بحران قطارها / قطار بحرانها
مسئله اصلی کشور خروج از ریل توسعه است
مسئله اصلی کشور خروج از ریل توسعه است
فرض کنید شهروندی هستید ساکن تهران که آخر هفته میخواستید به مناسبت روز مادر، به منزل پدرزن محترم در مشهد بروید و به دستبوسی مادرزن برسید. با توجه به حجم مسافرت در این ایام، حتما برنامه سفر را از قبل ریختهاید و بلیت قطار را خریدهاید و مثلا چهارشنبهشب راهی شدهاید. فکر میکنید الان کجا بودید؟ بهاحتمال زیاد، در میانه راه، در یکی از قدمگاهها، میان انبوه برف مانده بودید و با یک پتوی مسافرتی در سرمای ماشین دودی آهنی قدیمی همچنان داشتید میلرزیدید. این، اتفاقی است که این روزها برای بسیاری از مسافران رخ داده است. اول، برای مسافران شیراز بود که پنج ساعت در راه ماندند. همان خط آهنی که در دولت احمدینژاد با هزار تبلیغ و هیاهو افتتاح شد و حالا بعد از حدود 10 سال، هنوز در روزهای عادی هم با مشکل و توقف و تاخیرهای چندساعته همراه است؛ چه رسد به این روزهای سرد و یخزده و برفی. برای مسافران شیراز، شاید چنین اتفاقی عادی بود. هرکس در این سالها یکی دو بار قطار را جایگزین اتوبوس، هواپیما یا وسیله شخصی کرده باشد؛ حتما پشت دستش را داغ کرده که دیگر با قطار راهی شهر اهل راز نشود. خودم، یکی از آن پشت دست داغکردگانم. یک
بار در دولت مهرورز طعم تلخ اینطور رفتن به شیراز را کشیدم و یک بار عید همین امسال که تصور میکردم بعد 10 سال، تغییری حاصل شده؛ که نشده بود.
اما برای مسافران مشهد، چنین وضعیتی غریب بود. آنها سالهاست با قطار به پابوس امام غریب میروند و در راه نمیمانند. حالا اما برفی آمده و سرمای شدید هوا قطارها را از کار انداخته است. «یخزدگی سوزن ریل، یخزدگی سوخت لکوموتیو و یخزدگی سوپاپ ترمز واگن قطارها» از مواردی است که معاون مسافری راهآهن درباره دلایل در راه ماندن قطارهای مشهد و حذف تعدادی از قطارهای محور تهران-مشهد و بالعکس اعلام کرده است. طبعا، سرمای شدید هوا از موارد استثناست که ممکن است در هر کشوری بهوجود آید و خدماتدهی در حوزههای مختلف از جمله حملونقل را در مقاطعی به چالش بکشد. در مورد اخیر هم، چنین اتفاقی افتاده است. گرچه، حداقل انتظار این بود که با هشدارهای هواشناسی و مدیریت راهآهن، قطارهایی که در راه ماندند، از ابتدا حرکت نکنند و دستکم سفرها لغو شود تا مردم بین راه نمانند و در ناکجاآباد اسیر سرمای 15 درجه زیر صفر نشوند و یا دستکم، وقتی گیر افتادند، سطحی از خدمات اولیه گرمایشی، غذایی و... را دریافت کنند؛ نه آنچنان که خبرگزاری تسنیم به نقل از یک مسافر نوشته: «تنها خدمت عوامل قطار به مسافران، دادن یک عدد آبمیوه و کیک به مسافران بوده
است».
اما آیا مسئله صرفا برف و برودت ناگهانی هواست؟ آیا سیستم حملونقل عمومی کشور (چه درونشهری و چه برونشهری)، تنها در مقاطع خاص و بحرانها دچار مشکل میشود یا دچار بحران ساختاری و بیماری مزمنی است که در چنین مواردی، به مرحله اوج میرسد و بیمار سکته میکند و از کار میافتد؟ اگر مشکلات، کمبودها و بحرانهای حوزه حملونقل تنها مربوط به مقاطع خاص و ناشی از عوامل خارج از اراده بشری (همچون سرما یا گرمای شدید و ناگهانی، حوادث طبیعی و حتی خطاهای انسانی کاربران و رانندگان و...) بود؛ میشد آنها را نادیده گرفت یا به نقد عملکرد مدیران و کارشناسان ذیربط در آن موضوع و مقطع خاص پرداخت. اما وقتی مجموعه بحرانها در حوزه حملونقل (بهعنوان مشتی از خروار) تداوم دارد و سالبهسال به علت کمبود اعتبارات عمرانی، تشدید میشود و هرچه میگذرد با وسایل نقلیه فرسودهتر، خطوط تردد حادثهخیزتر، کمبود ناوگان ملموستر، تکنولوژیهای عقبماندهتر و آلودگی زیستمحیطی بیشتر مواجه میشویم؛ ناچار به این نتیجهگیری هستیم که مسئله، نه بحران یک قطار یا قطارها در مقطعی خاص که قطاری از بحرانهاست که به دلایل عمدتا فراتر از نقش مدیران مستقیم این حوزه،
لاینحل میماند و امکان سرمایهگذاری و توسعه را در زیرساختهای مختلف کشور (از جمله حملونقل) از بین برده است. بخش مهمی از این «قطار بحرانها» به مسائل و مشکلات موجود در حوزه سیاست خارجی و داخلی برمیگردد که سالهاست کشور را در شرایط تعلیق و توقف توسعه، کاهش نرخ سرمایهگذاری و حتی گریز شتابان سرمایه قرار داده است و خروجی خود را در کاهش کیفیت سطح فعالیت و ارائه خدمات در حوزههای مختلف (از جمله حملونقل عمومی درون و برونشهری) به نمایش میگذارد.
برای آنکه یکطرفه قضاوت نکنیم، برمیگردیم به اظهارات وزیر سابق و تازه درگذشته راه و شهرسازی، مرحوم رستم قاسمی که آبانماه امسال درباره وضعیت حملونقل ریلی مخصوصا در مشهد گفته بود: «مشهد شهری بینالمللی و متعلق به همه مردم جهان است و باید مسیرهای تردد زائران به سمت مشهد بیشتر مورد توجه قرار گیرد، هرچند پروازهای زیادی به سمت مشهد صورت میگیرد، اما کافی نیست و هنوز برخی استانها و شهرستانها از عدم راهاندازی پرواز مستقیم به مشهد گلایه دارند که نتوانستهایم هفتهای یک پرواز را به سمت مشهد برای آنها ایجاد کنیم. در راستای ایجاد تحول در سیستم حملونقل کشور، تعدادی از واگنهای فرسوده را از دور خارج کردهایم و علاوه بر از رده خارج کردن واگنهای فرسوده، 400 تا 500 واگن باری جدید نیز به ظرفیت واگنی کشور اضافه شده است... مسئله جدی در حوزه حملونقل ریلی کشور لکوموتیو است. سرعت قطارهای ما بسیار پایین است و عمر بسیار بالایی دارند، از سوی دیگر شرایط جدیدی در منطقه خاورمیانه برای ایران به وجود آمده که نیاز به تحولات و تغییرات جدی در حوزه حملونقل را جدی میسازد. برنامه تحول در بخش حملونقل کشور با اختصاص 20 میلیارد
دلار اجرا خواهد شد». قاسمی در همین صحبتها که در دیدار اعضای کمیسیون عمران مجلس عنوان شد، درباره ناوگان زمینی هم به «160 هزار کامیون فرسوده در کشور که هزینه زیادی دارند و سوخت زیادی مصرف میکنند»، اشاره کرده بود. تنها گفته مثبت آن مرحوم، اضافه شدن تعدادی واگن (و نه لکوموتیو) آنهم در بخش «باری» (و نه مسافری) بوده است. وضعیت ناوگان هوایی و حتی اتوبوسهای درونشهری و برونشهری هم که نیازی به توضیح ندارد و کمبود هواپیما و اتوبوس و فرسودگی ناوگان مسافربری که مستقیما متاثر از شرایط تحریم و فقدان سرمایهگذاری لازم است، برای هر مسافری ملموس است. کافی است هرکس یک بار به کشورهای حاشیه جنوبی خلیجفارس یا ترکیه سفر کند و تفاوت بارز خدمات فرودگاهی، هواپیماها و... را مشاهده کند. در حوزه درونشهری نیز، کافی است هر سال مصاحبهها و سخنرانیهای مسئولان و کارشناسان در ایام اوج آلودگی هوا را بخوانیم که همگی درباره ضعف و کمبودهای جدی در ناوگان حملونقل از مترو گرفته تا اتوبوس و مینیبوس و ون و تاکسی حرف میزنند و در آخر هم، معلوم نمیشود منابع موردنیاز برای رفع این کمبودها خرج کدام مصارف تبلیغاتی و حامیپرورانه میشود که چیزی
برای این بخش نمیماند و هر روز نفس کشیدن سختتر و سرفهها بیشتر و شدیدتر و سرطانها وخیمتر میشود.
این تفاوت سطح خدمات و زیرساختهای حملونقل میان ایران با رقبای منطقهای، درحالی چنین بارز و آشکار است که حتی از منظر ملی و امنیتی هم، هیچ توجیهی برای این عقبماندگی مزمن و مستمر وجود ندارد. هرکس تنها یک بار نقشه ایران را دیده باشد، درمییابد که بزرگترین و مهمترین ظرفیت توسعه کشور، مربوط به بخش ترانزیت و حملونقل است. اهمیت و حساسیت ایران در ادوار مختلف تاریخ از گذشته تا حال، بیش از آنکه ناشی از شعارها و ادعاها و ارزشها و یا منابع فسیلی یا نیروی نظامی آن باشد؛ برآمده از موقعیت جغرافیایی سوقالجیشی آن، بوده است. نه فقط در گفتار قدیم و اسطورهای، ایران «قلب جهان» خوانده میشد و پادشاهان خاور و باختر مدام رویای تسلط بر آن را در ذهن میبافتند؛ که در عالم واقع نیز چنین بوده و هست. از «جزیره ثبات» که جیمی کارتر به آن دل خوش کرده بود تا پروژه جاده ابریشم قدیم و «یک راه، یک جاده» کنونی چینیها، همگی متکی و مبتنی بر موقعیت ژئوپلیتیک ایران بودهاند؛ آنچه بر پایه آن، کشوری ژئواستراتژیک را شکل داده است که نگاه شرق و غرب را به خود میدوزد.
در واقع، اگر در مجموعه تصمیمگیریها و سیاستگذاریها «نگاه به ایران» مبنا و معیار عمل بود؛ دیگر نیازی نه به «نگاه به شرق» امروز بود و نه «نگاه به غرب» دیروز. اتفاقا، نگاهی واقعی (و نه شعاری) به ایران و ظرفیتهای آن و بهکار گرفتن تمامی سرمایهها، امکانات و ظرفیتهای سیاسی، امنیتی و انسانی در این مسیر است که میتواند شعارهای کلان و راهبردی در حوزه سیاست خارجی (همچون «نه شرقی، نه غربی») را برآورده سازد و کشور را از وابستگی و پیروی از سیاستها و خواستها و منافع هریک از بلوک قدرت جهان بینیاز کند. نگاه «امنیتمحور» به موقعیت ایران چه در دوران جنگ سرد در رژیم گذشته و چه بهویژه در سالهای اخیر بر مجموعه سیاستهای کشور حاکم بوده است؛ بیش از هرچیز ظرفیتهای واقعی توسعه کشور را تضعیف میکند و تحت عنوان شبهراهبردهایی از قبیل «نگاه به شرق»، امکان واقعی «نگاه به ایران» را از میان برمیدارد. آنچه در تجربه موفق توسعه در دولتهای هاشمی و خاتمی پس از جنگ شکل گرفت و میرفت با برجام احیا شود؛ نمونههایی روشن از الگوی «نگاه به ایران» بود که کشور را در ریل توسعه قرار داد و موقعیت ایران را از نظر رشد اقتصادی، درآمد سرانه،
گسترش طبقه متوسط، کاهش ضریب جینی و... در سطح منطقه با سرعتی قابلقبول ارتقا داد.
خروج کشور از ریل توسعه از اواسط دهه 1380 و با روی کار آمدن دولت احمدینژاد و در ادامه ناکام گذاشتن پروژه دولت روحانی برای احیای گفتمان «توسعه در داخل، تنشزدایی در خارج»، ایران را در مسیری قرار داده است که با انباشت و قطار بحرانها در حوزههای مختلف مواجه است و حتی زیرساختهای قبلی آن (همچون انرژی، حملونقل، تولید نفتوگاز و...) روزبهروز، دچار فرسایش و ریزش میشود. برف اصلی که بر کشور باریده، همین خروج و انحراف از مسیر توسعه است؛ برفی که با توجیهات و تبلیغات مختلف، هرچه میگذرد انباشتهتر میشود و همچون بختکی راه زیست حداقلی ایرانیان را میبندد.