سیدناصر قوامی فعال سیاسی اصلاحطلب:اعتماد مردم به روحانیت با اتفاقات پس از انقلاب کاهش یافت
ناصر قوامی، فعال سیاسی اصلاحطلب در گفتوگو با هممیهن میگوید اعتماد مردم به روحانیون در جریان انقلاب بسیار زیاد بود، اما به دنبال وقایعی که پس از انقلاب رخ داد و همچنین شرایط اقتصادی کشور آرمانهای انقلاب با زندگی زیسته مردم فاصله گرفت.
ناصر قوامی، فعال سیاسی اصلاحطلب در گفتوگو با هممیهن میگوید اعتماد مردم به روحانیون در جریان انقلاب بسیار زیاد بود، اما به دنبال وقایعی که پس از انقلاب رخ داد و همچنین شرایط اقتصادی کشور آرمانهای انقلاب با زندگی زیسته مردم فاصله گرفت.
چه رخدادهایی منجر به شکاف عمیق میان آرمانهای انقلاب و زندگی روزمره مردم شد؟
در واقع رخداد تغییرات انقلاب از زمان مصدق شروع شد. زمانی که کودتا انجام شد، شاه فرار کرد و سپس در سازش با آمریکا به ایران بازگشت و اینها کودتا کردند و مصدق را برکنار و تبعید کردند. در آن روز که ارتش برای کودتا به میدان آمد خیلیها کشته شدند و حتی خیلی از نمایندهها میگفتند که ما در خیابان از روی جنازهها رد میشدیم. از همان موقع نارضایتی از شاه شروع شد. طرفداران مصدق نیز در مقابل در جبهه ملی و بعدها نهضت آزادی فعالیت کردند و مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی در این جمع بودند و در افشاگری علیه رژیم پهلوی نقش مهمی داشتند.
همه این افراد زندان هم رفتند. البته نظر طالقانی و بازرگان سقوط شاه نبود، بلکه میگفتند شاه در مجلس و قوه مقننه و مجریه و امور قضایی دخالت نکند. شاه، شاه مشروطه بود اما همه اینها به زندان رفتند. در واقع این افراد بودند که روشنگری کردند و زمینه برای روحانیون آماده بود. مردم در سراسر کشور به روحانیون علاقهمند بودند و روحانیون نیز در میان مردم نفوذ داشتند. یادم میآید زمانی که در شیراز سخنرانی کردم و من را بازداشت کردند چند هزار نفر آمدند جلوی شهربانی. روحانیون نفوذ داشتند و هرجایی که میرفتند معتبر بودند و به آنها ایمان و اعتماد داشتند.
اما یکی از فاکتورها هم جنایتی بود که ساواک میکرد و اگر احساس خطر میکرد افراد را شکنجه میکرد و میکشت و کسی نبود که بگوید چرا. مثلاً شهید انصاری یک روحانی غیرسیاسی بود و او را بردند، یک ماه، دو ماه، یک سال و دو سال گذشت و خبری نشد و بعد از سه سال پسر آقای بهبهانی خبر دادند که ایشان فوت کرده و خانواده را به بهشت زهرا بردند و گفتند قبر وی اینجاست. در نتیجه ساواک هم در انقلاب مردم نقش داشت، آنها آیتالله سعیدی را در زندان کشتند، آیتالله غفاری را در زندان کشتند و علمای بزرگ را تبعید و زندانی کردند و کشتند و آنگونه شد که مردم به کل از این رژیم نارضایتی پیدا کردند.
تمایل مردم برای تغییر به گونهای بود که با شناسنامه برای تظاهرات میرفتند، روحانیون جلوی صف و بدون ترس حرکت میکردند و مردم پشت سر آنها، چراکه اینها را قبول داشتند. الان اینطور نیست و افراد شناسنامهدار جلو نمیافتند که بخواهند اقدام اعتراضی کنند. خیلیها هم در همان زمان معتقد بودند که شاه باید بماند اما اصلاحات بنیادی انجام دهد، مثلاً نظر آقای طالقانی همین بود که اصلاحات بنیادی انجام شود.
در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، تلاشهایی از سوی برخی چهرههای سیاسی برای انتقال پیام تمایل به انجام اصلاحات اساسی از جانب حاکمیت وقت به رهبر انقلاب در پاریس صورت گرفت. در این میان، گفته میشود برخی شخصیتها مأموریت یافتند پیشنهاد اصلاح ساختار را مطرح کنند و نسبت به پیامدهای احتمالی فروپاشی هشدار دهند، اما این مسیر به نتیجه نرسید و با ادامه اعتراضات مردمی، روند انقلاب شتاب گرفت. بعد از انقلاب، شعارها و آرمانهایی که در آن زمان داده شده بود که مردم همسو با انقلاب و آرمانهای آن بودند، اما با گذشت زمان این همراهی کمرنگتر شد و حالا یک شکاف عمیق میان مردم و حاکمیت وجود دارد.
بعد از انقلاب چه اتفاقاتی رخ داد که میان مردم و آرمانهای حاکمیت چنین گسستی رخ داد؟
بعد از انقلاب، کردستان از ایران جدا شده بود، شرایط در آن منطقه به گونهای بود که یک گیتی گذاشته بودند و برای تردد شناسنامهها را بررسی میکردند، اما در هر صورت نگذاشتند که کردستان تجزیه شود. از آن طرف در شهرهای دیگر هم اوضاع به هم ریخته بود و حزب خلق مسلمان از تبریز قیام کردند و مجاهدین خلق برای خودشان پایگاه نظامی در هر شهری ایجاد کردند و ترورها را شروع کردند و ۷۰ نفر را در یک ترور کشتند که شهید بهشتی و محمدمنتظری و… در میان آنها بودند و در چنین فضایی برخوردهای امنیتی و سختگیرانه از سوی حاکمیت افزایش یافت. یعنی عامل اصلی ایجاد خشونت اینها شدند و باعث شدند برای اینکه کشور نظمی پیدا کند، برخوردهای امنیتی و سختگیرانه انجام شود.
کارهایی که منافقین میکردند، فساد در کشور میکردند و با کشورهای دیگر هم میساختند، کما اینکه با صدام تفاهم کردند، یک بحران دیگر برای کشور ایجاد کرده بود و بعد با همراهی سپاه و ارتش و بسیج جلوی اینها را گرفتند. اشخاصی که در یک کشور و وطنی هستند و کشور درگیر جنگ با بیگانه است و میروند با او علیه جوانان کشور خود همراهی میکنند و خیلیها به همین دلیل شهید شدند، اینها هیچگونه قابل اعتماد نبودند و باید بساط اینها برچیده میشد. در دوران هشت سال جنگ، مردم به هر صورتی که بود از کشور حفاظت کردند تا تجزیه نشود، از روستاها به روند جنگ کمک میکردند، برنج و حبوبات و غذا و… جمعآوری میکردند برای جبههها و همه مردم به اتفاق همدیگر حمایت کردند و خدا نیز یاری کرد و امام شهامت مهمی به خرج داد و گفت این جام زهری است که چشیدم و قطعنامه ۵۹۸ را قبول کرد.
اگر امام این کار را نمیکرد، معلوم نبود که دیگران شهامت داشتند و قطعنامه را میپذیرفتند. پس از جنگ هم شرایط اقتصادی به گونهای بود که زندگی مردم را در تنگنا قرار داد و تاکنون هم ادامه دارد. در واقع در اواخر ریاستجمهوری آقای رفسنجانی بود که مشکلات اقتصادی خود را نشان داد، من رئیس شعبه ده دادگاه عمومی تهران بودم و منشی شعبه گفت شما کار را خراب کردید، من زمانی میتوانستم یک سکه تمام بخرم و به بقیه امور هم برسم اما الان یک ماه حقوق من یک سکه نمیشود و جنگ هشتساله شرایط اقتصادی ما را به هم زد.
در سالهای پس از جنگ، سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی با حضور و حمایت از گروهها و جریانهایی در کشورهایی مانند لبنان، یمن و سوریه دنبال شد. با این حال، در خصوص ابعاد، اهداف و هزینهفایده این حضورها، توضیح شفافی به افکار عمومی ارائه نشد و همین موضوع هم در شکلگیری فاصله میان بخشی از جامعه و ساختار حاکمیتی مؤثر بوده است. در نتیجه نارضایتیها شدید شد و گرانیها نیز به حدی رفت که توان تحمل مردم کم شد. حالا آقایان میگویند ما مقاومت میکنیم، در واقع مردم مقاومت میکنند، شما که زندگی خوبی دارید و مردم هستند که در شرایط سختی قرار دارند و آنقدر از این گرانی ناراضی هستند که چنین شکافهای عمیقی رخ میدهد.
این اقرار حالا مورد پذیرش بسیاری از چهرههای درون حاکمیت است، آیا رویکردی برای تغییر این شرایط دیده میشود؟
با توجه به شرایطی که الان وجود دارد، و مسائلی که کشور پشت سر میگذارد، احتمال اینکه تغییراتی حاصل شود بعید است. مگر اینکه اتفاق خاصی رخ دهد و افراد عاقل پادرمیانی کنند، هرچند که عقلای زیادی داریم اما کاری از دست آنها برنمیآید و با این شرایط فکر نمیکنم اتفاقی بیفتد که اصلاحات بنیادی و اساسی رخ دهد. مشکل بسیار مهم ما قانون اساسی است که تبدیل به یک مشکل اساسی کشور شده است.
بخشی از نقدها متوجه نحوه توزیع اختیارات در قانون اساسی است؛ قانون اساسی در توزیع اختیارات، وزن بیشتری برای نهادهای عالی حاکمیتی در نظر گرفته و به همین دلیل کارکرد نهادهای انتخابی، از جمله ریاستجمهوری، در چارچوبی محدودتر تعریف میشود. بر اساس این برداشت، رسمیت یافتن ریاستجمهوری در فرآیندی فراتر از صرف رأی مردم تثبیت میشود و قوای سهگانه نیز در هماهنگی با ساختار کلان حاکمیتی فعالیت میکنند.