| کد مطلب: ۷۶۳۵

در جست‌وجوی جایی برای آرمیدن

یادی از محمود استادمحمد به‌بهانه دهمین سالمرگ او

یادی از محمود استادمحمد به‌بهانه دهمین سالمرگ او

«سال ۱۳۲۹ در «چاله سیلابی»، یکی از «چوله»‌های آن‌سوی میدان اعدام به دنیا آمدم. در خانه‌ای که به‌جز خانواده من پنج، شش خانواده دیگر هم در آن زندگی می‌کردند. مردانی خشن و خسته، بداخم و بی‌خنده. زنانی مفلوک و بی‌حوصله، شلوغ و همیشه گریان.» محمود استادمحمد، نمایشنامه‌نویس، کارگردان و بازیگر فقید تئاتر آنچه را که با عنوان «.... و تو نامش را بگذار زندگی‌نامه» در ابتدای مجموعه نمایش‌نامه‌های «ای‌کاش که جای آرمیدن بودی» آورده است، اینطور آغاز می‌کند. او ۱۲ساله بود که با شاعری شوریده و خودویرانگر در همسایگی‌اش آشنا شد و نصرت رحمانی ‌شد معلمش، اما آنکه زندگی‌اش را برای همیشه عوض کرد، کس دیگری بود. خودش می‌نویسد: «باقی‌مانده قله‌ای را که به‌وسیله دینامیت منفجر شده است، چه می‌نامند؟ بیژن مفید در آن سال‌ها همان بود.» سال ۱۳۴۷ در نمایش «شهر قصه»ی بیژن مفید؛ پایه‌گذار «آتلیه تئاتر» هم مدیر صحنه بود، هم بازی کرد. نمایشی که اجرایش تا مدت‌ها متوقف نشد و اگرچه قرار بود اصلاً یک نمایش کودک باشد، چنان تماشاگری پیدا کرد که هنوز هم که هنوز است، شعرهایش سر زبان‌هاست. رؤیای گروه و قرارشان، ساخت یک سالن مستقل بود. «آتلیه تئاتر» قرار بود تئاتر مستقلی باشد برای گروه مستقلی که سوداهای زیادی در سر داشت اما همیشه همه‌چیز آنطور که باید، پیش نمی‌رود. موفقیت «شهر قصه» با ایجاد کارگاه نمایشی که بیژن مفید تصور می‌کرد، برای او و گروهش ساخته شده است، هم‌زمان شد. ایده تئاتر مستقل به محاق رفت و این سال ۱۳۴۹ بود: «قرار بود آتلیه تئاتر مستقل هرگز وابسته نشود، شد. قرار بود با درآمد «شهر قصه» یک تئاتر بسازیم و در تئاتر خودمان ساده زندگی کنیم و پرغرور روی صحنه برویم، نشد و با شکستن استقلال «آتلیه تئاتر» یک‌بار دیگر فکر گروه مستقل تئاتر فرو ریخت. اول «آتلیه تئاتر» ترجمه شد: کارگاه نمایش. بعداً به‌نفع کارگاه منحل شد. اندکی بعد خودمان هم منحل شدیم.»
سال ۱۳۵۰ برای محمود استادمحمد «سال اهرمن» بود. با انحلال «آتلیه تئاتر» یک بلیت برای دورترین نقطه از تهران خرید و به بندرعباس رفت. آنجا با بچه‌های بندرعباس گروه تئاتر پتوروک را به‌وجود آورد و نمایش «ریل» محمود دولت‌آبادی را اجرا کرد. به تهران که برگشت «آسیدکاظم» را نوشت و روی صحنه برد و این سال ۱۳۵۱ بود. در این بین سریال‌هایی‌ نوشت؛ «پژواک» و «گذر خلیل دَه مرده» و سال ۱۳۵۶ سر از آیت فیلم درمی‌آورد و نمایشنامه «دقیانوس امپراطور شهر افسوس»، «سیری محتوم»، «چهل پله تا مرگ» و «شب بیست‌ویکم» و چند نمایشنامه دیگر نوشت. «شب بیست‌ویکم»، ماجرای غریب دو برادر معتاد بود که پدرشان برای ترک دادن‌شان به مدت بیست‌ویک روز در انباری خانه حبس‌شان کرده است تا پاک شوند. در این مدت آنها به هر ترتیبی که شده هروئین به دست می‌آورند اما شب بیست‌ویکم تنها راه‌شان این است که برادر کوچک‌شان بسته هروئین را ببلعد و داخل انباری شود و آن را بالا بیاورد. دو برادر هرچه می‌کنند پسر نوجوان نمی‌تواند بسته هروئین را بالا بیاورد و در یک صحنه جنون‌زده، شکمش را پاره می‌کنند و هروئین را برمی‌دارند. خود استادمحمد درباره این نمایشنامه می‌نویسد، وقتی نمایشنامه را خواندم از نویسنده‌اش ترسیدم. سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۴ سال‌های خوبی نیستند: «ابدیت دنگال ضدنظمی ‌بود که بر نظم فصول و سالیان دهن‌کجی می‌کرد. در مداری واقع شده بودم که گردش خودش را داشت. ریتم آن مدار را من تنظیم نکرده بودم. اتفاقات را من به‌وجود نمی‌آوردم. در اتفاقات واقع می‌شدم.» سال ۱۳۶۴ از ایران رفت. بیشتر در کانادا زندگی کرد و ۳سال هم در آمریکا و سال ۱۳۷۷ به ایران برگشت.
اولین کارش پس از بازگشت؛ «آخرین بازی» بود که سال ۱۳۷۸ با بازی اکبر زنجانپور و رضا بابک در فرهنگسرای نیاوران و بعد هم در تئاترشهر اجرا شد. «دیوان تئاترال»، «تهران» و «کافه مک‌ادم» هم آخرین کارهایش بودند. در این سال‌ها مدتی هم مدیریت هنری تئاتر پارس را به‌دست گرفت و سعی کرد کارهایی را در لاله‌زاری که آنقدر دوستش داشت، روی صحنه ببرد. سوم مردادماه ۱۳۹۲ بیماری سرطان کبد که دوسال بود درگیرش کرده بود، او را از نمایش ایران و آنها که دوستش ‌داشتند، گرفت و این پایان نمایشگری بود که معتقد بود همه کسانی که تئاتر کار می‌کنند، با یک مُهر جنون به دنیا می‌آیند و اگر این مُهر جنون نبود، در چنین شرایطی به‌دنبال تئاتر نبودند. آنچه در ادامه می‌خوانید و به لطف اصغر دشتی، کارگردان و نمایشنامه‌نویس و مدرس تئاتر در اختیارمان قرار گرفته است بخش‌هایی از گفت‌وگوی تا پیش از این منتشرنشده انوشیروان مسعودی، پژوهشگر تئاتر و سینما با محمود استادمحمد است که به‌گفته مسعودی، حاصل معاشرت‌ها و ملاقات‌هایی است که از بهمن‌ماه‌ ۱۳۸۷ تا بهمن‌ماه‌ ۱۳۸۸، به‌مدت یک‌سال، نه منظم اما طبق روالی نانوشته و ناگفته میان او و محمود استادمحمد برقرار بوده و طی آن مثل یک قرار، مسعودی هرگاه احساس می‌کرده حرف‌های‌شان از بحث‌های روزمره خارج می‌شود، یادداشت‌شان می‌کرده است.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی