بههم اعتماد ندارند
گزارش تحلیلی-تحقیقی توماس فریدمن درباره ریشه اختلافات آمریکا و چین

گزارش تحلیلی-تحقیقی توماس فریدمن درباره ریشه اختلافات آمریکا و چین
توماس فریدمن
منبع NYtimes
مترجم: آریا صدیقی
بهتازگی از سفر به چین بازگشتم. برای اولین بار از زمان شیوع کووید به چین سفر کردم. بازگشت به پکن یادآور اولین قانون روزنامهنگاری من بود: «اگر به سفر نروید، چیزی نخواهید دانست». روابط بین آمریکا و چین آنقدر بد و آنقدر سریع تیره شده و نقاط تماس ما را کاهش داده است که تعداد بسیار کمی از خبرنگاران آمریکایی در چین باقی ماندهاند. آمریکا و چین، اکنون مانند دو گوریل غولپیکر هستند که از سوراخ یک سوزن به یکدیگر چشم دوختهاند. از این طرز برخورد، نتیجه خوبی بیرون نخواهد آمد.
سفر اخیر تسایاینگ ون، رئیسجمهوری تایوان، به ایالات متحده پکن را بر آن داشت تا مانورهای نظامی را در سواحل تایوان برگزار کند و دوباره هشدار دهد که صلح و ثبات در تنگه تایوان با هرگونه حرکت تایوان به سمت استقلال رسمی است. این تحول تازهترین هشدار بود که بیان میکرد فضا چقدر پرتنش شده است. کوچکترین گام اشتباه هر یک از طرفین میتواند آتش جنگ ایالات متحده و چین را شعلهور کند. آتش جنگی که جنگ اوکراین در مقابلش، صرفا گرد و خاکی بیش نیست.
این یکی از دلایلی بود که به پکن بازگشتم تا بتوانم چین را بار دیگر از دریچهای بزرگتر از سوراخ سوزن ببینم. حضور در مجمع توسعه چین که گردهمایی بسیار مفید سالانه پکن با شرکت رهبران تجاری محلی و جهانی، مقامات ارشد چینی، دیپلماتهای بازنشسته و چند روزنامهنگار محلی و غربی است، برخی از حقایق مهم قدیمی را به من یادآوری کرد و مرا در معرض برخی از واقعیتهای چشمگیر جدید قرار داد که روشن میکند چه چیزی واقعاً روابط ایالاتمتحده و چین را از بین میبرد.
همه اینها ارتباط زیادی با نقش فزایندهای که وجود یا عدم وجود اعتماد در روابط بینالملل ایفا میکند، دارد. اکنون که بسیاری از کالاها و خدماتی که ایالات متحده و چین به یکدیگر میفروشند، دیجیتال هستند و بنابراین با توجه به استفاده دوگانه آنها، این کالاها میتوانند هم یک سلاح و هم یک ابزار باشند. نکته این است که درست زمانی که اعتماد بین ایالاتمتحده و چین بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد، از میزانش بیش از هر زمان دیگری کاسته شده است.
بازگشت من به چین یادآور وزن و قدرت هولناکی بود که چین از زمان بازکردن درهایش به روی جهان در دهه 1970 و حتی از زمان شیوع کووید19 در سال 2019 از خودش تصویر کرد. امروز حزب کمونیست چین بیش از هر زمان دیگری با استفاده از سیستمهای نظارتی و ردیابی دیجیتال، قدرت کنترل دارد. دوربینهای تشخیص چهره همه جا هستند. این حزب هرگونه چالشی را برای حاکمیت خود یا شیجینپینگ درهم شکسته است. این روزها، برای ستوننویس میهمانی مثل من بسیار دشوار است یک مقام ارشد چینی یا یک باریستای استارباکس را وادار به صحبت درباره چین کند؛ اما یک دهه پیش اینطور نبود.
با این اوصاف، نباید توهم داشت: قدرت حزب کمونیست نیز محصول تمام تلاشها و پشتکار مردم چین است که به حزب و دولت چین این امکان را داده است که زیرساختهایی در کلاس جهانی ایجاد کرده و کالاهای مورد عموم مردم و زندگی را برایشان در دسترستر و راحتتر کند. وضعیت زندگی طبقات متوسط و فرودست چین بهطور پیوسته بهتر میشود. بهویژه پکن و شانگهای که آلودگی هوایشان تا حد زیادی رفع شده و تعداد زیادی فضاهای سبز جدید و مسیرهایی در آنها ایجاد شده است. همانطور که کیت برادشر، همکار من در نیویورکتایمز، در سال 2021 گزارش داد، شانگهای اخیراً 55 پارک جدید ساخته است که مجموع پارکهایش را به 406 عدد رسانده است و برای ساخت نزدیک به 600 پارک دیگر نیز برنامهریزی کرده است.
برادشر، یکی از معدود خبرنگاران آمریکایی است که در طول اجرای تقریباً سهساله سیاستهای سختگیرانه «کووید صفر» در سرزمین اصلی چین زندگی میکرد. او به من گفته که در حال حاضر 900 ایستگاه در شهرهای بزرگ و شهرستانهای چین از طریق راهآهن پرسرعت به هم متصل شدهاند. بنابراین سفر به نقاط دوردست چین، بسیار ارزان، آسان و راحت است. درحالیکه در آمریکا در 23 سال گذشته یک خط ریلی پرسرعت به نام Acela ساخته شده است که تنها 15 ایستگاه بین واشنگتن دیسی و بوستون دارد. فقط مقایسه کنید. 900 ایستگاه کجا و 15 ایستگاه کجا!
اینها را نمیگویم که استدلال کنم داشتن قطارهای پرسرعت بهتر از داشتن آزادی است. اینها را میگویم تا توضیح دهم که حضور در پکن به شما یادآوری میکند که ثبات چین، هم محصول یک دولت پلیسی است که بهطور فزایندهای فراگیر شده و هم محصول دولتی که استانداردهای زندگی مردمش را بهطور پیوسته افزایش داده است. چین رژیمی است که هم کنترل مطلق و هم ملتسازی را توأمان و بهطور بیامان جدی میگیرد. امروز سفر از فرودگاه جانافکندی نیویورک به فرودگاه بینالمللی پکن، برای یک آمریکایی، مانند این است که بخواهد از یک ترمینال اتوبوسرانی بسیار شلوغ و درهم و برهم به ترمینالی بزرگ و منظم به سبک دیزنیلند برود. اینها باعث میشود که بابت تمام زمانی که در هشت سال گذشته با صحبت درباره یک کشورساز ساختگی به نام دونالد ترامپ تلف کردیم، گریه کنم.
از سرمایهگذاران، تحلیلگران و مقامات آمریکایی، چینی و تایوانی سوالی پرسیدم که مدتی بود آزارم میداد: آمریکا و چین دقیقاً برای چه میجنگند؟ وقتی سوالم را پرسیدم، خیلیها نمیدانستند چه جوابی باید بدهند. در واقع، بسیاری با نسخهای از «من مطمئن نیستم، فقط میدانم که تقصیر آنهاست» پاسخ دادند... تقریباً مطمئنم که عین همین پاسخها را در واشنگتن دریافت خواهم کرد.
بهترین بخش این سفر کشف پاسخ واقعی به این سوال بود و اینکه چرا پاسخ به این سوال، این همه مردم را سرگردان کرده است. دلیلش این بود؛ پاسخ واقعی به این سوال بسیار عمیقتر و پیچیدهتر از پاسخ معمولی یککلمهای - تایوان- یا پاسخ معمول سهکلمهای - «خودکامگی در مقابل دموکراسی»- است. اجازه دهید سعی کنم لایهها را از هم جدا کنم. فرسایش در روابط ایالات متحده و چین نتیجه یک مسئله قدیمی و البته آشکار است و آن عبارت است از رقابت سنتی قدرتهای بزرگ بین یک قدرت فعلی (یعنی آمریکا و یک قدرت در حال ظهور؛ یعنی چین). اما این رقابت پیچیدگیهای جدیدی دارد که همیشه برای مردم قابل مشاهده نیست.
جنبه قدیمی و بدیهی آن این است که چین و آمریکا برای بهدست آوردن بیشترین نفوذ اقتصادی و نظامی برای شکل دادن به قوانین قرن بیستویکم به روشهایی که بیشترین سود را برای نظامهای اقتصادی و سیاسی مربوطه خود دارند، تلاش میکنند و یکی از آن قوانین مورد مناقشه که آمریکا آن را پذیرفته، اما تایید نهایی نکرده است، ادعای چین درباره تایوان در ساختار سیاست «چین واحد» است. از آنجا که این «قاعده» همچنان مورد مناقشه است، آمریکا به مسلح کردن تایوان برای جلوگیری از اشغال شدن، در میان بردن دموکراسی آن و در نهایت استفاده از آن بهعنوان سکویی برای تسلط بر بقیه شرق آسیا ادامه خواهد داد و در مقابل چین به تلاش برای اتحاد مجدد با تایوان، از هر طریق ممکن، ادامه خواهد داد. با این حال، یکی از پیچیدگیهای این تحول این است که این رقابت بین قدرتهای بزرگ، بین کشورهایی رخ میدهد که از نظر اقتصادی دیانایهایی درهمتنیده دارند. در نتیجه، نه چین و نه آمریکا، هرگز رقیبی شبیه به دیگری نداشتهاند.
آمریکا میدانست چگونه با آلمان نازی برخورد کند. آلمان از نظر اقتصادی و نظامی قدرتمند بود، اما کشوری بود که از نظر اقتصادی با آمریکا درهمتنیده نبود. آمریکا میدانست چگونه با اتحاد جماهیر شوروی برخورد کند. شوروی همتای نظامی آمریکا بود، اما از نظر اقتصادی با آمریکا قابل قیاس و اقتصادش با اقتصاد آمریکا درهمتنیده نبود. در دوران مدرن، چین نیز مانند آمریکا، هرگز با یک همتای اقتصادی و نظامی واقعی که از طریق تجارت و سرمایهگذاری با آن کاملاً درهمآمیخته بود، برخورد نکرده است. برای درک این موضوع آیفون را در نظر بگیرید. این دستگاه تلفن همراه که دستگاه مورد علاقه آمریکاییها است، بیشتر در چین مونتاژ میشود. مثال دیگر اینکه تا همین اواخر مقصد خارجی مورد علاقه دانشجویان چینی که تعدادشان به سه میلیون نفر میرسید، آمریکا بود.
پیچیدگی دیگری نیز در میان است و این پیچیدگی دقیقا دلیل دشواری درک این مسئله که آمریکا دقیقا با چه میجنگد را آشکار میکند و آن اینکه چگونه اهمیت اعتماد و فقدان آن در روابط بینالملل، به ناگاه از اهمیت دوچندانی برخوردار شده است. این بیاعتمادی محصول فرعی اکوسیستم فناوری جدید ما است که در آن دستگاهها و خدمات بیشتری که هر دو کشور استفاده میکنند و به هم میفروشند، توسط ریزتراشهها و نرمافزار هدایت میشوند و از طریق مراکز داده در فضاهای ابری و اینترنت پرسرعت به هم متصل میشوند. هنگامی که محصولات یا خدمات بسیار بیشتری دیجیتالی و به هم مرتبط شدند، موارد بسیار بیشتری «کاربرد دوگانه» پیدا کردند. یعنی فناوریهایی به وجود آمدند که بهراحتی میتوانند از ابزار غیرنظامی به سلاحهای نظامی یا برعکس تبدیل شوند.
در زمان جنگ سرد میشد گفت که آن جت جنگنده، یک سلاح است و آن تلفن، یک ابزار. اما هنگامی که ما قابلیت حسکردن، دیجیتالی کردن، اتصال، پردازش، یادگیری، اشتراکگذاری و فعالیت در موارد بیشتر را مورد استفاده قرار میدهیم، از تلفنهای مجهز به GPS گرفته تا ماشین و توستر و نرمافزار مورد علاقهتان، همه دارای کاربردهای دوگانه میشوند. سلاحها یا ابزارها، بسته به اینکه چه کسی نرمافزاری که آنها را اجرا میکند تحت کنترل دارد و چه کسی مالک دادههای آنها است، موارد کاربرد مییابند.
امروزه، فقط چند خط کد خودروهای خودران را از سلاحهای خودران جدا میکند. همانطور که در اوکراین دیدهایم، مادربزرگها، هم میتوانند از تلفن هوشمند برای تماس با نوههایشان استفاده کنند و هم میتوانند با یک واحد پرتاب موشک اوکراینی تماس بگیرند و مختصات GPS یک تانک روسی را که در حیاط خلوت خود دیدهاند، به آنها بدهند.
من به این فکر میکنم که چگونه تعدادی از شاخههای نیروهای مسلح ایالات متحده، نصب TikTok را در تلفنهای هوشمند و رایانههای دولتی ممنوع کردهاند. مطمئناً این اولین باری است که پنتاگون اپلیکیشنی که بیشتر به اشتراکگذاری حرکات رقص معروف است را ممنوع میکند. اما این ترس واقعی وجود دارد که الگوریتم بسیار اعتیادآور TikTok دارای دو کاربرد باشد و بتواند توسط سرویس اطلاعاتی چین برای جمعآوری دادهها در مورد جوانان آمریکایی مورد استفاده قرار گیرد. میگویند بیش از 150 میلیون آمریکایی این برنامه را دانلود کردهاند.
در 30 ساله اول پس از باز شدن درهای چین به روی جهان و بین سالهای 1978 تا 1979، چین تا حد زیادی به آمریکا کالاهایی معمولی نظیر کفش، جوراب، پیراهن و پنلهای خورشیدی، فروخت. در همین حال، آمریکا و غرب تمایل داشتند کالاهایی مهمتر را به چین بفروشند. کالاهایی که در سیستمهای آنها نفوذ کرده و دارای کاربرد دوگانه بودند؛ یعنی نرمافزار، ریزتراشه، پهنای باند، گوشیهای هوشمند و روباتها. چین مجبور شد کالاهای مهم ما را بخرد زیرا تا همین اواخر نمیتوانست بسیاری از این کالاها را خودش بسازد.
تا زمانی که بیشتر چیزی که چین به ما میفروخت کالاهای معمولی بود، ما چندان به سیستم سیاسی آنها اهمیت نمیدادیم. بنابراین، کنار گذاشتن برخی از نگرانیهایمان در مورد جنبههای سیاه نظام سیاسی چین، هم آسان بود و هم راحت. اما پس از آن، حدود هشت سال پیش، کسی زنگ خانه را زد. در را باز کردیم و دیدیم یک فروشنده چینی در مقابلمان ایستاده است. گفت: «سلام، اسم من آقای هواوی است و تجهیزات تلفن نسل پنجم را بهتر از هر چیزی که شما دارید، درست میکنم. من شروع به نصب آن در سراسر جهان میکنم و میخواهم به آمریکا هم متصل شوم.»
حرف آمریکا چه بود؟ «زمانی که شرکتهای چینی فقط کالاهای معمولی به ما میفروختند، برای ما اهمیتی نداشت که نظام سیاسیشان مستبد، آزادیخواه یا گیاهخوار باشد. ما فقط کالاهای معمولی شما را میخریدیم. اما وقتی میخواهید «کالاهای مهم» را به ما بفروشید؛ خصوصا کالاهایی که دارای کاربرد دوگانه هستند و به اعماق خانهها، اتاقخوابها، صنایع، چتباتها و زیرساختهای شهری ما وارد میشوند، اعتماد کافی برای خرید آنها نداریم. بنابراین، ما میخواهیم هواوی را ممنوع کنیم و در عوض برای خرید سیستمهای مخابراتی نسل پنجم خود از شرکتهای اسکاندیناویایی که به آنها اعتماد داریم، یعنی اریکسون و نوکیا، استفاده کنیم.»
اعتماد در روابط بینالملل و تجارت یک اهمیت دیگر هم داشت. با دیجیتالی شدن و برقی شدن بیشتر محصولات و خدمات، ریزتراشههایی که همه چیز را تامین میکردند، اهمیتی شبیه به نفت یافتند. همانطور که نفت خام برای تقویت اقتصادهای قرن 19 و 20 اهمیت داشت، حالا ریزتراشهها برای تقویت اقتصادهای قرن 21 اهمیت دارند. بنابراین امروزه کشور یا کشورهایی که میتوانند سریعترین، قویترین و کممصرفترین ریزتراشهها را بسازند، میتوانند بهترین هوش مصنوعی و بهترین کامپیوتر و در اقتصاد و امور نظامی به کشوری قدرتمند تبدیل شوند.
پس از اینکه پکن را ترک کردم، به تایوان آمدم. جایی که یک بعدازظهر را با مدیران کارخانه مشهور تولید نیمهرساناها به نام TSMC در مقر آنها در پارک علمی Hsinchu، گذراندم. وقتی از آنها پرسیدم رازی که این کارخانه را قادر میسازد تا 90 درصد از پیشرفتهترین تراشههای جهان را بسازد چیست؟ پاسخ آنها ساده بود: «اعتماد».
این کارخانه یک کارخانه ریختهگری نیمهرسانا است؛ به این معنی که طراحیهای پیشرفتهترین شرکتهای کامپیوتری در جهان نظیر Apple, Qualcomm, Nvidia AMD و دیگران را میگیرد و طرحها را به تراشههایی تبدیل میکند که عملکردهای مختلف پردازشی را انجام میدهند. با انجام این کار، این کارخانه دو تعهد جدی به مشتریان خود میدهد. نخست اینکه این شرکت هرگز با طراحی تراشههای خود با آنها رقابت نخواهد کرد و دوم اینکه هرگز طرحهای یکی از مشتریان خود را با دیگری به اشتراک نخواهد گذاشت.
کوین ژانگ، معاون ارشد توسعه کسبوکار در این کارخانه، به من توضیح داد: «کسبوکار ما خدمت به چندین مشتری رقابتی است. ما متعهد هستیم که با هیچیک از آنها رقابت نکنیم و در داخل، افرادی که به مشتری «الف» خدمات میدهند، هرگز اطلاعات خود را به مشتری «ب» نمیدهند.» چین هم یک کارخانه ریختهگری نیمهرسانا به نام شرکت SMIC دارد که بخشی از آن دولتی است. اما حدس بزنید اوضاعش چطور است؟ از آنجا که هیچ طراح تراشه جهانی به SMIC اعتماد ندارد، این شرکت حداقل یک دهه از TSMC تایوان، عقب است.
به همین دلیل است که فرسایش در روابط ایالاتمتحده و چین فراتر از اختلافات شدید دو کشور در مورد تایوان است. این اختلاف، ریشه در این واقعیت دارد که درست زمانی که اعتماد و فقدان آن به فاکتور بسیار مهمی در روابط بینالملل و تجارت جهانی تبدیل شد، چین مسیر خود را تغییر داد. درست زمانی که مهمترین فناوری قرن بیستویکم - نیمهرساناها- برای ساخت نیاز به درجات بیسابقهای از اعتماد داشت و دستگاهها و خدمات بیشتر و بیشتری دارای کاربرد دوگانه شدند، چین به شریکی تبدیل شد که کمتر قابل اعتماد است.
چرا چین اعتماد آمریکا را از دست داد؟
پس از پایان دوره انزوا و آشفتگی داخلی چین در زمان مائوتسهتونگ، دنگشیائوپینگ، جانشین او، 180 درجه از مائوئیسم دور شد. دنگ رهبری کثرتگراتری را برای چین در پیش گرفت و محدودیتهای دورهای را برای رهبران ارشد ایجاد کرد و عملگرایی را - هر آنچه باعث رشد اقتصادی شود - بالاتر از ایدئولوژی کمونیستی قرار داد و در عین حال قدرت رو به رشد چین را پنهان کرد.
در عصر دنگ و جانشینان او - در دهههای 1980، 1990 و اوایل سال 2000 - پکن روابط اقتصادی و آموزشی نزدیکی با ایالاتمتحده ایجاد کرد. این روابط باعث شد که چین به سازمان تجارت جهانی وارد شود. البته به شرطی که چین بهتدریج رویه خود را در تامین مالی صنایع دولتی حذف کرده و درهایش را به روی سرمایهگذاری خارجی و مالکیت خصوصی باز کند تا جهان هم درهایش را به روی چین باز کند. اما پس از اینکه شیجینپینگ بهعنوان رهبر مقتدر چین در سال 2012 به قدرت رسید، نگرانیهای خود را داشت. او نگران بود که نحوه گشایش درهای چین به روی جهان، رویکرد اجماعی ساختار سیاسیاش در رهبری و عجله چین در حرکت به سوی شبهسرمایهداری، منجر به فساد اقتصاد در داخل حزب کمونیست و ارتش آزادیبخش خلق چین شده و به مشروعیت حزب لطمه بزند. بنابراین شی، قدرت را در دستان خود متمرکز کرد، همه مالکیتهایی را که توسط رهبران مختلف سازمانهای دولتی و بخشهای مختلف اقتصاد ایجاد شده بود، درهم شکست. اقتدار حزب کمونیست را دوباره به هر گوشه از تجارت، دانشگاه و جامعه تزریق کرد و به کار گرفت. شی همچنین اساساً از رویه رهاکردن بیپروای بخش خصوصی توسط دنگ دور شد و در عوض بر ایجاد قهرمانان اقتصادی ملی تمرکز کرد تا بتواند بر تمام صنایع کلیدی قرن بیستویکمی مسلط شود. هنگامی که مقامات تجاری آمریکایی گفتند: «آهای! شما باید مطابق رویه سازمان تجارت جهانی عمل کنید.» چین پاسخ داد: «چرا باید براساس تفسیر شما از قوانین زندگی کنیم؟ ما اکنون آنقدر بزرگ هستیم که بتوانیم تفسیرهای خودمان را داشته باشیم. ما خیلی بزرگ هستیم؛ شما دیر از راه رسیدهاید.» ناکامی چین در شفافسازی آنچه در مورد منشاء کووید-19 میدانست، سرکوب آزادیهای دموکراتیک در هنگکنگ، برخورد با اقلیت مسلمانان اویغور در سینکیانگ، اقدامات تهاجمی این کشور در خصوص ادعایش درباره دریای چینجنوبی، افزایش تنش با تایوان، رابطه نزدیک شی با ولادیمیر پوتین، اقدامات شی برای اینکه خود را رئیسجمهور مادامالعمر کند، به زانو درآوردن کارآفرینان بخش فناوری در چین، ربودن گاهبهگاه یک تاجر برجسته چینی، رویهمرفته موجب شد که هر اعتمادی که چین از اواخر دهه 1970 با غرب ایجاد کرده بود، دقیقاً در موقعیتی تاریخی که اعتماد و ارزشهای مشترک در دنیایی بیش از هر زمان دیگری مهم شدهاند، از بین برود. همانطور که این اتفاق افتاد، برای کشورهای غربی بهطور کلی و ایالات متحده بهطور خاص، این مسئله اهمیت یافت که این قدرت روبهرشد - که ما اکنون به آن انواع دستگاهها یا برنامههای دیجیتال با کاربرد دوگانه میفروشیم یا از آن میخریم - یک قدرت اقتدارگرا است.
پکن، به نوبه خود، استدلال میکند که با تبدیل شدن چین به یک رقیب جهانی قویتر برای آمریکا - در حوزه کالاهای مهم مانند فناوری اینترنت نسل پنجم - ایالاتمتحده نتوانسته رقابت کند، بنابراین تصمیم گرفته از کنترل خود بر تولید نیمهرساناهای پیشرفته و سایر صادرات با فناوری پیشرفته، علیه چین استفاده کند. بنابراین پکن استراتژی جدیدی به نام «چرخه دوگانه» ارائه کرد. چین اعلام کرد:«ما از سرمایهگذاریهای دولتی استفاده خواهیم کرد تا هر آنچه ممکن است در داخل کشور ایجاد کنیم تا از جهان، مستقل شویم. ما از قدرت تولید خود استفاده خواهیم کرد تا جهان را به صادرات خود وابسته کنیم.»
مقامات چینی همچنین استدلال میکنند که بسیاری از سیاستمداران ناگهان به این نتیجه رسیدهاند که خیلی راحتتر است که چین را مقصر مشکلات اقتصادی در طبقه متوسط ایالاتمتحده معرفی کنند و هیچ اشارهای به کمبودهای آموزشی یا تحصیلی، اخلاق کاری ضعیف، اتوماسیون ناکارآمد، یا غارت سال 2008 توسط نخبگان مالی و بحران پس از آن، نکرده و تنها صادرات چین به آمریکا را بهعنوان مشکل برجسته کنند. از نظر پکن، چین در ادبیات سیاستمداران آمریکایی، نهتنها تبدیل به قاتل آمریکا شده، بلکه در اشتیاق جنونآمیز آنها برای مقصر دانستن پکن برای همه مشکلات، اعضای کنگره با بیپروایی بیشتری، استقلال تایوان را تبلیغ کردند. یک مقام ارشد دولت آمریکا به من گفت که شی در ماه نوامبر در نشست سران در بالی به بایدن گفت:«من آن رئیسجمهور نیستم که تایوان را از دست بدهد. اگر مجبورم کنی، جنگ میشود. شما درک نمیکنید که تایوان چقدر برای مردم چین مهم است. دارید با آتش بازی میکنید». با این وجود، برای من واضح است که در برخی سطوح، مقامات چینی اکنون درک میکنند که در نتیجه اقدامات تهاجمیشان در سالهای اخیر در تمام جبهههایی که فهرست کردم، جهان را درست در دوره زمانی بدی، ترساندهاند.
این را میگویم چون مقامات ارشد چینی اغلب به رهبران خارجی و مدیران شرکتهای بزرگ غربی که به چین سفر میکنند میگویند که درهای چین «باز» و مشتاق سرمایهگذاری خارجی است. واقعیت این است که درهای چین باید به روی سرمایهگذاری مستقیم خارجی بازتر باشد، زیرا استانهای چین بهشدت به سرمایه نیاز دارند تا تمام هزینههایی را که دولتهای محلی برای کنترل کووید19 صرف کردهاند، جبران شود. همچنین فکر نمیکنم که به لحاظ زمانی، تصادفی باشد که «جک ما»، بنیانگذار علیبابا و بهنوعی استیو جابز چین است، چند هفته پیش، پس از ناپدید شدن ناگهانی از دید عموم در سال 2020، ناگهان در رسانههای دولتی ظاهر شد. او پس از اختلافنظر با شرکتهای دولتی که فکر میکردند او خیلی بزرگ و مستقل شده، ناپدید شد. ناپدید شدن او موجی از شوک را در جامعه نوپای چین ایجاد کرد و سرمایهگذاریها را محدود کرد.
من هیچ مشکلی ندارم که بگویم دوست دارم در جهانی زندگی کنم که مردم چین در کنار دیگران در حال پیشرفت هستند. به هر حال، ما در مورد بیش از یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر آدم صحبت میکنیم. یعنی یک نفر از از شش نفری که روی این کره خاکی راه میرود، چینی است. من این استدلال را نمیپذیرم که جنگ سرنوشت محتوم در ارتباط با چین است. من معتقدم که چین و آمریکا محکوم به رقابت با یکدیگر، محکوم به همکاری با یکدیگر و محکوم به یافتن راهی برای تعادل بین خود هستند. در غیر این صورت هم چین و هم آمریکا در قرن بیستویکم؛ روزگار بسیار بدی خواهند داشت. با این حال، باید بگویم، آمریکاییها و چینیها از یک جهت من را به یاد اسرائیلیها و فلسطینیها میاندازند: آنها هر دو در تشدید عمیقترین ناامنیهای دیگری متخصص هستند.
حزب کمونیست چین اکنون متقاعد شده است که آمریکا میخواهد سرنگونش کند. برخی سیاستمداران آمریکایی هم ابایی ندارند که این مسئله را بیان کنند. بنابراین، پکن آماده است تا با پوتین، همراه شود. البته اگر به این نتیجه برسد که این کار آمریکا را دور نگه میدارد. آمریکاییها هم نگران هستند که چین کمونیستی، که با بهرهگیری از بازار جهانی که براساس قوانین آمریکا شکل گرفت، ثروتمند شده، از قدرت جدید بازار خود برای تغییر یکجانبه این قوانین به نفع خود استفاده کند. بنابراین ما تصمیم گرفتیم قدرت رو به زوال خود را در مقابل پکن بر این موضوع متمرکز کنیم که چینیها همیشه یک دهه از ما در زمینه ریزتراشهها عقب باشند. من نمیدانم چه چیزی برای معکوس کردن این روندها کافی است، اما فکر میکنم میدانم چه چیزی لازم است. اگر هدف سیاست خارجی ایالات متحده سرنگونی رژیم کمونیستی در چین نیست، ایالات متحده باید این موضوع را به وضوح بیان کند. زیرا در پکن دیدم که در مقایسه با قبل، افراد بسیار بیشتری در پکن، طور دیگری فکر میکنند و به هر حال، در دنیای درهمآمیخته امروزی، این تصور که چین میتواند از نظر اقتصادی سقوط کند و آمریکا همچنان رشد کند، تصوری فانتزی است و با توجه به وسعت بازار چین، این تصور که اروپاییها همیشه در جنگ ما با چین، در کنار ما خواهند بود، ممکن است خیالی باشد. شاهد مثالش کرنش اخیر امانوئل مکرون در پکن در هفته اخیر است.
تا جایی که به چین مربوط میشود، این کشور میتواند به خود بگوید که در سالهای اخیر چرخشی نداشته است. اما کسی این حرف را باور نمیکند. چین هرگز پتانسیل کامل خود را درک نخواهد کرد، مگر اینکه درک کند که اکنون، ایجاد و حفظ اعتماد، تنها و مهمترین مزیت رقابتی هر کشور یا شرکتی است و پکن در این خصوص شکست خورده است. فیلیپ تاوبمن در بیوگرافی مفصل خود از جورج شولتز، سیاستمدار بزرگ آمریکایی، یکی از قواعد اصلی دیپلماسی و زندگی شولتز را اینطور توصیف میکند: «اعتماد، سکه رایج حکومت است».