| کد مطلب: ۳۳۹۵

قهرمانان سه جهان

قهرمانان سه جهان

درباره پله ، مارادونا و مسی: چرا انتخاب برترین بازیکن تاریخ جست‌وجویی ناممکن است؟

درباره پله ، مارادونا و مسی: چرا انتخاب برترین بازیکن تاریخ جست‌وجویی ناممکن است؟

با رفتن پله و جام گرفتن مسی، دوباره داستان اینکه برترین بازیکن تاریخ کیست، بالا گرفته است. در کنار این دو، دیه‌گو مارادونا هم، همچنان برای بسیاری مدعی اول است. اما فارغ از آنکه شخصا کدام‌یک را بپسندیم و حتی شاید برخی از ما گزینه‌های دیگری را به میان آوریم، پرسشی جدی‌تر قابل طرح است: «آیا چنین مقایسه‌هایی اصولا شدنی است؟». این پرسش کلیدی، نه‌تنها درباره فوتبال که در سایر حوزه‌ها از سیاست و فرهنگ و هنر و علم هم قابل طرح است. آیا اصولا می‌توان فردی را در رشته خود به‌عنوان «بهترین همه دوران‌ها» برگزید؟ آیا می‌توان اسکندر را با چنگیز سنجید؟ می‌توان چرچیل را با کیسینجر مقایسه کرد؟ درباره مارکس و ارسطو و هابز چطور؟ یا در ایران، کوروش هخامنشی را پادشاهی بزرگ‌تر می‌توان دانست یا مثلا شاه عباس صفوی را؟ به‌عبارت دقیق‌تر، آیا می‌توان در مقایسه‌های خود عنصر زمان را کنار نهاد و دو یا چند فرد از دوران‌های مختلف را صرفا از این باب که حوزه فعالیت مشترکی داشته‌اند، در ترازوی قیاس قرار داد؟ آیا چنین قیاسی کامل است یا به قول مولانا، تنها شباهتی است در طاسی و حکایت مقایسه‌گر، داستان همان طوطی است که اسباب خنده خلق را فراهم می‌آورد؟
شاید در پاسخ به مثال‌هایی که گفته شد، چندان نیاز به بحث نباشد. چون در سیاست و فلسفه و نیز اغلب هنرها (جز سینما) دایره زمانی بحث چنان گسترده است و هزاره‌ها را درمی‌نوردد که اصولا، مقایسه، کمتر مجال طرح می‌یابد. گرچه در همان حوزه‌ها هم، گاه انتخاب‌هایی چون برگزیدن چنگیزخان مغول (تموچین) به‌عنوان تاثیرگذارترین مرد هزاره میلادی صورت می‌گیرد. ولی در فوتبال و سینما، بحث درباره «بهترین همه دوران‌ها» جاری و ساری است. مخصوصا در فوتبال که برخلاف سینما در کنار توان کیفی، عناوین و آمار کمی از قبیل تعداد بازی‌ها، تعداد گل‌ها، تعداد جام‌ها و حتی سطح باشگاه‌ها امکان مقایسه بین ستاره‌ها را فراهم می‌سازد، این پرسش بیشتر مجال طرح می‌یابد.

برای یافتن پاسخ، بحث را روی سه مدعی اصلی کسب عنوان «بزرگترین بازیکن تاریخ» متمرکز می‌کنیم: پله، مارادونا و مسی.
پله از نظر تعداد قهرمانی در جام‌های جهانی فراتر از دو رقیب آرژانتینی قرار می‌گیرد. مارادونا معجزه‌هایی ماندگارتر در کارهای تکنیکی و رهبری و ارتش یک‌نفره بودن از خود بروز داده است. مسی هم، بیشترین عناوین ملی و باشگاهی و جهانی را در هزاره جدید کسب کرده است. البته، همه این توصیفات را می‌توان به چالش کشید. مثلا اینکه در سه قهرمانی برزیل با پله، در یک دوره (1962) او عملا نقشی نداشته است و در 1958 و 1970 هم در کنار ستارگان بزرگ و نامدار دیگر توانسته قهرمانی را محقق کند. در مورد مارادونا هم، می‌توان اعداد و ارقام او را بسیار پایین‎تر از دو رقیب دانست و مدعی شد که داستان ارتش یک‌نفره او هم، بیشتر در دو بازی با انگلیس و بلژیک (1986) قابل طرح است و در دیگر بازی‌ها (از جمله فینال)، یارانش کمتر از او نقش نداشتند. ضمن آنکه او در دو جام دیگر (1990 و 1994) ناکام ماند؛ گرچه خود آن را توطئه‌ای فرافوتبالی بداند. این بحث درباره مسی هم به‌شکلی جدی‌تر قابل‌طرح است. او پس از حضور در پنج جام‌جهانی فقط به یک قهرمانی رسید و تا همین یک ماه قبل، متهم بود که توان رهبری مارادونا را به ارث نبرده است. حتی آمارهای باشگاهی مسی هم، بیشتر ناشی از ستارگان هم‌تیمی‌اش در بارسلونا تلقی می‌شود تا اعجاز شخصی‌اش.
ولی اگر همه این اماواگرهای کیفی را کنار بگذاریم و صرفا به اعداد و ارقام و عناوین اتکا کنیم، می‌توان به نتیجه‌ای رسید و یکی از این سه ستاره را برترین تاریخ نامید. اما پرسش کلیدی آن است که تاریخ فوتبال و پس‌زمینه اجتماعی که این ستارگان در آن برآمده‌اند، آیا مشابهتی با هم دارند که بتوان آنها را با هم سنجید؟ طبعا، پاسخ این پرسش منفی است. گرچه از دوران آغاز درخشش پله تا امروز را که می‌توان پایان عصر مسی نامید، کمتر از 65 سال می‌گذرد؛ اما همین بازه زمانی که در کلیت تاریخ عددی نیست و کمتر از عمر معمول یک انسان است، دست‌کم سه جهان متفاوت را شکل داده است. تحولات ارتباطی و ظهور رسانه‌های متفاوت در شکل‌گیری این سه جهان متفاوت، نقشی انکارناپذیر دارد. کافی است به «جهان پله» برگردیم؛ دنیایی برآمده پس از جنگ‌های جهانی، احاطه‌شده در میان دو بلوک شرق و غرب، اوج دوران جنگ سرد، آغاز برآمدن کشورهای جهان‌سوم همچون برزیل از زیر سایه قدرت‌های استعماری، رونق انقلاب‌ها و کودتاها. در این جهان، رسانه‌ها و فوتبال مهم بودند؛ اما هنوز در حاشیه سیاست قرار داشتند. روزنامه‌های بزرگ اصلی‌ترین رسانه بودند. رادیو در کنار آن قرار داشت و تلویزیون‌های رنگی تازه داشتند پیدا می‌شدند. پخش مستقیم تلویزیونی بازی‌ها یا نبود و اگر هم بود، با آمار مخاطبان چندمیلیاردی دهه‌های بعد قابل‌قیاس نبود. کافی است بدانیم آخرین جام‌جهانی پله (1970)، اولین دوره‌ای بود که بازی‌ها به صورت رنگی پخش می‌شد.
«جهان مارادونا»، عصر گذار بود. نه فقط کشورهایی چون آرژانتین از دیکتاتوری نظامی به سوی دموکراسی گام می‌نهادند که رسانه‌های جدید هم، هر روز گسترده‌تر می‌شدند. میزان فیلم‌های باکیفیتی که از بازی‌های ملی و باشگاهی مارادونا وجود دارد، قابل‌قیاس با پله نیست. حتی عکس‌های رنگی دوران بازیگری پله هم، محدود است. فارغ از حاشیه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی که مارادونا می‌آفرید و او را به سوژه‌ای جذاب و خبرساز برای رسانه‌ها تبدیل می‌کرد، اما درعین‌حال، گسترش رسانه‌ها هم بود که از «دیه‌گو»، «مارادونا» می‌ساخت (فاصله‌ای که برای خود مارادونا هم محسوس بود و به همین خاطر، خود شخصی‌اش را «دیه‌گو» می‌خواند و بازنمایی رسانه‌ای و اجتماعی‌اش را با لفظ «مارادونا» نام می‌برد). اسطوره آرژانتین بر بال رسانه‌ها بود که بالا می‌رفت. اتفاقا، هرچه از دوران طلایی بازیگری‌اش سپری می‌شد و از درخشش‌اش در زمین می‌کاست، در فضای رسانه پررنگ‌تر می‌شد. رسانه‌هایی که تا درونی‌ترین رخدادهای زندگی شخصی او را می‌کاویدند. عکاسان و فیلمبرداران دورتادور خانه‌های او از اسپانیا تا آرژانتین و ایتالیا و مکزیک و امارات گرد می‌آمدند. هر سفرش، داستانی نو می‌شد. خودش هم می‌خواست بر ابعاد روایت‌سازی‌ها بیافزاید. در کنار «مارادونای منفی» که رسانه‌ها از زندگی پرحاشیه‌اش می‌ساختند، با تکیه بر همان رسانه‌ها یک «مارادونای مثبت» ساخت. مارادونایی شورشگر علیه وضع موجود؛ یک مارادونای چپ. فیفا و آمریکا و همه مناسبات حاکم بر جهان سال‌های پایانی هزاره قبل و آغاز هزاره نو را با نقد و کنایه و تمسخر به چالش می‌کشید. از دستگاه توطئه‌آفرینی می‌گفت که می‌خواهد همه را بازیچه خود کند. با این تصویری که می‌ساخت، حتی میان خود و پله یک دوقطبی شکل می‌داد. شاید، همین بزرگترین معجزه او بود. مارادونا نه درون زمین که بیرون زمین، پله را شکست می‌داد. پله‌ای که یک بچه پابرهنه سیاه‌پوست بود که یک‌تنه تا سطلنت بر فوتبال جهان بالا رفته بود؛ در برابر تصویر چپگرایانه‌ای که مارادونا از جهان ارائه می‌کرد، تبدیل می‌شد به یکی از نمادهای حفظ وضع موجود، یکی از بازیچه‌ها و عروسک‌های امپریالیسم و سرمایه‌داری. این، شاید مهمترین دریبل مارادونا بود!
و بالاخره، برسیم به «جهان مسی». زمانی که جهان سیاست تک‌قطبی است و یا دست‌کم، دیگر جنگ سردی در کار نیست. دیگر، چپ بودن، مبارز بودن و خود را در برابر جهان قرار دادن سکه رایج نیست. همه‌چیز در حال تبدیل به تصویر و اعداد است. رقابت میان مسی و کریستیانو رونالدو و در سطح پایین‌تر، زلاتان، لوباندوفسکی و... در چنین بستری است که شکل می‌گیرد. برخلاف جهان پله و حتی مارادونا، هرساله رقابت بزرگی بر سر آمار و عناوین شخصی ستاره‌ها در جریان است. بیشتر از معجزه‌های انفرادی درون زمین، این تعداد توپ‌های طلاست که اهمیت دارد. فراتر از این، جهان رسانه‌ای شبکه‌ای شده است. تعداد دنبال‌کنندگان، لایک‌ها و کامنت‌ها مهم است. مسی و رونالدو دیگر نه‌تنها با هم، که با یک تخم‌مرغ و یا کیم کارداشیان هم در رقابت هستند. قطر دنیایی خرج می‌کند و صدها اتهام حقوق‌بشری را به جان می‌خرد تا به آن لحظه طلایی برسد؛ لحظه انداختن عبای عربی بر دوش قهرمان جهان. چنین است که جهان مسی، نه شصت سال و هفتاد سال که سده‌ها با جهان پله و حتی جهان مارادونا فاصله می‌گیرد. و آیا این جهان‌های متفاوت را می‌توان یکی پنداشت و ستاره‌های آنها را در یک ترازو گذاشت؟ فکر می‌کنم پاسخ روشن است. پس، بهتر است در تشییع پله، این پرسش تکراری را هم به خاک بسپاریم و جست‌وجوی یافتن برترین تاریخ فوتبال را پایان دهیم...

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی