| کد مطلب: ۳۰۴۴

جنــگ ناتمـام پوتیــن

جنــگ ناتمـام پوتیــن

در کارنامه حرفه‌ای رئیس‌جمهوری روسیه هیچ اثری از انصراف از جنگ اوکراین دیده نمی‌شود

در کارنامه حرفه‌ای رئیس‌جمهوری روسیه هیچ اثری از انصراف از جنگ اوکراین دیده نمی‌شود

ولادیمیر پوتین با گذشت 10ماه از حمله به اوکراین بالاخره تصمیم گرفت با مردم روسیه صادق باشد و بپذیرد که جنگ با اوکراین طولانی خواهد بود. پس از شکست‌های پیاپی روسیه در اوکراین و احتمال شکست‌های بیشتر در هفته‌ها و ماه‌های آینده و پیش‌بینی فروپاشی قریب‌الوقوع، این صراحت کلام پوتین خیلی دیر اتفاق افتاد. گمانه‌زنی‌ها نشان می‌دهند این تحولات یا به شکست رژیم پوتین منجر می‌شود یا او را مجبور می‌کند برای پایان دادن به جنگ مذاکره کند. هر دو نتیجه‌گیری شتاب‌زده هستند.‌ حتی با اینکه ولودیمیرزلنسکی، رئیس‌جمهور اوکراین از روسیه خواسته تا نیروهای نظامی‌اش را تا کریسمس از اوکراین خارج کند. شواهد نشان می‌دهند با وجود شکست‌های روسیه در میدان جنگ، پوتین آماده است تا جنگ علیه اوکراین و شهروندانش را تا جایی که می‌شود ادامه دهد تا به تفسیر نهایی خود به پیروزی دست پیدا کند. مسیر زندگی و سابقه پوتین به‌عنوان رهبر روسیه هیچ شکی را باقی نمی‌گذارد که او قصد دارد دقیقا همین کار را انجام دهد.
هیچ اثری در کارنامه کاری پوتین وجود ندارد که نشان دهد رهبر روسیه از بازگرداندن اوکراین به دایره نفوذ روسیه دست برمی‌دارد. در حقیقت سیاست منسجم و پایدار پوتین در برابر اروپا و آمریکا به‌همراه جایگاه مهم اوکراین بین روسیه و متحدان غربی نشان می‌دهد که او قرار نیست مسیر خود را عوض کند. باورها بر این است که جنون و طغیان‌گری، ویژگی‌های اخلاقی اخیر پوتین‌ هستند که احتمالا منجر به ارتکاب اشتباه حمله به اوکراین شده‌اند. اما این گزارش استدلال می‌کند که سوابق او برعکس آن را نشان می‌دهند. پوتین حسابگر است و سنجیده عمل می‌کند. پوتین همواره در داخل و خارج از کشور یک استراتژی طولانی‌مدت و ثابت را دنبال کرده است. نه به این معنی که هر حرکت خود را از قبل ترسیم کرده، بلکه اهداف کلی دوگانه‌ای را دنبال می‌کند: یکی حفظ نظام سیاسی که در داخل کشور ساخته و دیگری تامین امنیت حداکثری برای دولت روسیه، با همان تفسیری که خودش از امنیت دارد، از طریق ایجاد یک حوزه نفوذ در اطراف روسیه تا بتواند در برابر تهدیدات خارجی مقاومت کند. پیگیری هر دو هدف از لحاظ منطقی پوتین را به جنگ علیه اوکراین کشانده است. این استراتژی و این اهداف ریشه‌های عمیقی در تاریخ روسیه دارند و احتمالا پس از ریاست‌جمهوری پوتین نیز ادامه خواهند داشت. اتفاقی که تبعات ترسناکی را برای اوکراین و بقیه کشورهای اروپایی خواهد داشت.

سرنوشت؟ شانس؟ یا مفهوم دیگری؟

تنها فرزند به جای‌مانده از زوج «نسل بزرگ» شوروی، یک کهنه‌سرباز جنگی و یکی از بازماندگان ماجرای محاصره هولناک لنینگراد بین سال‌های 1941 تا 1944 که نزدیک به یک میلیون نفر از ساکنان این شهر از گرسنگی جان باختند، پوتین در خانواده‌ای از طبقه کارگر بزرگ شده که نظام شوروی را سیستم خوبی می‌دانست. پوتین بعد از دوران تحصیل در یک دانشگاه عالی قبول و سپس وارد ک.گ.ب شد؛ سازمانی رده‌بالا که علاوه بر اعتبار اجتماعی، پوتین را به خارج از کشور فرستاد و اجناس و کالاهایی را در اختیارش قرار داد که شهروندان شوروی به‌ندرت به آنها دسترسی داشتند.
به گزارش اندیشکده کارنگی، هیچ تردیدی وجود ندارد که پوتین نیز در ازای امکاناتی که دریافت کرده بود، وفادارانه به نظام حاکم روسیه خدمت کرد. سپس همه‌چیز بدون هیچ هشداری به سرعت فرو ریخت. پرستیژ پوتین، آینده شغلی، رفاه مادی و حتی سیستمی که به آن اعتقاد داشت و با او خوش‌رفتاری کرده بود، تماما از بین رفتند. چند سال بعد بود که پوتین از تاریکی‌ها بیرون آمد و صعود به اوج را آغاز کرد. اگر پوتین قبلا به سرنوشت اعتقادی نداشت، چگونه الان به آن اعتقاد پیدا کرده بود؟ بارها گفته شده که پوتین خوش‌شانس بود. محبوبیت پوتین و رشد اقتصادی چشمگیر در دو دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش را مدیون اصلاحات سرسختانه و غیرمحبوب اما ضروری‌ای بود که تحت نظارت بوریس یلتسین، رئیس‌جمهور وقت در دهه 90 میلادی و افزایش قیمت نفت در سال‌های 2000 صورت گرفته بود. به‌عبارت دیگر، پوتین کار خاصی نکرد جز اینکه بر موج دلارهای نفتی سوار شد تا اینکه قدرت سیاسی بلامنازعی را به‌دست آورد. مزایای اصلاحات و افزایش قیمت نفت بدون شک عوامل مهمی برای موفقیت‌های اولیه پوتین بودند، اما مردی که از «ناکجاآباد» ظهور پیدا کرده بود، در مقابله با چالش‌های متعدد در داخل و خارج از کشور، مهارت‌های سیاسی و عزم قابل توجه و اغلب بی‌رحمانه‌ای را از خود نشان می‌داد.
تصور کنید زمانی که پوتین دولت را از یلتسین تحویل گرفت با چه مشکلاتی روبه‌رو بود: گروهی از الیگارش‌های قدرتمند که بر اقتصاد و سیاست تسلط داشتند و آزادانه در راهروهای کرملین پرسه می‌زدند، حضور بارون‌ها و اشراف‌زاده‌های به همان اندازه قدرتمند و سرکش، شورش در چچن، مسئولیت بازپرداخت بدهی‌های بزرگی که تحت حکومت پیشین به بار آمده بودند و یک بحران جمعیتی که ناظران روسیه پیش‌بینی کرده بودند باعث نابودی کشور می‌شد و جمعیتی خسته از تحولات وحشتناک دهه 90 میلادی.

مشکل، اقتصادی است

راه‌حل‌های پوتین برای این مشکلات سیستماتیک، تحول‌آفرین نبودند، اما می‌توان آنها را به اندازه کافی خوب دانست. علاوه بر آن، رئیس‌جمهور روسیه در مواجهه با مشکلات دهه 90 مسائل مربوط به سیاست‌گذاری‌های اقتصادی را به کارشناسان حرفه‌ای موکول می‌کرد؛ حتی اگر از لحاظ سیاسی صلاح نبود. پوتین گروهی از تکنیسین‌های اقتصادی توانمند را در اطراف خود نگه داشته و در طول چندین بحران به توصیه‌های آنها عمل کرده است. نظام مالی سخت‌گیرانه، انباشت ذخایر برای جلوگیری از رکود اقتصادی و اجتناب از سرمایه‌گذاری در طرح‌های جاه‌طلبانه‌ای که توسط کسب‌وکارهای بانفوذ و منافع سیاسی مطرح می‌شد، تماما مواردی هستند که نشان‌دهنده احترام رهبر روسیه و اطمینان به تیم اقتصادی‌اش است. با این وجود، پوتین سابقه خوبی از لحاظ عملکرد اقتصادی ندارد. اتکای زیاد روسیه بر صادرات مواد خام به‌ویژه هیدروکربن‌ها مدت‌هاست که به نقطه ضعف روسیه تبدیل شده است. رهبران روسیه از جمله پوتین مدت‌هاست که درباره نیاز به تنوع اقتصادی صحبت کرده‌اند، اما اقدامات بسیار کمی برای تحقق آنها انجام شده است. مسلما دلیل اصلی عدم تنوع اقتصادی این است که این امر مستلزم تغییرات گسترده اقتصادی و احتمالا سیاسی، تجدید ترتیب‌بندی اولویت‌های سرمایه‌گذاری و تضاد با منافع ریشه‌دار تجاری و سیاسی است. واضح است که پوتین آمادگی لازم برای یک پرسترویکای (به اصلاحات اقتصادی دوران میخائیل گورباچف، رهبر شوروی گفته می‌شود) دیگر را ندارد. واضح است که در ذهن پوتین، سلامت اقتصادی روسیه از سلامت و رفاه شهروندانش مهم‌تر است چون موقعیت کشور در عرصه بین‌المللی را مشخص می‌کند. در این روایت، با سقوط آزاد اقتصادی که در دهه90 میلادی رخ داد، روسیه نمی‌تواند از منافع خود در برابر تجاوزات غربی‌ها دفاع کند. نتیجه ضعف‌های اقتصادی منجر به از دست رفتن استقلال روسیه شده بود که دیگر هیچ‌وقت نباید تکرار می‌شد. این موضوع تم همیشگی بیانیه‌های رئیس‌جمهور روسیه بوده است.

سیاست خارجی مقاوم و پایدار

در سیاست خارجی، پوتین ابتدا تلاش کرد تا پل‌هایی به سمت غرب بسازد. اما خیلی زود مشخص شد در صورتی می‌توان این پل‌ها را پایدار نگه داشت که پوتین از اهداف دوگانه محافظت از رژیم فزاینده غیردموکراتیک در داخل و کنترل بر فضای شوروی سابق به‌عنوان حایلی در برابر تجاوزات غرب کمی عقب‌نشینی کند.
به‌همین‌ترتیب پوتین عقب‌‌نشینی خود را از توافق با اروپا و آمریکا آغاز کرد. وقتی که ناتو و اتحادیه اروپا شبکه همکاری‌هایشان و حمایت از ارزش‌های دموکراتیک را در سرزمین‌های شوروی سابق گسترش دادند و از آن‌جایی که عضویت در هر دو نهاد به‌عنوان اهداف اصلی گرجستان و اوکراین مطرح شدند، آن اهداف دوگانه پوتین یکی شدند. امتناع پوتین از پذیرش این موضوع که هر کشوری ممکن است نخواهد به زیر چتر امنیتی و اقتصادی روسیه بازگردد و در عوض پیوستن به نهادهای یورو-آتلانتیک را ترجیح دهند، در مداخله شدید روسیه در سیاست‌های اوکراین در دوران انقلاب نارنجی (سال 2004 تا 2005)، در ممنوعیت کالاهای وارداتی گرجستان و در کمپین‌های تبلیغاتی تهاجمی برای ارعاب مردم و دولت‌های هر دو کشور و در منصرف کردن آنها از پیگیری روابط نزدیک‌تر با غرب دیده می‌شوند.
پوتین در سخنرانی خود در کنفرانس امنیتی مونیخ در سال 2007، مخالفت خود با نظم نوظهور امنیتی
یورو - آتلانتیک را به وضوح بیان کرد. سال 2008، نیروهای نظامی روسیه با نابود کردن ارتش کوچک گرجستان در جنگی کوتاه‌مدت مخالفت پوتین را علنی کردند.
الحاق غیرقانونی کریمه به روسیه و آغاز جنگ اعلام نشده این کشور در شرق اوکراین در سال 2014 را ممکن است بتوان واکنش پوتین از روی ترس توصیف کرد که قصد داشت از پیوستن اوکراین به غرب جلوگیری کند. اتفاقی که دیگر جبران ناپذیر بود. اما این واکنش کاملا با اهداف دوگانه مبنی بر محافظت از نظام و کشورش در برابر تهدیدهای غرب مطابقت داشت.
سقوط ناگهانی و غیرمنتظره دولت مورد حمایت مسکو در کی‌یف به ریاست‌جمهوری ویکتور یانوکوویچ و روی کار آمدن دولتی متعهد به عضویت در اتحادیه اروپا و ناتو باعث شد تا پوتین نتواند در طول انقلاب نارنجی به هدف طولانی‌مدت خود دست پیدا کند: تضمین کنترل روسیه بر سیاست داخلی و خارجی اوکراین.
پوتین که بار دیگر در برابر عزم راسخ اوکراینی‌ها برای خروج از سیطره یا مدار؟ روسیه شکست‌خورده بود، باز هم تسلیم نشد. رئیس‌جمهور روسیه در عوض به سمت الحاق کریمه و آغاز یک جنگ اعلام‌نشده در دونباس حرکت کرد.
آیا سیاست پوتین موفق بود؟‌ از یک‌سو، برخوردهای سنگین با گرجستان و اوکراین به وضوح نتیجه معکوسی داشت. در سال 2013 تا 2014پس از انقلاب نارنجی و اعتراضات مردمی اوکراین موسوم به میدان اروپا در کی‌یف در حمایت از پیوستن به اتحادیه اروپا، اوکراینی‌ها تجاوزات و دخالت‌های روسیه در امور سیاسی اوکراین را نپذیرفتند. از عزم گرجستان هم برای پیوستن به اتحادیه اروپا و ناتو کم نشده بود. از سوی دیگر، پیام پوتین مبنی بر اینکه هر گونه گسترش ناتو به سمت شرق را تحمل نخواهد کرد، بدون شک در غرب شنیده شده بود.
با وجود وعده عضویت نهایی به گرجستان و اوکراین از سوی رهبران ناتو در نشست بخارست در سال 2008، درخواست آنها عملا برای مدت نامعلومی متوقف شده بود. باوجود اظهارات عمومی متعدد مقامات غربی مبنی بر اینکه پوتین اقدامی نخواهد کرد، رئیس‌جمهور روسیه به یکی از اهداف اصلی‌اش دست پیدا کرد: تضمین حق وتوی پوتین بر چشم‌انداز هر دو کشور اوکراین و گرجستان برای پیوستن به ائتلاف ناتو.
علاوه بر آن، روسیه پس از جنگ علیه گرجستان عواقب اندکی را متحمل شد. کمی پس از پایان درگیری، غرب مشتاقانه به دنبال برگشت ورق و از سرگیری روابط عادی رفت. زمانی که دولت باراک‌اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا معاهده کنترل تسلیحات جدید را با روسیه امضا کرد و گفت‌وگوها درباره مدرن‌سازی اقتصاد این کشور شکل گرفت، دوران دتانت یا تعلیق تنش‌ها آغاز شد. ناتو در بحث همکاری در زمینه دفاع موشکی شرکت کرد و ساخت خط لوله جدید گازی از روسیه به آلمان از طریق دریای سرخ کلید خورد. با این حال این موضوع هیج تاثیری بر عزم روسیه برای حفظ خط قرمزها در اطراف فضای شوروی سابق نداشت. مخالفت کرملین با عضویت گرجستان و اوکراین در ناتو فارغ از اینکه چقدر دور از انتظار باشد، مثل همیشه پابرجا ماند. روسیه به همان اندازه مصمم بود تا ایالات‌متحده را از پایگاهی در قرقیزستان بیرون کند؛ پایگاهی که واشنگتن برای حمایت از جنگ خود در افغانستان استفاده می‌کرد.
خارج از فضای شوروی سابق، هدف سیاست خارجی روسیه تضعیف نفوذ و سیاست‌های غرب بود. رای ممتنع روسیه برای ایجاد منطقه پروازممنوع بر فراز لیبی در سال 2011 اقدامی استثنایی بود که این نکته را ثابت می‌کرد. زیرا اندکی بعد از آن تغییر جهت داد و از جنگ صلیبی غرب علیه لیبی انتقاد کرد. از آن زمان مداخله غرب در لیبی از سوی کرملین به‌عنوان نمونه‌ای از مداخله‌گری بی‌پروا یاد می‌شود.
پوتین گام اشتباه لیبی در سوریه را تکرار نکرد. حمایت مالی و دیپلماتیک روسیه و در نهایت مداخله نظامی در سال 2015، پوتین را در نجات رژیم بشار اسد قاطع نشان داد. مداخله روسیه در سوریه برای خیلی‌ها غافلگیرکننده بود و پیش‌بینی می‌شد که این اقدام برای پوتین فاجعه‌بار خواهد بود. در عوض زمانی که نیروی هوایی روسیه کمپین بمباران گسترده‌ای را علیه اهداف غیرنظامی عملی کرد، این مردم سوریه بودند که درگیر فاجعه شدند. مداخله روسیه باعث تقویت شهرت این کشور به‌عنوان یک قدرت اصلی با نفوذ زیاد شد که می‌خواهد و می‌تواند در برابر آمریکا بایستد و تلاش‌های آن برای سرنگونی رژیم اسد را خنثی کند.
مسکو که برای دو دهه و نیم پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی از بازیگران حاشیه‌ای در خاورمیانه به شمار می‌آمد، حالا به یک دلال بزرگ قدرت منطقه‌ای تبدیل شده. همه بازیگرانی که در جنگ داخلی سوریه درگیر شدند، از عربستان سعودی گرفته تا آمریکا، اکنون باید با روسیه سر و کار داشته باشند.
مداخله روسیه در سوریه فقط ظهور سیاست خارجی جاه‌طلبانه پوتین با هدف به چالش کشیدن منافع غرب خارج از مرزهای روسیه نبود. تحریم‌های غربی که به‌ندرت محدودیتی برای روسیه ایجاد کرده و مشکلات اقتصادی در داخل مرزها، دست به سرمایه‌گذاری‌های دوردست از جمله اعزام مزدوران، نیروهای هیبریدی و نظامی به بخش‌های مختلف آفریقا شده است. معاملات نفتی و تسلیحاتی در آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی و دخالت در سیاست‌های ایالات‌متحده آمریکا، چندین کشور اروپایی و کشورهای همیشه‌شکننده بالکان نیز از دیگر اقدامات پوتین است. تمام این فعالیت‌های گسترده تم یکپارچه‌ای دارند: تضعیف آنچه به‌عنوان نظم لیبرال بین‌المللی یا به عبارت دیگر برای به چالش کشیدن و از بین بردن قدرت و نفوذ آمریکا و متحدانش به شمار می‌رود. حتی اگر این اقدامات موفقیت را تضمین نمی‌کردند اما باعث شدند میزان قابل‌توجهی از ثبات و پایداری بر هم بخورد.

شرکای استراتژیک

شواهد بیشتری از ثبات، انسجام سیاست‌ها و محاسبات استراتژیک پوتین را می‌توان در پیگیری دو شراکت کلیدی پیدا کرد که بتواند منجر به حفظ قدرت پوتین در رویارویی با غرب شود. ماندگارترین و مهمترین این دو مورد، رابطه با چین است. دیگری و اخیرا با سازمان اوپک و به‌ویژه با عربستان سعودی است.

چین، شریک ژئوپلیتیک

تلاش پوتین برای روابط نزدیک با چین یکی از قطب‌های اصلی سیاست خارجی روسیه در کنار رویارویی با غرب است؛ تلاشی که در زمان حکومت میخائیل گورباچف و بوریس یلتسین شروع شد و در زمان زمامداری پوتین به‌طور چشمگیری تغییر مسیر داد.
از حل‌وفصل گام‌به‌گام مناقشات مرزی حل نشده طولانی‌مدت با امضای توافقنامه مرزبندی نهایی در سال 2008 تا ایجاد روابط شخصی با شی‌جین‌پینگ پس از روی کار آمدنش در سال 2013، برخوردهای پوتین با چین را سنجیده و استراتژیک نشان می‌داد.
برخی از ناظران نسبت به همکاری‌های چین و روسیه و عواقب آن هشدار داده‌اند. با این حال نزدیکی پوتین به چین را به‌ندرت می‌توان یک اشتباه فرض کرد. پوتین عمدا از یک رژیم خودکامه دیگر حمایت می‌کند که برخلاف کشورهای غربی، نه به ایجاد تحولات داخلی در روسیه به‌عنوان هزینه داشتن رابطه‌ای بهتر نگاه می‌کند و نه ثبات نظم سیاسی را که پوتین ساخته تهدید می‌کند. علاوه بر آن پوتین با انتخاب رویارویی با غرب، نمی‌تواند روابط بدی با چین داشته باشد. به‌سختی می‌توان تصور کرد که پوتین نفهمیده باشد که روسیه به یکی از متحدان چین تبدیل شده که نفوذ کمی بر یکدیگر دارند. تفاوت میان موقعیت این دو کشور در عرصه بین‌المللی و چشم‌اندازها حتی برای یک ناظر معمولی نیز قابل چشم‌پوشی نیست. اما رویارویی با غرب نیازمند این است که پشتوانه روسیه در آسیا تامین شود. تجربه جنگ سرد در اتحادیه جماهیر شوروی از رویارویی با دشمنان در اروپا و آسیا به‌طور همزمان احتمالا نوعی یادآوری به پوتین است که اصل «اقتصاد زور» به همان اندازه که در مسائل ژئوپلیتیکی اعمال می‌شود، برای استراتژی نظامی نیز صدق می‌کند. نزدیکی روابط پوتین با چین به رئیس‌جمهور روسیه کمک می‌کند تا به اهداف استراتژیک خود دست پیدا کند. باعث می‌شود پوتین بتواند منابع روسیه را روی نمایش‌های اروپایی‌ها متمرکز کند که از نظر او گسترش نهادهای یورو-آتلانتیک، امنیت و ثبات فیزیکی روسیه را تهدید می‌کند و توانایی او را برای نادیده گرفتن درخواست‌های کشورهای غربی برای تغییر سیاست داخلی روسیه، افزایش می‌دهد.

در نهایت چه اتفاقی می‌افتد؟

آیا شکست‌های روسیه در میدان جنگ، پوتین را متقاعد می‌کند که حمله به اوکراین اشتباه بوده است؟ در سوابق پوتین از زمان روی کار آمدنش یا در پیشینه شخصی او هیچ نشانه‌ای از رها کردن پروژه بازگرداندن اوکراین به حوزه نفوذ روسیه وجود ندارد. در حقیقت سیاست پایدار و دیرینه پوتین در برابر غرب و آمریکا به همراه جایگاه حساس اوکراین بین روسیه و ائتلاف غربی‌ها نشان می‌دهد که او قصد ندارد مواضع خود را تغییر دهد. میزان جاه‌طلبی‌های روسیه برای کنترل اوکراین به‌حدی است که تمام تلاش‌های پوتین در عرصه بین‌المللی را کمرنگ کرده است. اگر عقب‌نشینی کند، شکست روی سنگ قبر ریاست‌جمهوری‌اش حک می‌شود. پوتین در اکتبر 70 ساله شد و احتمالا مرحله بعدی زندگی حرفه‌ای‌اش، فصل پایانی آن خواهد بود. بنابراین شکست گزینه مطلوب نیست. فارغ از اینکه پوتین تسلیم شود یا به مبارزه ادامه دهد، باید منتظر باشد تا ببیند چه اتفاقی می‌افتد.‌ انزوا و تحقیر در برابر غرب، همکاری با چین،‌ مشارکت با مستبدان و اختلاس‌گران میانمار تا زیمبابوه؟‌ به دوش کشیدن لقب جنایتکار جنگی حتی اگر در هیچ دادگاهی محاکمه نشود؟‌ شرایط اقتصادی به شدت آسیب‌دیده و جمعیت ناامیدی که رهبرشان در فراهم کردن شکوه، امنیت و رفاه خیانت کرده؟ پوتین که قادر به شکست اوکراین در میدان نبرد نیست، اما حملات موشکی روسیه علیه زیرساخت‌های غیرنظامی و مراکز شهری به وضوح نشان می‌دهند که او تصمیم گرفته تا این کشور را نابود و غیرقابل زندگی کند. فاجعه اینجاست که هر چه روسیه بیشتر در میدان جنگ شکست بخورد، احتمال اینکه از اقدامات جنایتکارانه خود عقب‌نشینی کند، کمتر می‌شود. صنایع روسیه هرچه بیشتر تحت تاثیر تحریم‌ها قرار بگیرند و دسترسی به فناوری‌های پیشرفته برای تولید سلاح‌های هوشمند کمتر شود، رگبارهای موشکی و توپخانه‌ای روسیه‌ با بمب‌های هدایت‌ناپذیر نیز بیشتر می‌شود. پایان جنگ از طریق مذاکره که هم بتواند امنیت اوکراین را برقرار کند و هم صلح پایدار را به اروپا بازگرداند، با پوتین قابل دست‌یابی نیست. این احتمال وجود دارد که این امر با نظام یا رهبری که جانشین پوتین شود نیز محقق نشود. در این صورت تنها گزینه جایگزین این است که امنیت اوکراین از طریق ترکیبی از تقویت قابلیت‌های نظامی برای جلوگیری از تجاوزات دیگر روسیه و تضمین‌های امنیتی از سوی شرکای کنونی و متحدان احتمالی آینده تامین شود. ‌

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی