| کد مطلب: ۲۷۳۶

گام زدن در راه یک نویسنده مهم معاصر با «ملکوت»

گام زدن در راه یک نویسنده مهم معاصر با «ملکوت»

هنرمندی که با مرگش همه داستان‌ها و رمان‌هایی که باید می‌نوشت، به خاک سپرده شد

هنرمندی که با مرگش همه داستان‌ها و رمان‌هایی که باید می‌نوشت، به خاک سپرده شد

dehbashi

علی دهباشی

روزنامه‌نگار، ادب‌پژوه، نویسنده و سردبیر مجله «بخارا»

در بررسی زندگی ادبی بهرام صادقی، بدون تردید باید به روحیات و خلقیات فردی و اجتماعی او توجه داشت. شاید بتوان گفت بهترین متنی که درباره بهرام صادقی منتشر شده، همان سخنرانی هوشنگ گلشیری است که یادم است در یک صبح جمعه در مسجدی در خیابان آذربایجان در حضور جمع کوچکی ایراد شد و بعدها با اندکی اضافات اینجا و آنجا منتشر شد. گلشیری در آن خطابه، وجوه روحی و روانی بهرام صادقی را به درستی برمی‌شمارد و ما را با متن نوشته‌هایش آشنا می‌کند.
من یک نوجوان بودم و دکه‌ کتابفروشی را در میدان جمهوری فعلی (میدان محمدرضاشاه سابق) اداره می‌کردم. یادآوری کنم در آن زمان به‌ندرت عکس نویسنده‌ای منتشر می‌شد. جز مجله «فردوسی»، در بقیه نشریات مرسوم نبود که عکس نویسنده را کنار داستان یا مقاله‌اش منتشر کنند. در یکی، دو داستانی که از بهرام صادقی در مجله «سخن» منتشر شده بود، بنا به شیوه مرسوم آن نشریه، عکس نویسنده همراه متن نیامده بود. در کتاب هفته هم که برای نخستین‌بار «ملکوت» را منتشر کرد و همین‌طور در انتشارات زمان که ناشر کتاب «سنگر و قمقمه‌های خالی» بود، عکسی از بهرام صادقی وجود نداشت. این‌ها را یادآوری کردم تا بگویم برای من که «ملکوت» را از حفظ بودم، دیدار با بهرام صادقی یک شانس بزرگ و رویایی بود که مدام به آن فکر می‌کردم.
کم نبودند نویسندگانی که می‌آمدند و از دکه کتابفروشی ما کتاب تهیه می‌کردند. در بین آن‌ها یک نفر بود که سریع کتابش را انتخاب می‌کرد و بدون تقاضای تخفیف، می‌رفت. شخصیت این مشتری ما، از نوع کتاب‌های درجه اولی که انتخاب می‌کرد و از نوع رفتار آرام و کم‌سخنی (که گاهی تصور می‌کردم صدایش را نمی‌شنوم) منحصربه‌فرد بود.
یک روز بدون فکر قبلی گفتم شما آقای بهرام صادقی هستید؟ او گفت چه فرقی می‌کند! و من شروع کردم به از حفظ خواندن ملکوت و بی‌وقفه خواندم، تا اینکه دست بر شانه‌ام گذاشت و گفت خودت را خسته نکن جوان! این آغاز آشنایی بود. بعدها که دیگر نویسندگان را دیدم، صادقی همچنان برایم استثنا بود. تنها چیزی که کوتاه می‌توانم بگویم این است که سیر و سلوک درونی او در رفتارهایش منعکس بود و بدون تردید آن را می‌توان به روشنی در آثارش دید. من برخلاف نظر دکتر ضیاء موحد، نثر صادقی را روان و مبتنی بر تجربه آشنایی او با نثر فارسی می‌دانم. تصور می‌کنم او به یک نثر ویژه خودش در داستان‌نویسی دست یافته بود.
ملاحظه کنید صادقی در 20‌سالگی نخستین داستانش «فردا در راه است» را در مجله «سخن» (دی‌ماه 1335) منتشر می‌کند و در سال‌های بعد 16داستان از او (بیشتر در مجله «سخن» و بعد «صدف») که آخرین آن‌ها در سال 1340 است، منتشر می‌شود.
در همان سال 1340 هست که رمان یا داستان بلند «ملکوت» (که شاهکارش به‌شمار می‌رود) در «کیهان هفته» منتشر می‌شود و در سال‌های بعد، در «کیهان هفته» و «جُنگ اصفهان» است که کارهای او را می‌خوانیم. در سال 1352 رسما فارغ‌التحصیل می‌شود اما جایزه فروغ که در بهمن‌ماه 1354 به او تعلق گرفت، اتفاق جالبی بود که باعث شد علا‌قمندان صادقی این‌بار نزدیک‌تر با او‌ آشنا شوند. سکوت پس از 28مرداد در همه اثر گذاشت و کسی نیست که از آن رویداد متاثر نباشد. مرگ نابه‌هنگام او در 48سالگی تمام تئوری ما را درباره او ناتمام می‌گذارد. تصور من این است که او در اوج با «ملکوت» در راه یک نویسنده مهم معاصر گام زد ولی با مرگ او همه داستان‌ها و رمان‌هایی که باید می‌نوشت، همراهش به خاک سپرده شد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی