| کد مطلب: ۵۸۹۴

او تکه‌ای از نجابت ما بود

او تکه‌ای از نجابت ما بود

عبدالجواد موسوی شلعر و روزنامه‌نگار بعضی‌ها جای خودشان زندگی می‌کنند؛ مثل حسین زمان. او مثل خیلی از هم‌نسلانش فرصت این را داشت که جای خودش زندگی کند. نه یک با

moosavi

عبدالجواد موسوی

شاعر و روزنامه‌نگار

بعضی‌ها جای خودشان زندگی می‌کنند؛ مثل حسین زمان. او مثل خیلی از هم‌نسلانش فرصت این را داشت که جای خودش زندگی کند. نه یک بار که چند بار. وقتی در یکی از بهترین دانشگاه‌های کشور قبول شد فرصت این را داشت که سرش را بیندازد پایین و بشود یکی از بسیار آدم‌هایی که سرشان به کارشان گرم است و خوشبختند و موفق. اما نخواست که یکی از بس بسیاران باشد. از همان اول کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌داد. این نخستین‌بار بود که نخواست فقط برای خودش زندگی کند و این نخواستن بارها و بارها تکرار شد. وقتی رفت برای ادامه تحصیل به ینگه دنیا، احتمالا تصمیم گرفته بود این بار جای خودش زندگی کند اما باز هم نشد. در سرزمینش جنگ در گرفته بود و او آدمی نبود که نسبت به چنین واقعه مهمی بی‌اعتنا باشد. دوباره کفش و کلاه کرد و سرزمین فرصت‌ها را به مقصد رمل‌های جنوب و کوهستان‌های غرب ایران ترک کرد. در این سرزمین جادویی نهفته بود که هرجا می‌رفت او را به سوی خود می‌کشید. آمد اما نه به قصد سرکشی و یا از سر کنجکاوی. آمد اما نه به قصد آنکه بعدها آن چند روز حضورش را منتی کند و با چماق بکوبد توی سر دیگران. آمد و تا آخرش هم ایستاد. هم درس خواند و هم جنگید. با این حال او هنوز هم خودش را مدیون این سرزمین و مردمانش می‌دانست و این بزرگواری و کرامت از نجابتش می‌آمد که او از نجیب‌ترین فرزندان این آب و خاک بود. بی‌راه نیست اگر بگوییم او مظهر نجابت یک نسل بود؛ نسلی که آگاه بود. درس خوانده بود. جنگید برای دفاع از میهن و مردم و رضای خدا. بعد از جنگ هم بی‌آنکه از کسی طلبکار باشد سرش را انداخت پایین و شروع کرد به درس دادن بچه‌های مردم.
دوم خرداد که از راه رسید، او هم مثل خیلی‌های دیگر از هم‌نسلان آرمانگرا و شریفش امیدوار شد. امید به اینکه می‌توان فرداهای روشن‌تری را رقم زد. این بار اما در کنار تدریس به موسیقی روی آورد. چیزی که از ابتدا دوست می‌داشت اما فرصت بروز و ظهورش را پیدا نکرده بود. حالا اما فکر می‌کرد در سایه دولتی که مهم‌ترین دعوی‌اش شکوفایی فرهنگ است این فرصت فراهم آمده است. رادیو و تلویزیون هم در آن سال‌ها تجربه شگفتی را از سر می‌گذراند. علی معلم دامغانی- شاعر نام‌آور- ریاست موسیقی صداوسیما را عهده‌دار شده بود. کمی قبل از دوم خرداد ۷۶. او به دستور و یا به تشخیص خودش برای مقابله با آنچه موسیقی لس‌آنجلسی شهرت داشت جمعی از جوانان را به صحنه آورد تا بتوانند اگر نه یک موسیقی متفاوت در فرم بلکه دست‌کم چیز متفاوتی از محتوا را به مردم عرضه کنند؛ سیاستی که متاسفانه دنبال نشد اما در همان دوره کوتاه توانست طوفانی به پا کند. محمد اصفهانی و قاسم افشار و خشایار اعتمادی آمده بودند به مصاف معین و ابی و داریوش. حسین زمان هم یکی از آنها بود. خواننده آرام و سربه‌زیری که در ظاهر ما را به یاد ستار می‌انداخت. با همان قد و قامت و همان ریش که از سال‌ها پیش به آن ریش ستاری می‌گفتند. با صدایی شبیه‌تر از دیگران به ستار اما با حزن و نجابتی بیشتر که مختص نسل حسین زمان بود؛ نسلی که برای آرمان‌های بزرگ به پا خاست و با گذشت قریب به بیست سال از انقلاب هنوز در تقلا بود تا خودش را اثبات کند.
حسین زمان با همه ذوق و شوقی که نسبت به هنر داشت نمی‌توانست به سیاست بی‌اعتنا باشد. شماری از بهترین دوستان او در شکل گرفتن حماسه‌ای به نام دوم خرداد نقش داشتند و او نیز خود را در این ماجرا سهیم می‌دانست. نمی‌توانست ببیند افراطی‌ها دست به ترور سعید حجاریان می‌زنند و او کاری صورت ندهد. هرچند فعالیتش رنگ و بوی مذهبی و هنری داشت اما آنها که می‌خواستند جمهوریت را زمین بزنند این چیزها حالی‌شان نبود. حسین زمان خیلی زود وارد لیست سیاه ممنوعه‌ها شد. ای‌کاش نمی‌شد ولی شد. این نخستین بار نبود که نخواست فقط جای خودش باشد.
حسین زمان تا روزی که ما را ترک کرد جای خودش زندگی نکرد. جای نسلی زندگی کرد که نجابت و شرافت بزرگ‌ترین ویژگی آنها بود. نسلی که کمتر از همه قدر دید و هیچ‌گاه بر صدر تکیه نزد. نسلی که حزن و اندوه و صداقت از سراپایش می‌بارید. نسلی که زخم‌های بسیار دیده بود و مرهمی برای زخم‌هایش نمی‌یافت. همه آنچه را گفتم می‌توان به آشکارترین شکل در صداوسیمای حسین زمان دید. او تکه‌ای از نجابت ما بود.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی