| کد مطلب: ۴۳۶۵

بنیادگرایی اصلاحات

درباره بیانیه‌ها و مواضع اخیر چهره‌های شاخص جریان چپ خط امام

درباره بیانیه‌ها و مواضع اخیر چهره‌های شاخص جریان چپ خط امام

امسال ۲۲بهمن درحالی فرا رسید که جامعه ایران، به‌تازگی چند ماه پر از رخداد و ناآرامی را پشت سر گذاشته است. حداکثر یک‌ماه‌ونیم است که می‌توان از آرامش در خیابان‌ها سخن گفت. این آرامش خیابانی، فرصتی فراهم کرده تا توفانی فکری در نزد نخبگان و سیاستمداران بروز و ظهور یابد. این درحالی است که در ایام اعتراضات، سیاستمداران و نخبگان عموماً ساکت بودند و یا حداکثر، در سطح توصیف و تبیین آنچه درحال رخ‌دادن بود، سخن می‌گفتند؛ ولی نقش رهبر، پیشاهنگ و حتی کنشگر صحنه تحولات را ایفا نمی‌کردند.

1

در مقطع بروز «سیاست خیابانی» (۲۵ شهریور تا اوایل دی‌ماه ۰۱)، جامعه ایران صحنه بازنمایی نوعی «سیاست بدون سیاستمدار» بود. صحنه‌ای که در آن، بخش‌هایی از ناراضیان به میدان آمدند و اشکال مختلف و متنوعی از کنش را به نمایش گذاشتند؛ کنش‌های مسالمت‌آمیز و خشونت‌پرهیز، کنش‌های خشونت‌آمیز و کنش‌های شبکه‌ای (چه در سطح میدانی و چه در سطح مجازی). اما در همه این اشکال، کسانی که در میدان بودند، سیاستمداران نبودند. منظور از سیاستمدار در اینجا، نیروها و چهره‌هایی است که قالب‌های کلاسیک سیاست‌ورزی را تجربه کرده‌اند، سردوگرم سیاست را چشیده‌اند و در سطح جامعه نیز سوابق و شناخت نسبی از آنان به‌عنوان چهره‌ها، شخصیت‌ها و فعالان سیاسی وجود دارد. دراین‌باره که چرا سیاستمداران در این حرکت اعتراضی، جایگاهی فراتر از تماشاگر یا همراه نیافتند، البته گمانه‌های زیادی می‌توان زد. از جمله آنها، انتقال مرجعیت سیاسی از داخل به خارج از کشور بود که در میان نیروهای خارج‌نشین نیز، عموماً این چهره‌های کم‌سابقه یا بدون سابقه سیاسی بودند که در سایه ظرفیت برآمده از جامعه شبکه‌ای برآمده از اینترنت و نیز مخاطبان جنبش که اغلب از نسل‌های جدیدتر می‌نمودند، پررنگ شدند و با بیانیه‌ها، توییت‌ها و موضع‌گیری‌های خود، در قامت رهبری (خودخوانده)یا سخنگویی جنبش ظاهر شدند.

جمع چندنفره‌ای که در آغاز سال نوی میلادی توییت مشترکی زدند و روز جمعه هم کنفرانسی در موسسه جورج تاون برگزار کردند، برآمده از این فضاست که عملاً «کنشگران غیرسیاسی» در آن برکشیده شدند و یک‌شبه تا سطح «رهبری (خودخوانده )سیاسی» ارتقاء یافته‌اند و یا دست‌کم، خود چنین پنداری در سر می‌پرورانند. فارغ از وزن و اهمیت چنین تلاش‌هایی، این نکته گفتنی است که شکل‌گیری چنین نشست‌ها با چنین بازیگرانی، بیش از آنکه نمایشی از کنشی سیاسی باشد؛ صحنه‌ای از فقدان سیاستمداران در جنبش اخیر را می‌نماید. جنبشی که چه تئوری‌پردازان و لیدرهای آن و چه عوامل میدانی و مجازی آن، غیر از شعارهایی که در نفی ساختار سیاسی و رد آن سر می‌دادند؛ رویکردی «غیرسیاسی» و حتی «ضدسیاست» داشتند و دارند. آنان در این مسیر، ابتدا کل تحولات و روندهای پس از انقلاب را یک‌سره سیاه و منفی تصویر و تلقی می‌کنند و به‌جای بررسی منصفانه فرازوفرودها و تحلیل روندها و افت‌وخیزهای آن و احصای نقش عوامل مؤثر در آن (اعم از حکومت، نیروهای سیاسی، جامعه و قدرت‌های خارجی)، حکم به نفی کلیتی ۴۴ساله می‌دهند. در گام بعد، هر سیاستمدار، نیروی سیاسی و حتی روشنفکری که نسبت یا سهمی در تحولات این ۴۴سال داشته، برچسب می‌خورد و بخشی از عوامل نابودی ایران معرفی می‌شود؛ بی‌آنکه تلاش‌های مثبت، توسعه‌گرایانه، انتقادی یا اصلاحی آن افراد و جریان‌ها نیز قدر دانسته شود و «آورده‌های آنان» برای کشور، در کفه‌ای برابر «ستانده‌های آنان» قرار گیرد. در همین ماه‌های اخیر، نحوه مواجهه با چهره‌هایی چون امیرهوشنگ ابتهاج و رضا براهنی در فضای مجازی بسیار پرسش‌برانگیز شد. آنها با همه فاصله‌ای که با ساختار موجود داشتند و حتی مرگ‌شان در غربت رقم خورد، باز به‌دلیل گرایش‌های چپ خود در جوانی و میان‌سالی و امید بستن به حرکت انقلابی ۵۷، با برخوردها و دشنام‌ها و عتاب‌ها و خطاب‌ها بدرقه شدند و به خاک رفتند. همچنین است نوع برخوردها با هنرمندان و نویسندگان کهنه‌کاری چون محمود دولت‌آبادی، بهمن فرمان‌آرا، رضا کیانیان و دیگران که کوچک‌ترین موضع‌گیری سیاسی و حتی اقدام عادی آنان، در فضای دوقطبی شبکه‌ای سیاست مجازی با واکنش‌هایی تند و خصم‌آلود همراه شده است. نوع برخورد با اهل فرهنگ‌وهنر که چنین یک‌سویه و قطبی باشد، حساب سیاستمدار و اعضای قبیله سیاست روشن است. چه، هر نیروی سیاسی امروز ایران (منهای سلطنت‌طلبان) یا خود در پدیدآوردن انقلاب ۵۷ مؤثر بوده‌ است یا از تبار آنان محسوب می‌شود. بگذریم که سلطنت‌طلبان هم، خود متهم هستند در بر باد دادن آنچه بود و نایستادن چنان‌که باید و خشونت نکردن چندان که شاید!

در چنین زمینه و زمانه‌ای است که «سیاست بدون سیاستمدار» شکل می‌گیرد. بودند چهره‌ها و کنشگرانی در جریان اعتراضات اخیر که بسیار با شدت و حدت به میدان آمدند و دوسوی ماجرا را به رواداری و خشونت‌پرهیزی فراخواندند و کوشیدند به سهم خود، راهی گشایند. اما وقتی از هر دو سو، جز توهین و گاه تهدید، نصیبی نبردند و هریک بر درستی و حقانیت راه خود پای فشردند؛ ترجیح دادند زبان در کام گیرند و کنج عافیت گزینند و حتی سیاست روزمره را طلاق گویند.

اما سکوت یا انفعال اغلب سیاستمداران در چندماه گذشته، ناشی از هراس از توهین‌ها و تهدیدها و توییت‌ها و کامنت‌های لشکریان مجازی نبود. بسیاری از اهل سیاست هم بودند که ظرفیت و تحمل این حملات را هم داشتند، اما بازهم به میدان نیامدند و صبروانتظار پیش گرفتند. سکوت این چهره‌ها و نیروها (که بخش عمده شخصیت‌ها و فعالان میانه‌رو و اصلاح‌طلب داخل کشور را در بر می‌گیرد)، نه به‌جهت هراس از حملات و فشارها و برخوردهای دو سوی ماجرا (نهادهای حاکم و نیروهای برانداز)، که به جهت فقدان راهبرد یا برنامه جایگزین از سوی آنان بوده است. به بیان دیگر، نیروهای میانه و اصلاح‌طلب در شرایط کنونی که چشم‌اندازی از برگزاری یک انتخابات پرشور و مؤثر از سوی حاکمیت دیده نمی‌شود و مهمتر از آن، اکثریت جامعه نیز چندسالی است با صندوق رأی قهر کرده است؛ عملاً گزینه و گزاره بدیل و جایگزینی ندارند که ارائه دهند. ضمن آنکه برای نیروهای میانه و اصلاح‌طلب، «خیابان» - به‌دلیل بستر بی‌ثبات آن و ارجاع سریع اعتراض‌های مدنی به برخوردهای خشونت‌آمیز و امنیتی و نیز ارتقای شعارها و مطالبات از امر ممکن و مشخص به خواست‌های ناممکن و ساختارشکن - عملاً نه «راه‌حل» که خود، «بخشی از مشکل» تلقی می‌شود. چنان‌که در نگاهی تاریخی به مقاطع پیشین (۱۳۸۸- ۱۳۷۸- ۱۳۶۰) نیز، خیابانی شدن سیاست، در نهایت حاصلی جز به حاشیه رفتن و تضعیف میانه‌روها و غالب شدن رادیکالیسم و اقتدارگرایی راست، حاصلی در بر نداشته است. این درحالی است که در آن مقاطع، نیروهای میانه‌رو و اصلاح‌طلب یا خود رهبری معترضان را بر عهده داشتند و یا دست‌کم در ارتباط و تعامل سیاسی و فکری با آنان بودند و می‌توانستند تاحدی به اثرگذاری خود بر روند تحولات خیابانی و کاستن از شکاف و خشونت امیدوار باشند. اما در رخداد ۱۴۰۱ (و پیش از آن در دی۱۳۹۶ و آبان۱۳۹۸)، چنان‌که گفته شد نیروهای سیاسی (به‌ویژه جریان‌های میانه‌رو و اصلاح‌طلب داخل کشور) هیچ نسبت یا ارتباطی با بدنه معترض نداشتند و اصولاً اعتراضات اخیر فاقد رهبری مشخص و نمایندگانی بود که بتوان با آنان ارتباطی همچون ارتباطات و تعاملات کلاسیک سیاسی داشت. در چنین شرایطی، انفعال و حاشیه‌نشینی میانه‌روها و اصلاح‌طلبان در صحنه عمل، رخدادی طبیعی و ناشی از مختصات این روزهای میدان سیاست ایران بود.

2

با فروکش کردن نسبی ناآرامی‌ها در یک‌ماه‌ونیم اخیر، به‌تدریج کنشگری‌ها و موضع‌گیری‌های چهره‌های شاخص میانه‌رو و اصلاح‌طلب افزایش یافته است. از پررنگ شدن فعالیت‌های سیاسی و نشست‌ها و سخنرانی‌های حسن روحانی که بگذریم؛ بیانیه‌های اخیر میرحسین موسوی و سیدمحمد خاتمی، نشانه‌های بارز این تحرک جدید محسوب می‌شود. بااین‌حال، فارغ از تفاوت‌های راهبردی و محتوایی که این دو بیانیه دارند، می‌توان مدعی شد که پس از چند ماه تجربه دوران «سیاست بدون سیاستمدار»، اینک وارد تجربه دوران «سیاستمدار بدون سیاست» شده‌ایم. این، دوره‌ای است که در آن، شاید سیاستمداران اصلاح‌طلب صریح‌تر از همیشه سخن گویند و برای همراه یا نزدیک شدن به بدنه ناراضی و معترض جامعه، با صراحتی کم‌سابقه در نقد راه رفته و سیاست‌های حاکم بگویند؛ اما در نهایت، راهبرد و راهکاری برای ارائه ندارند و جز سخن‌های کلی و نشانی‌های باغ‌سبزمانند و مشتری‌پسند اما بی‌راهبرد و بی‌مقصد، چیزی نمی‌گویند. بااین‌حال، هم بیانیه موسوی، هم بیانیه خاتمی و هم اظهارات اخیر سران مجمع روحانیون مبارز در بارگاه رهبر انقلاب، از منظر بازاندیشی در راه طی‌شده و به چالش کشیدن آن، واجد نکات مهمی است و نشان از تأثیرپذیری سنتی‌ترین و کهنه‌کارترین لایه‌های چپ اسلامی از تحولات و مطالبات نیروهای مدرن و سکولار جامعه ایران دارد و قطعاً، رخدادهای چندماه اخیر، آنان را با تکانه‌هایی ذهنی مواجه کرده که شدیدتر از همیشه بوده است. آنان خود را با میراثی مواجه دیدند که به گفته سیدمحمد موسوی‌خوئینی‌ها، «کل آن خورده شده است». درنتیجه در سالگرد انقلاب خود را در شرایطی دیدند که به تعبیر سیدمحمد خاتمی، «نمی‌دانستند جشن پیروزی بگیرند یا عزای انحراف».

بااین‌حال، از این سخنرانی‌ها و نیز دو بیانیه منتشرشده (مخصوصاً بیانیه موسوی) چنین برمی‌آید که نه‌تنها راهبرد روشنی در کار نیست؛ بلکه در بازخوانی گذشته و آسیب‌شناسی راه رفته نیز، همچنان رویکردی ناقص و سطحی در کار است. رویکردی که در آن، همچنان نقد گذشته به دوران پسابنیانگذار محدود می‌ماند و آنچه حاصل شده، ناشی از انحراف‌ها از اصل انقلاب تعریف و تلقی می‌شود و ذات حرکت انقلاب، به‌صرف آرمان‌ها و ایده‌هایی که وعده آن را می‌داده است، همچنان از دایره نقد خارج می‌ماند.

حال‌آنکه، مسئله اصلی هم در آن روز و هم امروز، همین نقد و نفی و مرزبندی مبنایی با افراطیگری است. چراکه تندرویها در ذات خود، با ستیزآفرینی، حذف نیروها، کنار گذاشتن اهل خرد و مدارا، محوریت دادن به پوپولیسم و رادیکالیسم، توده‌گرایی، نفی نخبگان و در یک‌کلام، «عبور از سیاست» همراه است. عبور از سیاست، همان زمانی است که خرد کنار گذاشته می‌شود و احساس و شور و هیجان و تعصب، میدان‌دار. فرقی نمی‌کند هدف و شعار این انقلابیون احساسات‌زده و خرد فروگذاشته چه نیرو و قدرت و مخاطبی باشد. مسئله این است که در چنین فضا و بستری، تصمیمات، شعارها و اقدامات مبتنی بر انصاف و منطق و آگاهی نیست. هدف، حذف یکی و برکشیدن دیگری است و در مسیر دستیابی به این هدف، هر وسیله‌ای توجیه می‌شود. بی‌دلیل نیست که امروز برخی مخالفان جمهوریت، حتی پذیرش اصل جمهوری را هم ناشی از شرایط اضطرار و اقدامی تزئینی مناسب روزگار تأسیس، می‌نامند و می‌پندارند. چنان‌که همان زمان از بسیاری آزادی‌ها و رواداری‌ها سخن گفته شد تا حرکتی «همه با هم» شکل گیرد و هدف پروژه براندازی حاصل شود. اما پس از پیروزی، همه آن سخن‌ها فرو گذاشته شود و به تعبیر مهدی بازرگان، حرکت دوم انقلاب و دوران «همه با من» فرا رسد. نقد مهدی بازرگان البته ناقص بود و دایره آن، حرکت اول انقلاب را در بر نمی‌گرفت و می‌پنداشت آنچه در حرکت دوم رخ داده، نه در تداوم حرکت اول که در تعارض با آن است. امروز هم، بیانیه‌ها و سخنرانی‌های خط امامی‌های دیروز، از جنس همان نقدهای بازرگان است. با این تفاوت که دوران طلایی را نه چند ماه که یک‌دهه تلقی می‌کنند. همه این نقدها و بازبینی‌ها ناقص خواهد بود تا زمانی که اصل حرکتهای تندواحساسی را در بر نگیرد. و بدیهی است که با چنین رویکردی، امروز نیز در نقد و نفی راهبردهای افراطی و دفاع از راهبردهای اصلاحی، با تردید و ابهام مواجه می‌شوند و بعید نیست بار دیگر مسیری اشتباه را برگزینند. تفاوت نسبی مسیرها البته از هم‌اکنون نیز روشن است. خاتمی در سخنان خود در بارگاه بنیانگذار، از این می‌گوید که «برخی انحرافات در زمان امام هم بود». سخنی که دیگر چهره شاخص چپ، از آن نمی‌گوید. اما درباره اصل دوره انقلاب و اتخاذ راهبرد‌های احیانا افراطی و پیامدهای آن، خاتمی نیز سخنی نمی‌گوید. همچنان که امروز هم براندازی را با چندین شرط (از جمله وابستگی به نیروی خارجی و چندپاره کردن کشور و...) نفی می‌کند. گویی، اگر براندازی بدون این شرایط ممکن باشد، پذیرفتنی است. همچنان که موسوی نیز در طرحی که پیش‌رو می‌نهد، عملاً براندازی را لحاظ می‌کند و خواستار گفت‌وگو درباره آن می‌شود.

چنین است که از دل «نقد ناقص»، «راهبردهای ناقص» برمی‌آید. و حاصل این راهبردهای ناقص (که با توجه به توازن نیروها، باید آنها را «راهبردهای ناممکن» یا «فقدان راهبرد» خواند)، همان وضعیتی است که آن را می‌توان در قالب «سیاستمدار بدون سیاست» صورت‌بندی کرد. سیاستمداران اصلاح‌طلب پس از چندماه سکوت و انفعال به میدان آمده‌اند؛ اما عموماً در انبان خود، نه سیاستی اصلاح‌طلبانه و راهگشایانه که نوعی شرمندگی و تلاش برای هم‌نوایی و همرنگی با جماعت دارند. در این میان، سخن و بیان خاتمی همچنان و نسبتاً منطقی‌تر است. اما او نیز، با اعلام پایان اصلاح‌طلبی متعارف دوم‌خرداد (اصلاحات انتخاباتی) که رویکردی شتابزده و احساسی می‌نماید؛ نسخه‌هایی در پیش می‌نهد که خود نیز برای پیچیدن و به‌کاربستن آن، داروخانه و پزشکی سراغ ندارد. چنین است که او نیز، همچون همراهان بیماران نسخه‌دردست آواره کوی و خیابان می‌ماند. نسخه و داروی کهنه را بی‌حاصل می‌یابد و نسخه و داروی جدید را هم نمی‌یابد. شاید همان نسخه کهنه بهتر بود. اگر دردی را درمان نمی‌کرد؛ دست‌کم سرگشتگی نمی‌افزود...

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی