رستاخیز حزب باد
وقتی بحرانهای توسعه جامعه را به نقطه استیصال میرساند
وقتی بحرانهای توسعه جامعه را به نقطه استیصال میرساند
چشمها به آسمان است. چشمها البته در همه تاریخ این سرزمین خشک به آسمان بوده است؛ در طلب باران. همچنان که زمین را حفر میکردند و قناتها میزدند در جستوجوی آب. اما بیش از آن، یا دستکم در کنار آن، چشم داشتند به آسمان، در طلب باران. نه فقط کشتگران و زمینداران و دهقانان، که شاهان هم مدام دلنگران آسمان بودند. بزرگترین پادشاهان تاریخ ایران، یزدان را خطاب میگرفتند و از او میخواستند کشور را از خشکسالی دور نگاه دارد، همچنان که از دروغ. آرزویی که البته، کمتر زمانی در این چندهزاره محقق شده است. امروز اما روزهاست چشمها به آسمان است. مردمان دیگر انتظار باران و برف هم ندارند. سالهاست به بادی هم، راضیاند. بادی که بیاید و آلودگیها را چند روزی ببرد و راهی بر نفسی گشاید. همان نفس که قرار بود چون فرو میرود، ممد حیات باشد و چون برون میآید، مفرح ذات. حال اما زمانه چنان است که فرو دادن هر نفس، گویی کشنده جان است و برون دادن آن، بر فرو دادنش ارجح. گویی، نفس کشیدن کاری از سر ناچاری است و اگر میشد دست از آن شست و راه دیگری جست، غنیمت بود.
حالا سالهاست مردمان - خاصه در پایتخت و کلانشهرهایی از اهواز و اراک گرفته تا مشهد و اصفهان و کرج- خواهان باد هستند. به ادبیات سیاسی باید آنان را «بادطلب» خواند و لابد، در آرایش نیروهای سیاسی در قالبی چون حامیان «حزب باد» صورتبندیشان کرد! و عجب حزبی است، این حزب باد. گویی، این روزها که فیل برخی یاد هندوستان کرده است و قبای ژنده خود را به دیوار سلطنت میآویزند؛ حزب باد هم، در قالبی مشابه حزب رستاخیز عصر پهلوی دوم رخ نموده است. گویی، مردمان را چارهای نیست جز به این حزب پیوستن و به باد دل بستن و آرزوی دوام و بقای سلطنت آن را بر آسمان کردن. که اگر بادی نباشد و نیاید، کاری نمیتوان کرد جز گذرنامه خود را گرفتن و از این مملکت رفتن. گزینه بدیلی در افق پیدا نیست؛ آن هم در پایینترین سطح توقع. آنچنان پایین و دمدستی که حتی در هرم مازلو هم، جایی برای آن پیشبینی نشده است: نیاز به نفس کشیدن!
البته، باد پدیدهای طبیعی است. آمدن و بقای آن، نه نیازمند سلطنت است و نه متکی بر حزب و بازیهای قدرت. شاید همان دعای نیمهشب و سوز دل، دفع این بلا بکند. چنین است که چشمها در انتظارش به آسمان میدوزند. و البته، میدانند آنچه در زمین کردهاند؛ چنین آنان را بیش از همیشه محتاج آسمان کرده است. گویی، فرزندان آدم همان کردهاند که فرشتگان در روز ازل هشدار میدادند: فساد در زمین. و این فساد، برخلاف روایتهای رسمی و سنتی در قالب موی زنان و شادی جوانان و نوشتههای روشنفکران نیست که بروز و ظهور مییابد. فساد حتی صرفا، آن اختلاسها و مالمردمخوریها و رانتها و رشوهها نیست. اینها را میتوان فسادهایی اصغر خواند در قبال فساد اکبر. آن فسادها در بدترین شرایط، بیتالمال و منابع عمومی را بر باد میدهند. اما فساد اکبر، جانها را بر باد میدهد و چشمها را در انتظار باد نگه میدارد. فساد اکبر، همان توسعه نامتوازن و ناپایدار است. همان که خود را در فروریختن ساختمانها، فرو نشستن زمینها، خشک شدن دریاچهها، گرم شدن فصلها، سوختن جنگلها و نیز، آلودگی کشنده شهرها به نمایش میگذارد.
این فساد اکبر برساخته آدمیان است در زمین. آنان به تعبیر فرانتس فانون، دوزخیان هستند؛ اما دوزخ خویش را خویش ساختهاند. دوزخی که ریشههای آن را در پوپولیسم باید یافت. پوپولیسم چیزی نیست جز به هوای نفس خود و منافع کوتاهمدت خود، از حق دیگران و نسلهای بعد خرج کردن. همهچیز را مجانی و فراوان و آسان خواستن. هر قانونی را با فشار و لابی دور زدن. پروژهها را تعریف زدن و کلنگ زدن و پروسهها و روندها را ندیدن و یا خود را به ندیدن زدن. گوش بر هشدار کارشناسان بستن و به پروردن حامیان و پشتوانه ذینفعان (اعم از کلان و محلی و منطقهای) دل بستن. الگوها و تجربهها و استانداردهای جهانی آزمونپسداده را نفی کردن است و همه کار را تحتعنوان خودکفایی و «ما میتوانیم» توجیه کردن و چرخ را از اول اختراع کردن. چنین توسعهای گرچه در آمار گفتنها و بیلان و گزارشدادنها و روبانچیدنها شیرین است؛ اما خانه بر مسیر آب ساختن است و محصول به باد دادن. و چنین است که توسعه بیپایه و بادپایه، در درازمدت محتاج آمدن باد میشود و مردمان در مسیر آن، فرش قرمز میاندازند و باد را بر تخت سلطنت مینشانند و آمدنش را در دل «مبارک باد» میگویند.
فساد اکبر، برخلاف دیگر فسادها، متهم و مجرم مشخصی هم ندارد. همچون گناه جمعی است که گناهکاران را پنهان میدارد. اینجا نه گشت ارشادی در کار است، نه اداره اماکن و نه بازپرس و نه دادگاه. یقه همه را ناچار باید گرفت؛ در نتیجه، گریبان همه رها میماند. همه ما متهمیم. به قول علی شریعتی، پدرها و مادرها بیشتر. چون در این دوران بیش از نیمقرن توسعه نامتوازن، بیشتر بهره بردهاند و اکنون هزینه آن را به جیب نسلهای امروز و فردا سپردهاند.
و البته، آنان که بام بیشتری داشتهاند، برفی بیشتر نصیب بردهاند و اگر امکان قضاوتی بود، گناهی بیشتر داشتند. همه آنانی که میتوانستند سخن منتقدانٌ را بشنوند و نشنیدند؛ میتوانستند تجربه جهان را ببینند و ندیدند؛ میتوانستند شعارهای بیمبنا سرندهند و دادند؛ میتوانستند درِ باغِ سبز نگشایند و گشودند؛ میتوانستند بایستند و نایستادند؛ میتوانستند نترسند و ترسیدند؛ میتوانستند حامی نپرورند و پروردند. آنان بیش از دیگران مرتکب فساد اکبرند و اگر به روایت دینی سخن بگوییم، آلوده گناه کبیره. چنان که امروز هم، به جای بازاندیشیدن و راه رفته را به نقد کشیدن، در کار تجاهلالعارف هستند و از جایگزینی شاخصهای خودساخته با معیارها و استانداردهای متعارف میگویند. گویی، نمرودوار، راه گستراندن قدرت خویش از زمین به آسمان میجویند و به جای آنکه همچون دیگر مردمان دل به باد ببندند، میخواهند هوا را به هاون بکوبند و قوانین طبیعت را چنان که خود میپسندند، بازگویند. حال آنکه طبیعت، نه خیابان است و نه حتی اینترنت که بتوان با ضرب و زور بر آن فرمان راند و نسخه بومی را برجای سنتهای آن نشاند...