیکالهای راست، برچسب «ساکتین فتنه» را دریافت کردند و به «بیبصیرتی» متهم شدند.
اما به نظر میرسد وضعیتی که نیروهای میانه و اصلاحطلب از سال 1396 بهاینسو با آن گرفتار شدهاند، بسیار جدیتر و ریشهایتر از وضعیتهای پیشین است. در این روند حدودا پنجساله، مجموعه تحولات سیاسی سمتوسویی یافته که در آن، متهم شدن به سکوت و انفعال صرفا امری بیرونی نیست؛ بلکه احزاب و نیروهای میانه درون پایگاه اجتماعی و حتی سازمانهای سیاسی خود نیز با این نقد و اتهام جدی مواجه هستند. کارنامه چهار سال دوم دولت روحانی، فضای دو انتخابات مجلس یازدهم و ریاستجمهوری سیزدهم و بروز رخدادهای پیاپی اجتماعی-سیاسی (از دیماه 1396 و آبانماه 1398 تا سقوط هواپیمای اوکراین و فوت مهساامینی) گزینهها و گزارههای دفاع از اصلاحطلبی را از هر زمان محدودتر کرده است. این محدودیت تا آنجاست که برخی از فعالان اصلاحطلب هم، امروز از «امتناع اصلاحطلبی» میگویند و بعضا راهبردهای بدیل را در خیابان یا دل بستن به تحولات آتی میجویند.
در چنین شرایطی، بخش گستردهای از چهرههای شاخص اصلاحطلب گزینهای جز سکوت پیش روی خود نمیبینند. برخلاف آنچه منتقدان رادیکال میگویند، برگزیدن این گزینه، الزاما ازآنرو نیست که این نیروها، عافیتطلبی پیشه کردهاند و اهل هزینه دادن نیستند. چه آنکه اگر اصلاحطلبان میخواستند با سکوت در قبال روندها و روالهای موجود منافع و موقعیت خود را تامین و تثبیت کنند، این امکان را در زمانی که درون قدرت بودند، در اختیار داشتند و مثلا در دولت خاتمی و مجلس ششم میتوانستند با کنار گذاشتن شعارها و برنامهها و پیگیریهای اصلاحی و مطالبات برآمده در دومخرداد 1376، به قدرت، ثروت و منزلت بالاتری دست یابند یا دستکم، سهم تعیینشده خود را حفظ کنند. حتی اگر بخشی از نیروهای اصلاحطلب هم در مقاطع بعد (بهویژه در دوران دولت روحانی یا شوراهایشهر) چنین رویکردی را اتخاذ کردند؛ تاحدی ناشی از تجربه دوران اصلاحات بود که ایستادگی و پیگیری بر مطالبات و شعارهای اعلامی دومخرداد با همراهی نکردن جامعه و تنها گذاشتن نیروهای سیاسی از سوی بدنه اجتماعی در نیمه نخست دهه 1380 مواجه شد و نهایتا به روی کار آمدن راستگرایان پوپولیست و رادیکال انجامید. ضمن آنکه چنین مسئلهای در دوران دولت روحانی هم برای نیروهای موثر و شاخص جریان اصلاحات، صدق نمیکند و عموما متوجه افراد و جریانهایی است که به دلیل حذف نیروهای شناختهشدهتر اصلاحات از مناصب دولت و مجلس، صاحب این جایگاهها شدند.
بنابراین، به نظر میرسد تقلیل بحث سکوت و انفعال جریان اصلاحات و نیروهای شاخص طیفهای میانه، به «عافیتطلبی» و «هراس از هزینه پرداختن» دارای مبنا و پایه و اساس چندانی نباشد. ضمن آنکه همین موضع فعلی هم، که در آن بر موضوعاتی چون حق اعتراض یا تاکید بر مطالبات اجتماعی تاکید میشود یا درباره ماهیت واقعی ماجرا در رسانهها بحث و گفتوگو میکنند، بعضا با واکنشهای هشدارآمیز از سوی نیروهای تندروی حامی وضع موجود مواجه میشود و در مواردی، ریشه آغاز اعتراضات را در مواضع فعالان اصلاحطلب و برخی روحانیون نواندیش میپندارند.
ازاینرو، باید ریشه سکوت و انفعال نیروهای میانه و اصلاحطلبان را در سطحی کلانتر دید. از این منظر، اصولا گفتمان و راهبرد اصلاحی نمیتواند وارد روندها و مسیرهایی شود که اولا، ثبات سیاسی و اجتماعی را به چالش میکشاند و ثانیا (و مهمتر)، فاقد برنامه، چشمانداز و رویکرد اثباتی سیاسی است. اینکه بخشی از نیروهای سیاسی یا بدنه اجتماعی اعتراضات و مطالباتی دارند، میتواند و باید از سوی نیروهای سیاسی اصلاحطلب مورد توجه قرار گیرد؛ چراکه این نیروها خود را دارای جایگاه و کارکرد میانجی میدانند. کمااینکه در اعتراضات اخیر هم، اکثریت قریببهاتفاق احزاب و فعالان اصلاحطلب با موضوع و مطالبه اصلی و اصیل معترضان همراهی کردند و در رسانهها و بیانیههای خود، موضع گرفتند. اما اینکه نفس اعتراضات (و فراتر از آن، مطالبات و شعارهای نفیگرایانه علیه کلیت وضع موجود) بهعنوان یک راهبرد و گفتمان سیاسی تلقی شود و کنشگرانی در داخل و خارج از کشور، اصلاحطلبان و بدنه اجتماعی میانه را مخاطب قرار دهند که چرا سکوت کردهاید و با این «خیزش» همراه نمیشوید؛ از منظری اصلاحی قابل پذیرش نیست و اصولا نمیتوان آن را یک برنامه یا راهبرد سیاسی تلقی و تعریف کرد.
به عبارت دقیقتر، آنچه نیروهای اپوزیسیون بهعنوان راهبرد سیاسی مطرح میکنند و اصلاحطلبان و اکثریت جامعه را نیز به همراهی با آن میخوانند، اصولا فاقد ویژگیها و الزامات یک راهبرد سیاسی است. یعنی، روشن نمیکند از نقطه الف به کدامین نقطه ب میخواهد برسد و در این مسیر، چه ظرفیتها و امکانات واقعی دارد و مهمتر اینکه، چه چشمانداز و پیامدی برای آن وجود دارد. در مقابل چنین راهبردی و نیز در شرایطی که ساختار نیز امکان و بستر مشارکت را فراهم نکرده است، نیروی میانه و اصلاحطلب عملا و در واقعیت سیاسی، کارکردی جز در حاشیه نشستن و سکوت کردن و حداکثر تحلیل کردن، نخواهد داشت. نیروهای میانه و نیز بخش قابلتوجهی از جامعه، همچنان سکوت کردن و نگریستن را بر ورود به میدانی با بازیگران و برنامههای نامشخص ترجیح میدهند تا آنکه قدم در راهی نهند که نه امروز و ابتدای آن مشخص است و نه فردا و انتهای آن. به قول سعدی، «دو چیز طیره عقل است؛ لب فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی». آری، گاهی زمان، زمان خاموشی است و سکوت، پژواکی پرطنین دارد...