| کد مطلب: ۹۷۱۳

سوگی بر گوری

درباره سنگ مزار داریوش مهرجویی

درباره سنگ مزار داریوش مهرجویی

گرچه می‌گویند خاک مرده سرد است و فراموشی می‌آورد، اما انگار داغ داریوش مهرجویی به این زودی‌ها نه سرد می‌شود، نه به فراموشی سپرده می‌شود که حکایت این تراژدی به صد زبان در سخن است. حتی تماشای سنگ‌مزار او می‌تواند بهانه‌ای برای تمدید این تراژدی و تجدید تلخ فاجعه‌ای باشد که بر او گذشت. تماشای این قاب آخر از فیلمسازی که قاب‌های زیبایی در سینما از زندگی خلق کرده و در حافظه تاریخی ما ماندگار شده، غم‌انگیز است. گرچه این سنگ‌قبر هنوز موقت است و سنگ‌مزار اصلی، طراحی و نصب ‌نشده اما هر نمایی از سنگ‌قبر مهرجویی که ساخته شود، غم‌انگیز است و انگار نمی‌تواند عمق‌فاجعه مرگ او را قاب بگیرد. درست مثل فیلم‌هایی که ساخته که حالا تماشای هر قاب، پلان، نما و سکانس آن می‌تواند ردی از این ماتم را در خود بپرورد و سوز این سوگ بزرگ را به جان بنشاند. این قاب مغموم از سنگ‌قبر را می‌بینم و حسرت می‌خورم که به‌جای این سنگ‌ سیاه پرسوز که بر آن نام قطعه، ردیف و شماره قبر او درج شده، باید کلاکت سیاه سینما در دست دستیارش بود تا فیلم جدیدش را کلید بزند. او هنوز به‌گفته خودش ایده‌ها، قصه‌ها و فیلمنامه‌های زیادی در کشوی میزش داشته که به قاب تصویر درنیامده بودند و او رویایی ساختن آنها را داشت، اما حالا این قاب مغموم سنگ‌قبر اوست که به پایانی برای تمام رویاپردازی‌های این فیلمساز برجسته سینما تبدیل شده است. این سنگ و سوگ را نمی‌توان باور کرد که هنوز هزار تاک نخورده در رگ تخیل او بود که می‌توانست به قاب تصویر و پرده سینما درآید و باز هم خاطره بسازد. روی سنگ‌قبر او تاریخ مرگش با واژه «وفات» نوشته شده اما این واژه نه روایت حقیقت است، نه بازتاب عمق دردناکی مرگ‌ او که برایش رقم خورد. او به قتل رسیده و واژه وفات نمی‌تواند گزینه دقیقی برای چگونگی مرگ‌اش باشد. انگار این واژه، مصداقی از جعل‌خبر و تحریف‌واقعیت است. می‌دانم که روال بر این نیست که قتل یا کشته‌شدن متوفی را بر سنگ‌قبرش بنویسند اما تماشای این واژه بر سنگ‌قبر مهرجویی، دلگیرکننده است که او نمرده، به قتل رسیده است. بالای این سنگ‌قبر موقت، عکسی رنگی‌ای از مهرجویی قرار گرفته که عکاس آن مریم سعیدپور است. عکاسی که رنگ و نور در عکس‌های او عنصر برجسته و مهمی است و حالا اینجا در کنار سنگ سیاه مزار قرار گرفته تا به‌شکل ناخواسته به یک پارادوکس معنادار تبدیل شود. این عکس، رنگ زندگی دارد و صورت شادابی از مهرجویی را بازنمایی می‌کند که انگار به نبرد با سنگ‌قبر و رنگ‌سیاه آن رفته تا رنگ مرگ را خنثی کند و بازهم از زندگی بگوید. از امید به امتداد زیستن؛ چیزی که روحیه و شیوه مهرجویی در زندگی بود. هربار که اثری از او با توقیف و بن‌بست مواجه می‌شد و فیلمی از او به محاق می‌رفت، شروع به نوشتن فیلمنامه و ساخت فیلمی دیگر می‌کرد و توقیف فیلم‌هایش، موجب توقف خودش نمی‌شد. اینجا در این قاب غم‌انگیز گرچه سنگ‌قبر، رنگ‌سیاه دارد اما عکس رنگی مهرجویی بالای آن، قاب را به ضدخود تبدیل کرده و به‌شکلی نمادین، پیروزی رنگ بر سیاهی و غلبه زندگی بر مرگ را صورت‌بندی می‌کند. حتی رنگ عینک مهرجویی در این عکس، نه روشن یا تاریک که رنگی‌است که نگاه رنگارنگ سینمای او و جهان‌بینی‌اش را برجسته می‌کند و بازهم بر زندگی تاکید دارد. انگار این قاب هم نمی‌خواهد مرگ او را باور کند. مرگ فیلمسازی که سینمای او، حتی فیلم‌های بدش هم، ردی از زندگی داشت و سرخوشی‌هایش. سینمایی که در دل تباهی و تاریکی هم ردی از روشنایی را به مخاطب نشان می‌داد تا او امید راهی به رهایی، همواره در ذهن و دلش زنده بماند. از این حیث می‌توان ردی از نشانه‌های سینمای مهرجویی را در آن پیدا کرد که یادآور این بیت شاعر مورد علاقه‌اش خیام است: این کوزه چو من عاشق زاری بوده است/ در بند سر زلف نگاری بوده است/ این دسته که بر گردن او می‌بینی/ دستی‌ است که برگردن یاری بوده است.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی