| کد مطلب: ۴۶۱۲۴

زبان به‌مثابه فروپاشی/ درباره نمایش باغ عدن که توصیف جهانی یکنواخت و خالی از زندگی‏ است

«باغ عدن» به نویسندگی و بازی احسان معجونی و کارگردانی شایان افشردی و بازی فرزانه میدانی ـ اجرایی‌ که در تماشاخانه ایرانشهر، بر صحنه بود ـ اجرایی ا‌ست که از طریق گسیختگی زبان، موقعیت و جهان درون و برون را توصیف می‌کند

زبان به‌مثابه فروپاشی/ درباره نمایش باغ عدن که توصیف جهانی یکنواخت و خالی از زندگی‏ است

«باغ عدن» به نویسندگی و بازی احسان معجونی و کارگردانی شایان افشردی و بازی فرزانه میدانی ـ اجرایی‌ که در تماشاخانه ایرانشهر، بر صحنه بود ـ اجرایی ا‌ست که از طریق گسیختگی زبان، موقعیت و جهان درون و برون را توصیف می‌کند اما تنها توصیف می‌کند، آنچنان‌که گویی رهایی از این شرایط و موقعیت که در زبان خود را برجسته می‌کند، نیست.

«باغ عدن»، اجرایی ا‌ست که در قالب آموزش زبان یک‌زن به یک‌مرد، به رابطه‌ای می‌پردازد که گویی مدت‌هاست از بین رفته و از مسیر گسیختگی زبان، گویی اشاره‌ای به جهان گسیخته و روبه فروپاشی دارد. اگرچه این ساختار آموزش زبان برای گفتن از جهان ارتباطی بین زبان‌آموزنده و زبان‌آموز در نمایشنامه‌، آشنا و تکراری ا‌ست اما در «باغ عدن» آموزش زبان جدیدی وجود ندارد، زبان تازه، ساختارگسیخته‌ی همان زبان فارسی ا‌ست و زبان، گویی این درجازدگی، سکون، روزمرگی و رکود را منتقل می‌کند.

نمایشنامه، بنیادش بر زبان است و زبان، ساختاری‌ است که نشانه‌ها می‌سازند. نشانه‌هایی قراردادی که هرکدام را به‌ نامی می‌خوانیم نه خود که شاید از آدم ابوالبشر، هرچیز را به نامی خوانده‌اند و ما تنها میراث می‌بریم تکرار این کلمه‌ها را. به‌باور «سوسور»، این نشانه‌ها کنار هم می‌نشینند تا جمله‌ای را بسازند با مفهومی. به‌جای این کلمه‌ها که کنار هم همنشین می‌شوند، چه بسیار کلمه دیگر می‌توان جانشین کرد و معناهای تازه ساخت و حرف زد و حرف زد که گفتن، بخشی از وجود آدمی ا‌ست که خود را از راه زبان، بیان و عیان می‌کند یا شاید بیشتر پنهان و گم. در «باغ عدن»، گویی زبان یکسره در حال نگفتن است.

حالا چه‌بسا بشود که این ساختار همنشینی کلمه‌ها را به‌هم‌ریخت؛ «ریخت، ساختار، این، همنشینی به‌هم، را، کلمه‌ها، بشود» و این بازی ا‌ست که پایانی برایش نیست. درواقع می‌توان قرارداد تازه‌ای نوشت مبنی بر گسیختگی این جانشینی قابل فهم. زبان یکسره نمادین است اما ساختاری دارد برای فهم و این ساختار که گسیخته شود، نه‌تنها معنا را دور و گم می‌کند که می‌تواند نشان از آشفتگی در زبان‌گو باشد یا به‌قول باختین، میدانی برای مبارزه با ساختارهای اجتماعی و گفتمان‌های مسلط جامعه.

Mikhail Mikhailovich Bakhtin copy

باختین، ادبیات را که در قالب ساختار زبان رخ می‌دهد، میدانی برای مبارزه با ساختارها و هنجارهای اجتماعی‌ می‌داند که چنان آمیخته با گفتمان‌های مسلطند که در فرم زبان و به‌هم‌ریختگی ساختارهای زبان، خودشان را نشان می‌دهند. نمایشنامه بی‌آنکه داستانی سرراست بگوید در قالب زبانی که یک زبان‌آموز از زبان آموزنده می‌آموزد این تکرار و گسیختگی را می‌آفریند. آن دو برآنند تا آن جهان یکسره درهم و رو به ویرانی را که در آن می‌زیند، رها کنند و زبانی دیگر بیاموزند تا شاید در جهانی دیگر، ساکن شوند غافل از اینکه آن جهان همین جهان است منتهی با زبانی گسیخته‌تر و احتمالاً ساختاری چه‌بسا آشفته‌تر و از همین‌جاست که امر سیاسی و سویه اجتماعی اجرا، جان می‌گیرد اما گویی چنان پرابهام است و سرکوب‌شده که تنها در حد توصیف موقعیت دست‌وپا می‌زند.

«باغ عدن» در اجرا هم همچون زبانش، ساکن و یکنواخت است، با دو شخصیت نشسته بر دو صندلی با فاصله یک میز، که رو به تماشاگر و نه رو به هم، در میکروفن آموزش زبان، حرف می‌زنند و تمرین زبان می‌کنند. آن‌هم در کتابخانه‌ای عمومی که هرروز صدای ضبط‌شده‌ای، زمان بسته‌شدن را مثل نمونه‌ای از زبان رسمی و قاطع اعلام می‌کند و این هرروز و هرروز دارد تکرار می‌شود.

استفاده از این ساختار آموزش زبان برای گفتن از جهان ارتباطی آدم‌ها بارها در نمایشنامه‌ها استفاده شده اما در این نمایشنامه به‌واسطه این‌همانیِ زبان دوم، ساختارکهنه، معنای تازه‌ای می‌گیرد. گویی که در ساختار و پازل زبان گیرافتاده‌ایم و راه برون‌رفتی ازاین گرداب نیست. اجرا به‌خوبی از این سرگردانی در پازل کلمه‌ها در هر دوزبان، یکنواختی لحن‌ها و روزمرگی‌ای که زبان نه‌تنها نمی‌تواند به آن سویه رهایی‌بخشی بدهد که خود آغاز روزمرگی است، استفاده کرده. و بدن‌‌ها، بدن‌های لُخت و نسبتاً بی‌حرکت پشت‌میز کتابخانه‌ای که مدام ساعت تعطیلی را اعلام می‌کند در کمترین کنش خود، این فروپاشی و مرگ را در رابطه انسانی و در رابطه با جهان به خوبی می‌نمایاند.

ما از خلال زبان گسیخته‌شده که خود را زبان دوم آموزشی به ما معرفی می‌کند، در ساختار زبان گیر افتاده‌ایم و از آنجا که زبان خانه وجود است این گسیختگی زبان، گویی گسیختگی وجود و هستی آدم‌هاست در شهری برساخته ذهن که در آن به گفته این دو نفر، سیلاب به زودی بنیانش را بر باد می‌دهد و آن را ویران می‌کند. 

«باغ عدن»، توصیف شرایط است نه‌تنها از راه زبان که از راه بدن‌های لَخت و روزمره که کنش چندانی ندارند و اگر دارند هم در حد کنش‌های کوچک است اما اتفاقی در آن نمی‌افتد. جهان اجرا، یکسره سرد و ملال‌آور است و راه ارتباط بسته است، نه نوستالژی گذشته این دو آدم را دیگر به‌هم و به جهان پیرامون‌شان وصل می‌کند، نه کنشِ آموختن زبان که آنها را اکنون کنار هم قرار داده؛ آموزش زبان زن به مرد که گویی در این آموزش زبان، آن‌دو آخرین گام‌ها را برای ارتباط انسانی‌شان برمی‌دارند زبان، نجات‌بخش نیست، نه این زبان روزمره و نه آن زبان آشنایی‌زدایی‌شده با ساختار گسیخته. آنها زبان را کمتر در گفت‌وگو با هم که بیشتر در توصیف جهان‌های ذهنی‌شان، تک‌گویانه، به‌کار می‌برند. گفت‌وگویی نیست که بتواند راهگشا باشد و در چالش دو زبان و دو اندیشه، راه به جایی ببرد. اما زبان آنها و آنچه بیان می‌کنند به‌هرحال در گفت‌وگویی مدام میان خودشان با جهان، خودشان با آنچه بر آنها گذشته و خودشان با ساختارهای جامعه‌ای که در آن زیست می‌کنند، هست و به‌گمان باختین مگر از این گفت‌وگوی هرکلامی در هرلحظه‌ای که گفته می‌‌شود با همه آنچه در گذشته یا حال در گذر است، راه فراری هست؟

در این «باغ عدن» که به‌ظاهر همه‌چیزش عادی می‌آید، «حوا»ست که با آموختن زبان تازه و به‌نوعی شکستن  قانون و ساختار نمادین زبان خود، در گذر از این باغ عدن است و هموست که زبان تازه را به مرد می‌آموزد تا او را هم از این‌ جهان یکنواختِ ملال‌آور پُرخفقان، به زبانی دیگر و جهانی دیگر بکشاند. «حوا»ی این باغ عدن، به انتظار نیروی قهری نیست که به‌واسطه نافرمانی‌اش (شکستن ساختار زبان مادری) از این جهان براندش، که از این جهان رفته و در زبانی دیگر و جهانی دیگر ساکن است.

«باغ عدن» توصیف این جهانِ یکنواخت و خالی از زندگی ا‌ست و دلزدگی میان دو نفر که روزی رابطه زنده‌ای داشته‌اند و حالا  گویی جنازه رابطه‌ی مرده را بر دوش‌شان حمل می‌کنند. آن‌دو در جایی، جسارت می‌کنند و رابطه را رد می‌کنند اما حتی رد کردن‌شان هم کنشِ رهایی‌بخشی نیست چراکه ملال و روزمرگی حتی در قطع ارتباط‌شان هم جاری ا‌ست. 

در پایان‌بندی اجرا، زن از این جهان و از این زبان رفته و مرد مغروق در صدای سیلابی‌ که می‌آید و حضور تن آسیب‌‌پذیرش بر صحنه یکه‌وتنها. گویی او مانده و سیلابی که برساخته ذهن‌شان بود که روزی خواهد آمد، او را دربرگرفته و می‌بلعد. هیچ رهایی‌ای در کار نیست. «باغ عدن»، به‌خوبی توانسته در قالب زبان و در بازی با زبانِ دو انسان نشسته بر صندلی از آغاز تا اواخر نمایش با کمترین کنش، جهان امروز ما را بی‌آنکه چندان بازنمایی کند و بیشتر از راه فرم زبان، توصیف کند؛ جهان سرشدگی و یخ‌بستگی این‌روزها که گرانبار از رخدادهای عجیب و غیرمنتظره است اما ما دیگر در برابرش کنشی نداریم. چنانچه در روزهای اجرای این نمایش، جنگی در ایران آغاز شد، تئاتر تعطیل شد، کشته‌ها بر جا گذاشت و ویرانی‌های بسیار و بعد از آن «باغ عدن»، اجرایش را از سرگرفت و دوباره بر صحنه رفت؛ گویی که اتفاقی نیفتاده و همان ملال، همان روزمرگی و همان تکرار، اما آیا در ما هم هیچ اتفاقی نیفتاده و ما همانیم که بودیم.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار