رمان ایدئولوژیک ماندگار نمیشود
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

گفتاری از منوچهر بدیعی درباره رمان نو و ویژگیهایش
سال ۱۳۳۷ «آندره مالرو» به ایران میآید و در گفتوگویی با پرویز ناتل خانلری تاکید میکند: «دیگر رمان نمینویسد چون دوران رمان بهسر آمده و مردم از طریق صفحه حوادث روزنامهها سیراب داستان میشوند». گفتوگویی که در ضمیمه کتاب «آری و نه به رمان نو» با ترجمه «منوچهر بدیعی» منتشر میشود؛70 سال بعد، بدیعی در مراسم رونمایی از «یاغی» نوشته «حسین پاکدل» به آن گفتوگو و ویژگیهای یک رمان ماندگار اشاره میکند. مراسمی که پاکدل در آن، نسل مترجمان همدوره منوچهر بدیعی مثل ابوالحسن نجفی، عبدالله توکل، احمد سعادت، کریم امامی، رضا سیدحسینی و... را نسل مترجمان مولف مینامد و با گریز به گفتوگوی آندره مالرو با خانلری عنوان میکند: «شاید اگر مالرو امروز بود مشکل ننوشتن رمان را دلایل دیگری میدانست.» با تکیه بر همین صحبتها، منوچهر بدیعی درباره ویژگیهای رمان ماندگار و رمان ایدئولوژیک با تکیه بر صحبتهای آندره مالرو درباره ضرورت نوشتن رمان، صحبت میکند. متن زیر خلاصهای از صحبتهای او در این مراسم است.
ایدئولوژی، هیچ رمانی را ماندگار نمیکند
نجف دریابندری معتقد بود، بوفکور رمان نیست و با عصبانیت میگفت: «چرا باید شخصیتهای رمان دائما شستشان درون دهنشان باشد؟» آندره مالرو اشاره میکند به بوفکور که تقریبا تمام نویسندههای فرانسوی آن را خوانده بودند و میگوید: بوفکور چیزی است شبیه گزارش و شرح وضعیت؛ با شخصیتهایی که وجود ندارند و خود آدمی که دارد حرف میزند هم وجود ندارد. قبل از انقلاب، سه رمان بود که مشخصات رمانهای بزرگ مدنظر من را داشت. یعنی رمانی که موقع خواندنش آن را زمین نگذارید که وسطش بروید دنبال کار دیگری، بعضی از صحنههایش همیشه در ذهنتان بماند و اینکه اگر نه هر یک سال همه را، دستکم هر دو سال یکبار بعضی صحنههایش را دوباره مرور کنید و تجسمی که الان میتوانید از آن داشته باشید با دفعههای بعدی فرق کند. مثل شعر که یکبار نمیخوانید و کنارش بگذاریدش. سه رمان این خصوصیات را داشتند و همیشه میگفتم کاشکی این سه رمان را همه مردم بهعنوان اثر ادبی بزرگ دوران داستان ما در کنار دوران شعرمان قرار میدادند؛ اول «چشمهایش» بزرگ علوی، دوم «همسایهها» احمد محمود و سوم «سووشون» سیمین دانشور. هر سه این رمانها را وقتی جوان بودم خواندم و با خودم میگفتم تمام مشخصات رمانهای بزرگ را دارند و قاعدتا باید بمانند. من چند سال قبل از شروع انقلاب از ایران رفتم و تقریبا یک ماه بعد از شروع جنگ بود که به ایران برگشتم. با همان ذوق و شوق رفتم سراغ این سه رمان؛ اما باورتان نمیشود که دو صفحه بیشتر نتوانستم جلو بروم! درحالیکه بوفکور را هنوز هم میخوانم و کتاب بالینیام است؛ همچون «بیگانه» آلبر کامو که هروقت خیلی غصهدار یا خیلی خوشحالم آن را میخوانم. اما چرا آن سه رمان را دیگر نتوانستم بخوانم؟ بهخاطر ایدئولوژی و آرمان سیاسی بخصوصی که در هر کدامشان هست. سووشون که عینا تمایلات، شیوه زندگی، رفتار و کردار جلال آلاحمد است. یا چشمهایش که در جهت یک اندیشه بخصوص است. من نمیگویم رمان ایدئولوژیک بد است؛ اگر خوب و خواندنی نوشته شود، خوب است ولی زمان دارد و ابدی نیست. اگر پارهای از ایدئولوژی تحقق پیدا کرد یا مشخص شد که تحققیافتنی نیست، دیگر آن رمان خواندنی نیست. هر سه رمان این اشکال را داشت. دیدم باید برگردم به بوفکور و شروع کنم به دوباره خواندنش تا ببینم بعد چه میشود؟ اثری ادبی که برههای از زندگی مردم بیکاره را در این کشور نشان داده یا ایرج پزشکزاد و «دایی جان ناپلئون»اش.
رمان نو فقط داستان نیست؛ آگاهی است
پیش از آنکه برای صحبت درباره رمان «یاغی» دعوت شوم، میدانستم که رمان ایشان مربوط به «تیمورتاش» است. من از حدود ۱5-۱4 سالگی به سرنوشت تیمورتاش علاقه داشتم و ماجرای قتل تیمورتاش را در مجله دوهفتگی «ترقی» خوانده بودم و با این هدف سراغ یاغی آمدم که اگر آگاهی تازهای در آن هست، پیدا کنم. چون از قرن نوزدهم و 100جلدی که بالزاک نوشت و رمانهای داستایوفسکی و تولستوی به بعد، دیگر رمان فقط داستان نیست؛ آگاهی هم هست و باید چیزی تازه را یاد بدهد. تیمورتاش در مدرسه افسران تزاری با نام «سردار معظم» تربیت و بعد والی گیلان میشود اما از قدیم شنیده بودیم که او کمونیست و نزدیک به بلشویکها بوده. تیمورتاش آثار زیادی را هم ترجمه کرده بود؛ ازجمله در نشریهای که ملکالشعرای بهار منتشر میکرده و اغلب آثار آخرش، ترجمههای سردار معظم است که از جالبترین آنها سرود بلشویکهاست. این اطلاعاتی که برخیشان هیچ کجا تایید نشده بود، نه قوت و ضعف که بیان تاریخ است. در کتاب یاغی هم فقط وقتی به این مساله پرداخته میشود که سرلشکر آیروم به او میگوید تو جاسوس روسها هستی. بنابراین مقدار زیادی از آگاهیهایی را که ما از طریق خواندههای بسیار و شاید در 10جلد باید پیدا کنیم از طریق این رمان مییابیم. این نشان میدهد یاغی فقط داستان، نثر و اثری ادبی نیست.
داستان ایدئولوژیک، صحت ایدئولوژی را ثابت نمیکند
این را در مقدمه «جاده فلاندر» هم نوشتهام؛ از «ویلیام فاکنر» میپرسند برای نویسنده شدن باید چهکار کرد؟ میگوید 100درصد تجربه، 100درصد کار و100درصد تخیل. حالا فکر کنید این جمله را من در مقدمه کتابی آوردهام که میگوید تخیل را باید از ادبیات انداخت بیرون و تخیل برای شعر است. اگر هم میخواهی داستان ایدئولوژیک بنویسی، خوبش را بنویس، افراد هم آن را میخوانند. اما به هیچ وجه داستان ایدئولوژیک، صحت ایدئولوژی را ثابت نمیکند. آن سه شرطی که در ابتدا درباره ماندگاری رمان گفتم در مورد کتابهای بزرگی مانند جنگ و صلح یا چهار داستان معروف داستایوفسکی هم صادق است. اما چرا این اتفاق بر سر رمانهای روسی نیامد؟ چون باید یک واقعه غیرعادی از سر ادبیات بگذرد تا معلوم شود قرار است بماند یا نه. آن وقت است که میفهمیم مساله، مساله انسانهاست؛ نه حکومتها، دولتها، خانوادهها و خصوصیات اخلاقی. مساله کل بشریت است که باید مطرح شود. رمان حسین پاکدل هم به این موضوع نزدیک میشود. حالا ممکن است بگویید تو که تخیل را در مورد رمان پاکدل هم قبول نکردی چطور در مورد تخیل صحبت میکنی؟ این تخیل برای این نیست که شما را گرفتار کند، برای پر کردن جاهایی است که در تاریخ خالی مانده و هیچوقت پیدا نشده. پس باید نزدیکش کرد به واقعیتی که خیلی عجیب نباشد. برای این کار باید بیش از هر چیزی فکر و تصور کرد. «سرلشکر آیروم» رمان «چشمهایش» را با «یاغی» مقایسه کنید که کدام به واقعیت نزدیکتر است، چقدر ایدئولوژی او را از واقعیت دور میکند و چقدر اینجا تخیل، تصور وقایعی است که ما دقیقا نمیدانیم چیست اما دلمان میخواهد اینطور اتفاق افتاده باشد. تخیلی که در آن امر عجیبی گفته نشده است. امیدوارم تاریخنگاری تا آنجا که میسر و مقدور است برای مردم و با آگاهی ادامه پیدا کند.