| کد مطلب: ۶۰۰۶

اهمیت قصه

اهمیت قصه

بدون داستان و رمان، امیدی به آینده جهان نیست

بدون داستان و رمان، امیدی به آینده جهان نیست

sedghi saeid

سعید صدقی

ریویو نویس

اگر اهل رمان خواندن باشید احتمالا گذارتان به رمان‌هایی افتاده که با عنوان پادآرمان‌شهری معروف‌اند. همان ژانر رمان‌هایی که در آن نویسنده چیزی را در یک جامعه تغییر می‌دهد و اوضاع را چنان به‌هم می‌ریزد که گاهی کار به بربریت و جنون جمعی می‌کشد. مثل رمان «کوری» اثر ژوزه ساراماگو. یا «سرگذشت ندیمه‌»ی مارگارت اتوود. یا رمان «1984» جورج اورول و البته «دنیای قشنگ نو» اثر آلدوس هاکسلی. در همه‌ی اینها عامل محرکی مثل یک ویروس مرموز یا قدرت عریان یک حکومت توتالیتر و چیزهایی شبیه به این وارد صحنه می‌شود و اوضاع از این طریق به‌هم می‌ریزد.
معدود رمان‌هایی اما از این جنس پیدا می‌شوند که سراغ عامل محرکی به‌نام کتاب بروند. یعنی با حذف یا ممنوعیت یا خلاصه عامل اثرگذاری به‌نام کتاب، بشود اوضاعی را پادآرمان‌شهری کرد. رمان جذاب «فارنهایت 451»، اثر ری بردبری یکی از این معدودهاست. دنیایی که بردبری خلق‌اش می‌کند، دارد با یک قانون تخفیف‌ناپذیر به یک پادآرمان‌شهر تبدیل می‌شود: کتاب خواندن و حتی کتاب داشتن‌ ممنوع است! مشابه چنین اثری را البته واقع‌گرایانه‌تر بهومیل هرابال در «تنهایی پرهیاهو» خلق می‌کند. در دنیایی که هرابال شبیه به آن را در چکسلواکی آن دوران (جمهوری چک فعلی) تجربه کرده، کتاب خواندن آزاد است، ولی نه هر کتابی! کتاب‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ مورد تایید و ممنوعه. ممنوعه‌ها باید فورا نابود شوند. قهرمان رمان هم شغلش همین است. کتاب‌های ممنوعه را خمیر می‌کند.
ولی یک چیزی در این دو کتاب آخر با بقیه آثاری که قبل از آنها اسم‌شان رفت، فرق دارد. در این دو تا، حال عموم مردم برخلاف «کوری»، یا «سرگذشت ندیمه» یا «دنیای قشنگ نو»، خیلی حال بد و وخیمی نیست. بیشتر مردم دارند به روال طبیعی زندگی می‌کنند. در رمان بردبری(فارنهایت 451)، فقط قشر فرهیخته و چیزبلد متوجه وخامت اوضاع شده‌اند. در رمان هرابال(تنهایی پرهیاهو)، هم کسی جز قهرمان داستان (هانتا) از ممنوعیت کتاب‌ها و دستور برای انهدام‌شان دردش نگرفته است انگار.
اما اگر قرار باشد ممنوعیت کتاب سرنوشتی مثل رمان «کوری» یا «سرگذشت ندیمه» و باقی رمان‌های پادآرمان‌شهری درست کند و جامعه را به هرج‌ومرج بکشاند، چه نوع کتاب‌هایی چنین توانی دارند؟ اصلا مگر کتاب خواندن یا نخواندن چنین توانی دارد که بتواند بر جامعه‌ای اثری هرچند شده محدود، ولی محسوس بگذارد؟ راستش را بخواهید این جزو سوال‌های من بوده است و شاید مسئله «بیایید کتاب بخوانیم» را جور دیگری هم می‌شود مطرح کرد: اگر کتاب نخوانیم چه خواهد شد؟ و این پرسش ذهنی راه به یکی از شب‌های زندگی من برد. یکی از شب‌هایی که باز باید قصه‌ای می‌ساختم تا پسر 8ساله‌ام ماهان و دختر 6ساله‌ام نیلای، تن به خواب بدهند! طبق روال همیشه قصه را فی‌البداهه ساختم. قصه‌ی سرزمینی که جادوگری آنها را طلسم می‌کند تا دیگر آنجا کسی نه قصه‌ای بگوید، نه قصه‌ای بشنود و هیچ داستان و رمانی در آنجا خوانده و نوشته نشود و خب باید قضیه را پادآرمان‌شهری می‌کردم. با از بین رفتن قصه و داستان چه چیزی از بین می‌رفت؟ مردم آرام‌آرام حساسیت خودشان را نسبت به هم، به نیازها و احساس‌های هم از دست دادند. چرا؟ چون دیگر نمی‌توانستند از دید هم اوضاع را ببینند. خلاصه مهربانی و شفقت از بین‌شان رفت پی کارش! چون هر کسی توی دنیای خودش گیر افتاده بود.
باید اعتراف کنم تا همین پنج، شش سال پیش، خودم هم مدت‌ها گمان می‌کردم رمان‌خواندن فعالیتی است برای پُر کردن اوقات خالی زندگی. یعنی گاهی لابه‌لای کتاب‌های علمی، فلسفی و تاریخی می‌شد رمانی هم به دست گرفت تا تنوعی ایجاد کرد و سرگرم شد. اما به دلایلی به فکر تاثیر رمان‌خوانی افتادم و مدت‌ها در کنار رمان‌خواندن، درباره رمان، خواندم و تحقیق کردم. حالا به باوری رسیدم که فکر می‌کنم بدون رمان‌خواندن نمی‌شود به آینده جهان امیدی داشت. آدمی که رمان و داستان نخواند یا نشنود و جهانی که در آن رمان و داستان جزو امور جزئی و کم‌اهمیت در نظر گرفته شود، جهانی خواهد بود که آدم‌هایش حساسیت‌شان را به جهان‌های دیگر، به واقعیت‌ها مختلف، به امکانات فردی و اجتماعی متفاوت، به تشابه شگفت‌انگیز تجارب آدمی سوای زمان و زبان و موقعیت تاریخی و جغرافیایی و البته به ساحت درونی آدم‌ها از دست خواهند داد یا دست‌کم در آن ضعیف خواهند شد.
تازه نه‌فقط در ارتباط با دیگری، که ارتباط با خود هم کیفیت‌اش را از دست خواهد داد. چراکه اگر به درونی‌ترین بخش ساحت درونی و روانی آدمی -یعنی حافظه- نگاه کنیم، قسمت بزرگی از من کیستم یا هویت من چیست، جنس‌اش کاملا روایی است. اصلا روان‌شناسان شناختی اسم‌اش را گذاشته‌اند حافظه رویدادی یا Episodic Memory. به‌عبارتی همین الان که من مشغول نوشتن و بعدها شما مشغول خواندن اینهایید، قرار است بعدش کجا باشیم؟ چه‌کار کنیم؟ اینها بدون مدد از حافظه رویدادی و بدون داشتن کارکرد مهم مغز در یادسپاری و بعد آن را در قالب یک روایت منسجم از زندگی‌مان مرتب کردن، شدنی نخواهد بود. یا حتی به خواب دیدن فکر کنید. رویاهای ما هم ادامه عطش سیری‌ناپذیر مغز ما برای داستان و قصه‌اند. آنقدری که به‌تعبیر جاناتال گاتشال، انسان حیوانی است قصه‌گو. موجودی است که برای درک خودش و جهان و آدم‌هایش، آنها را به عناصر روایی یک رمان درونی تبدیل می‌کند. همه ما قهرمان‌های رمان‌های خودمانیم و برای همه‌مان باقی آدم‌ها شخصیت‌های فرعی و درجه دوم به بعد. رمان و داستان خواندن یعنی بهبود کیفیت این ساحت عمیق درونی. یعنی به دست آوردن دایره واژگانی بیشتر، یعنی گسترش تجربه‌ی زیسته‌مان از راه قرار گرفتن در معرض زندگی‌های زیسته‌ی شخصیت‌های داستانی، یعنی درک یک احساس بدون تجربه مستقیم آن، یعنی گسترش افق دید و فرا رفتن از دایره محدود اسارت در جهان خود و به جهان‌های دیگر سرک کشیدن.
قصه‌ی آن شب من با طلسم قصه‌زدایی تلاش کرد دنیایی را به‌هم بریزد، با این نیت که توی ذهن بچه‌هایم اهمیت داستان، رمان و قصه را بکارد. حالا که در جهان واقعیت امروز خبری از آن طلسم جادویی نیست، باید بیشتر و بیشتر از اهمیت رمان و داستان مواظبت کنیم وگرنه ممکن است به موجوداتی تبدیل شویم که نسبت به درد و رنج هم بی‌تفاوتیم و حاضریم در راه منفعت فردی‌مان یا حتی ایدئولوژی و باور و آرمان خودمان، تن به هر رذالتی بدهیم. جهان بدون رمان دست‌کمی از رمان‌های پادآرمان‌شهری نخواهد داشت، بی‌شک.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی