| کد مطلب: ۴۵۳۳۲

نقطه عطف یا تداوم چرخه بحران؟چشم‌‏انداز منطقه از نظرگاه کارشناس مؤسسه خاورمیانه

بعد از حدود دو سال جنگ در غزه، تخریب حزب‌الله، سقوط رژیم بشار اسد در سوریه و جنگ ۱۲ روزه اسرائیلی‌آمریکایی علیه ایران، خاورمیانه به لحاظ راهبردی و سیاسی در قلمرو تازه‌ای است.

نقطه عطف یا تداوم چرخه بحران؟چشم‌‏انداز منطقه از نظرگاه کارشناس مؤسسه خاورمیانه

پل سالم کارشناس ارشد خاورمیانه

پل سالم، کارشناس ارشد مؤسسه خاورمیانه یا ام‌ای‌آی، پیشتر رئیس همین اندیشکده بوده و نیز معاون امور تعاملات بین‌المللی‌اش. او در زمینه‌های تغییر سیاسی، دموکراسی و حکمرانی، سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی و نیز روابط منطقه‌ای و بین‌المللی در خاورمیانه پژوهش می‌کند. پیش از آمدن به ام‌ای‌آی، او از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳، مدیر بنیانگذار مرکز خاورمیانه بنیاد کارنگی در بیروت لبنان بود. از ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۹ به عنوان مدیر بنیاد فارِس مشغول بود و پیش از آن هم از ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۹، بنیانگذار و رئیس مرکز مطالعات سیاسی لبنان بود که اندیشکده برجسته‌ای در حوزه سیاست‌گذاری عمومی در لبنان است.

او چندین کتاب درباره خاورمیانه، بازیگران غیردولتی، نظم منطقه‌ای و مسائل جهان عرب نوشته است. او اخیراً در نوشته مفصلی به بررسی وضعیت فعلی خاورمیانه پرداخته تا بررسی کند آیا بناست خاورمیانه از این نقطه به سمت و سوی تازه‌ای برود یا روندهای تنش و بحران در این منطقه ادامه خواهند یافت. در ادامه ترجمه گزیده‌ای از این نوشته را می‌خوانید. انتشار این مطلب البته به معنای تأیید محتوای آن از سوی «هم‌میهن» نیست اما دانستن نظرگاه این تحلیلگر برجسته حتماً برای مخاطبان مفید خواهد بود.

بعد از حدود دو سال جنگ در غزه، تخریب حزب‌الله، سقوط رژیم بشار اسد در سوریه و جنگ ۱۲ روزه اسرائیلی‌آمریکایی علیه ایران، خاورمیانه به لحاظ راهبردی و سیاسی در قلمرو تازه‌ای است. دو مسیر پیش رو هستند: در اولی، تغییرات و منافع حاصل از جنگ با دیپلماسی و مذاکره به ترتیبات تازه بین‌المللی و سیاسی تبدیل می‌شوند که دورانی از امنیت و ثبات در منطقه را با خود به همراه می‌آورند. در دومی، چرخشی اتفاق نمی‌افتد و جنگ در غزه، ایران و احتمالاً یمن، سوریه و لبنان، تا اطلاع ثانوی ادامه می‌یابد. مسیری که طی خواهد شد، بسته به انتخاب‌های بازیگران کلیدی است و بیش از همه، ایران، اسرائیل و ایالات متحده.

ایران: آسیب دیده اما تغییر نکرده

  ناکامی راهبردی و دوراهی داخلی

Trump copy

مقامات تهران نقش مهمی در این موضوع دارند. محور مقاومت ایران به شکلی قابل‌توجه عقب رانده شده و بیشتر توانایی ایران برای بازدارندگی یا دفاع در مقابل اقدامات نظامی مستقیم از سوی اسرائیل یا آمریکا به همراهش ضعیف شده. دولت ایران در این شرایط نکات بسیاری برای تأمل دارد. تهران می‌داند که رئیس‌جمهور ترامپ به توافق علاقه‌مند است اما آنچه می‌شنوند، ایالات متحده‌ای است که از موضع فاتح و به عنوان کف خواسته خود، غنی‌سازی صفر مطالبه می‌کند. ممکن است انتظار این را هم داشته باشند که ترامپ محدودیت برنامه موشکی و حمایت‌شان از شبه‌نظامیان نیابتی را هم مثل نامه ماه مارس‌اش به آیت‌الله خامنه‌ای، دوباره روی میز بگذارد.

تا اینجای کار، ایرانی‌ها تمایل خود را به گفت‌وگو ابراز کرده‌اند اما پیام مبارزه‌طلبی و بی‌میلی به ارائه امتیازات بزرگ را هم فرستاده‌اند؛ امتیازاتی که حالا برای توافق لازم خواهند بود. حکومت ایران پیش از هر چیز نگران این خواهد بود که دست‌کشیدن از باقیمانده برنامه هسته‌ای آن را در مقابل حمله بعدی اسرائیل و آمریکا آسیب‌پذیرتر کند؛ اما علاوه‌براین، نگران این هستند که نشانه تسلیم تقریبی در مقابل «دو شیطان» که جمهوری اسلامی ۴۵ سال گذشته را در اعلام خصومت با آن‌ها گذرانده، ممکن است در صحنه داخلی هم مسئله ایجاد کند.

  چشم‌انداز و محدودیت‌های توافق

آنچه شاید ممکن باشد، توافقی است شبیه به آنچه ایران قبل از جنگ ۱۲ روزه پیشنهاد داده بود: غنی‌سازی که بسیار کمتر از سطح پیشین بوده، جدول‌های زمانی جدید و طولانی‌تر و نظارت بین‌المللی جدی‌تر در مقابل رفع تحریم‌ها؛ در مجموع یعنی نسخه نوسازی‌شده‌ای از برنامه جامع اقدام مشترک ۲۰۱۵ یا همان برجام. تیم ترامپ، گفت‌وگوها را مفید خواندند اما نپذیرفته بودند از غنی‌سازی صفر عقب بکشند؛

البته این به ترامپِ پیش‌بینی‌ناپذیر بسته است که تصمیم بگیرد، می‌تواند چنین توافق «محدودی» را بپذیرد یا نه. پیش از هر چیز، پاسخ مثبت به او اجازه خواهد داد به پایگاه رأی‌اش بگوید، چنان که وعده داده بود، صلح کرده و جنگ با ایران را از روی میز برداشته. با این کار به آرزویش برای جایزه صلح نوبل هم مشروعیت بیشتر می‌بخشد. دوم، توانایی ایالات متحده برای مدیریت ریسک هسته‌ای ایران تقویت می‌شود، لااقل برای آینده متصور. از طرف دیگر، برجام ۲ از خواسته‌های حداکثری که تبلیغش را می‌کرده بسیار عقب‌تر خواهد بود. حکم‌فرمایی او بر حزب جمهوری‌خواه حاکی از این است که هر گونه نارضایتی تندروانه از سمت متحدان داخلی‌اش مهارشدنی خواهد بود.

  اعتراضات اسرائیل و منطق راهبردی نتانیاهو

چالش بزرگتر از سمت بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل خواهد آمد. او قویاً با چنین توافقی مخالف خواهد بود. از نظرگاه او نسبت به تحولات دو سال گذشته، اسرائیل و آمریکا برتری نظامی راهبردی بر ایران دارند، پس به جای اینکه حالا به توافق رضایت دهند باید بر این برتری تأکید کنند تا زمانی که  ایران امتیازات حداکثری بدهد، شامل غنی‌سازی صفر، محدودیت در موشک‌های بالستیک و شاید برنامه‌های پهپادی و پایان حمایت از شبه‌نظامیان نیابتی در منطقه، یا اینکه به فشار در جهت تخریب ادامه دهند.

ترامپ در برخی نوشته‌ها در شبکه‌های اجتماعی در طول جنگ ۱۲ روزه این سناریوی «تسلیم» را در نظر گرفت اما بعد از آن موضع‌گیری‌های متفاوتی داشت که می‌گفت تغییر حکومت در دستور کار او نیست. نتانیاهو می‌تواند واقعاً نگران این باشد که ترامپ بیشتر علاقه دارد توافقی ناکامل حاصل کند و آن را به عنوان «توافق قرن» بیاراید و سپس بگذرد و سراغ موضوعات دیگر برود.

  گفت‌وگوهای در جریان و جنگی که به دنبالش آمد

در طول دو ماه گفت‌وگو پیش از شعله‌ورشدن آتش جنگ در ماه ژوئن، ایران و ایالات متحده در حال پیشرفت به سمت توافقی بالقوه بودند. ایران نشان داده بود مایل است به سطوح پایین‌تر غنی‌سازی برگردد و رژیم نظارتی محکم‌تر؛ اما تیم ترامپ همچنان خواستار غنی‌سازی صفر بودند. نکته سرنوشت‌ساز این بود که ایرانی‌ها بی‌صبری ترامپ یا ثانیه‌شمار ۶۰ روزه او را جدی نگرفتند.

معلوم نیست ترامپ و نتانیاهو از همان جلسه‌شان در ماه فوریه [بهمن ۱۴۰۳] درباره حمله به ایران توافق کرده بودند یا نه؛ اما ترامپ هنوز از ایران می‌خواست توافق کند. به هر حال، نخست‌وزیر اسرائیل سرانجام یک روز بعد از آن حمله کرد که ضرب‌الاجل ۶۰ روزه تمام شده بود. بعد از حضور اسرائیل در آسمان ایران، نتانیاهو حالا خود را بازیگری مهم در مکالمات پس از این میان ایالات متحده و ایران کرده است.

بعد از آسیب حملات، به لحاظ نظری، ایران توافق لازم دارد؛ اما این حملات حساسیت‌های ملی‌گرایانه حکومت تهران را هم تشدید کرده است. شاید امروز توافق برای ایران لازم‌تر باشد اما به لحاظ سیاسی سخت‌تر هم شده. هر امتیازی که بدهند این طور دیده می‌شود که از موضع ضعف داده شده.

نتانیاهو می‌تواند همچنان از ظرفیت‌های نظامی اسرائیل استفاده کند تا هر گونه گفت‌وگو را پیچیده کند؛ به‌علاوه، او از قدرت سیاسی اسرائیل در واشنگتن هم استفاده خواهد کرد تا فشار را بر ترامپ حفظ کند و او را قانع کند که فقط به توافقی با خواسته‌های حداکثری رضایت دهد.

همه این‌ها یعنی به نظر می‌رسد توافق بین ایالات متحده و ایران در این مقطع بعید است. ترامپ نشانه‌های این وضعیت را می‌بیند و این را هم گفته که بعد از حمله به ایران، او دیگر نیازی به توافق ندارد. این یعنی آتش زیر خاکستر تقابل ایران و اسرائیل همچنان می‌ماند و خطر تشدید تنش در هر لحظه همچنان برقرار است. فعلاً، به نظر می‌رسد نتانیاهو به ترامپ فرصتی داده تا او بتواند در میانه پایگاه رأی خود به تبعات سیاسی درگیرکردن آمریکا در جنگ دیگری در خاورمیانه رسیدگی کند. خود اسرائیل هم فعلاً پیش از برنامه‌ریزی برای گام بعدش، مشغول ارزیابی اثرات حملات به ایران است.

  بین آرامش و آتش

بدون توافق، ایران می‌تواند به تمدید دوران آرامش امیدوار باشد، یا نوعی آتش‌بس دوفاکتو که در آن هیچ حرکت قابل‌توجهی برای بازسازی برنامه هسته‌ای یا حرکت به سمت تسلیحاتی‌سازی نکند و نیابتی‌هایش را هم از حملات جدی به اسرائیل یا ایالات متحده دور نگه دارد. در این سناریو، ایران، بعد از مشکلات اخیر، صرفاً از هر آسیب دیگری جلوگیری می‌کند و زمان می‌خرد تا بازیابی کند و مسیر ادامه راه را بیابد.

ترامپ شاید با این مشکلی نداشته باشد و با گذر از این موضوع به سراغ موضوعات متعدد دیگری برود که در دستور کار شلوغ و آشفته‌اش هستند؛ اما نتانیاهو راضی نخواهد بود. او می‌داند که اسرائیل فعلاً موقعیت تعیین‌کننده و شاید موقتی نسبت به ایران دارد. ترامپ مشتاق بود که روبانی با عنوان «۱۲ روزه» روی جنگی ببندد که اسرائیل آغازیده بود، اما نتانیاهو جنگ ماه گذشته را صرفاً شروع ماجرا می‌بیند و شروعی موفق. او شاید چند هفته یا چند ماه دیگر صبور باشد اما منطق راهبردی او می‌گوید در آینده نه‌چندان دور به اقدام نظامی مستقیم علیه ایران بازگردد.

  محور منطقه‌ای، تضعیف‌شده اما ماندگار

وقتی پای نفوذ منطقه‌ای ایران در میان باشد، محور مقاومت ضربه خورده اما پابرجاست. کارکرد اصلی شبکه نیابتی به رهبری تهران، به عنوان بازدارنده در مقابل حملات مستقیم اسرائیل و ایالات متحده تخریب شده و احتمالاً بازسازی نشود اما توانایی‌اش برای آزار اسرائیل و آمریکا و به صورت بالقوه دیگر دوستان و متحدان ایالات متحده همچنان برقرار است.

حتی در این وضعیت آسیب‌دیده، حماس به عنوان عضو محور تقریباً دو سال است اسرائیل را درگیر جنگ نگه داشته و احتمالاً سال سوم را هم داشته باشد. حوثی‌ها در یمن توانسته‌اند با کاهش قابل‌توجه رفت‌وآمد دریایی از مسیر کلیدی دریای سرخ، به منافع اسرائیل و آمریکا آسیب بزنند و به نظر می‌رسد بتوانند این را نامحدود ادامه دهند، علی‌رغم تلاش‌های متعدد نظامی آمریکا و اسرائیل برای متوقف‌کردن‌شان. در لبنان، حزب‌الله هنوز در صحنه است. علی‌رغم ضرباتی که خورده و پذیرش عقب‌نشینی از جنوب لیتانی، هنوز خلع سلاح در باقی کشور را نپذیرفته و در همان جنوب لیتانی و نیز در جامعه شیعه، همچنان حزب مسلط سیاسی است. ایران هم به آن نگاه بلندمدت دارد.

در سوریه نیز روند «گذار» قطعیتی ندارد. نفوذ ایران در عراق در جنگ ۱۲ روزه کم نشده‌است. محور مقاومت ایران از لحاظ اهمیت راهبردی و کارآیی تا حدی افت کرده اما احتمالاً همچنان مفید دیده می‌شود و همچنان ارزش ادامه سرمایه‌گذاری دارد، حتی اگر این سرمایه‌گذاری نسبتاً کمتر باشد. در واقع، در شرایط فعلی، ممکن است مقامات تهران کاهش تنش را به وضع کنونی با این شدت بالای درگیری و نیز تغییرات جزئی در سیاست کلیشان را به هر گونه تغییر عمده ترجیح دهند.

اسرائیل: امتیاز نظامی، فلج سیاسی

  اقدامات اسرائیل بوده که واقعیت‌ها را در غزه، لبنان، سوریه و ایران تغییر داده است؛ اما در اسرائیل هم معلوم نیست نتانیاهو حاضر باشد یا بتواند اقدامات نظامی‌اش را به پیروزی‌های سیاسی تبدیل کند، یا معلوم نیست آیا اسرائیل را میان جدالی با پایان باز محصور کرده یا نه. پیروزی در صلح معمولاً به همان سختی پیروزی در جنگ است یا حتی سخت‌تر. ایالات متحده در بعد از پیروزی‌های نظامی اولیه‌اش در افغانستان و عراق این را دریافت؛ اما گذار از پیروزی جنگی به ایجاد صلح و پیروزی در آن، نیاز به تعهدی عمیق و دقیق دارد که نتانیاهو علاقه شدیدی در این زمینه نشان نداده است.

  غزه: جنگی بدون پایان قابل‌اجرا

دو سال پس از شروع درگیری، تعریف حداکثری از هدف نابودی حماس این معنا را ایجاد کرده که تا وقتی یک مبارز حماس برپا یا مخفی باشد، هدف اسرائیل محقق نشده و جنگ باید ادامه یابد. این نه‌تنها به حماس راه بسیار آسانی می‌دهد که اعلام «پیروزی مقاومت» کند، بلکه نتانیاهو را هم درگیر جنگی در غزه کرده که به نظر ابدی می‌آید. نتانیاهو توانایی این را ندارد که «پیروزی را بپذیرد» یا آن را با نوعی ترتیبات پس از جنگ به «پیروزی در صلح» تبدیل کند. دلیل اصلی هم به نظر این است که هر نوع پایان جنگ که در آن حماس حتی اسماً بر جا مانده باشد، باعث خروج شرکای راست افراطی او از ائتلاف، سقوط دولتش و احتمالاً پایان عمر سیاسی او خواهد بود. این شامل پاسخگویی بابت ناکامی‌ها در هفت اکتبر و دردسرهای احتمالی قضایی هم می‌شود.

هرازگاهی صحبت‌ها دوباره شروع می‌شوند و باز متوقف می‌شوند، صحبت‌ها برای اینکه لااقل آتش‌بسی موقت و تبادل زندانی انجام شود اما جنگی که در غزه جاری است، در معرض ورود به سومین سال خود است، با ویرانی، مرگ و رنج سنگین برای مردم فلسطین و ادامه حضور گروگان‌های اسرائیل. ادامه جنگ هم به این معناست: تبعات مهمی هم که صلح می‌تواند داشته باشد، یعنی پیشرفت توافق آمریکا-عربستان-اسرائیل که شامل عادی‌سازی اسرائیل و عربستان هم می‌شود، باید برای همیشه به تعویق بیفتد.

این مسئله برای امنیت و پیشرفت اسرائیل بسیار اساسی اما به نظر نتانیاهو نمی‌تواند دستاوردهای نظامی را به پیشرفت‌های سیاسی تبدیل کند. در واقع، سخت بتوان درباره اهمیت پایان‌دادن به جنگ در غزه اغراق کرد، پایان به شکلی که چرخه خشونت را متوقف کند و شرایط را برای ترتیبات صلح‌آمیز و مطمئن هم در این نقطه و هم در منطقه فراهم کند. این وضعیت بحرانی جدید در غزه شروع شد و کاهش تنش منطقه‌ای و برقراری صلح هم باید از همان غزه آغاز شود.

دمدمی‌مزاجی در شامات

  لبنان: توافق سخت و بازسازی کشور

دمدمی‌مزاجی اسرائیل در لبنان هم آشکار است. بعد از حملات اسرائیل به حزب‌الله، تغییر رژیم در سوریه و بالاآمدن رهبران ملی‌گرا در لبنان، منجر به امضای توافق ترک مخاصمه با وساطت آمریکا در نوامبر گذشته شد. اولین مرحله توافق از حزب‌الله می‌خواست کنترل منطقه جنوب رود لیتانی را به ارتش لبنان و نیروهای موقت سازمان ملل در لبنان یا یونیفل بسپرد و در مقابل اسرائیل از این منطقه عقب بنشیند. در اختیار گرفتن منطقه از سوی ارتش لبنان و یونیفل با سرعت پیش می‌رود و حزب‌الله هم تا حد زیادی به شرایط این مرحله اول پایبند بوده. اسرائیل از بیشتر مناطق جنوب لبنان خارج شده اما با نقض توافق، اشغال را در پنج نقطه ادامه داده و تقریباً هر روز به سمت لبنان حمله می‌کند.

اسرائیل برای این نقض توافق دلایل امنیتی می‌آورد اما چالش اینجاست که اقدامات اسرائیل، مستقیماً موضع دولت لبنان را در مقابل مردمش و پیروان حزب‌الله تضعیف می‌کند؛ موضعی که می‌گوید این دولت می‌تواند با دیپلماسی و حضور ارتش امنیت بلندمدت را تأمین کند. حزب‌الله در مقابل می‌گوید این حملات یعنی دولت نمی‌تواند چنین کند و لااقل در شمال لیتانی، حزب‌الله باید مسلح بماند. معلوم نیست هدف اسرائیل در لبنان مثل آمریکا و در جهت استفاده از تغییرات در مسیر کناررفتن گروه‌های شبه‌نظامی مسلح و روابط عادی با دولت لبنان باشد.

می‌توان چنین تصور کرد که هدف، حدف حضور مسلحانه و آزادی عمل نظامیان اسرائیل در لبنان به صورت بلندمدت است، حتی به هزینه ممانعت از جایگیری دولت مستقل؛ اما تحقق این نتیجه شرایط را برای بازیگران غیردولتی آماده می‌کند که به رشد ادامه دهند. در واقع چنین سؤالی را درباره اهداف اسرائیل در کلیت منطقه هم می‌توان پرسید. ایالات متحده، لبنان و اسرائیل همه در پیاده‌سازی مرحله اول توافق ترک مخاصمه منفعت دارند؛ اما پیاده‌سازی کامل توافق شامل پیاده‌سازی قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و دیگر توافقات هم می‌شود.

  سوریه: رژیم سقوط‌کرده و گذار پرمناقشه

سیاست اسرائیل در سوریه هم همین قدر پیچیده و اغلب متناقض است. نتانیاهو مدعی سهمی، لااقل غیرمستقیم در سقوط رژیم اسد است اما هم‌زمان نسبت به گروه اسلام‌گرای تندرو که قدرت را به دست گرفته هم نگران است. اسرائیل برای دهه‌ها هم‌زیستی ناآرامی با دولت اسد داشت، اما در طول چند روز پس از سقوط او، نتانیاهو دستور داد بیشتر نیروهای مسلح سوری نابود شوند و هجومی زمینی را هم آغازید.

در روزها و هفته‌های اخیر، او حفاظت از دروزی‌ها در جنوب سوریه را دلیل بمباران وزارت دفاع سوریه و اهدافی بسیار نزدیک به کاخ ریاست‌جمهوری در سوریه کرد. به‌‌رغم ملاحظات و دغدغه‌های بسیار، ایالات متحده و بیشتر شرکای منطقه‌ای از رهبر جدید سوریه حمایت کردند و چنین نتیجه گرفتند که او نمایانگر بهترین فرصت برای این کشور جنگ‌زده است که روبه‌آینده پیش برود؛ اما به نظر می‌رسد اسرائیل در جهت دیگری حرکت می‌کند و تلاش می‌کند تضمین کند این گذار، لااقل با الشرع، موفق نمی‌شود و سوریه همچنان کشوری شکست‌خورده و قلمروی متفرق باقی می‌ماند.

دمشق هم کاملاً روشن کرده که مایل است، ترتیباتی غیرتهاجمی با اسرائیل بچیند و در نهایت گزینه صلح را بررسی کند. اینجا هم سؤال این است: آیا نتانیاهو می‌خواهد رفتن رژیم اسد و بیرون‌رفتن ایران از سوریه را به اهرمی تبدیل کند و مشوق ظهور کشوری باثبات و متحد شود یا هدف اولیه‌اش حفظ حضور نظامی بدون محدودیت و بلندمدت و آزادی عمل در سوریه است، حتی اگر نتیجه‌اش ادامه بی‌ثباتی و درگیری باشد.

در واقع، مخاطره در سوریه بسیار بالاست. کشورهای عرب حاشیه خلیج[فارس]، ترکیه، اروپا و ایالات متحده مسیری را از الشرع خواسته‌اند و خود او هم علناً از همین مسیر سخن گفته، حتی اگر طرفداران تندرو او مکرراً در جهت خلاف این مسیر حرکت کنند.

اگر الشرع به این مسیر پایبند بماند، سوریه می‌تواند نقطه عطفی شود برای خاورمیانه‌ای که روزبه‌روز یکپارچه‌تر و باثبات‌تر شود؛ اما اگر گذار سوریه شکست بخورد، این کشور می‌تواند به ورطه سرنوشتی بیفتد، حتی بدتر از آنچه با ادامه رژیم اسد تصور می‌شد. این ممکن است شامل جنگ فرقه‌ای و قومی خارج از کنترل در سوریه شود و درگیری‌هایی که اقلیت‌ها و دیگر جوامع را نه‌فقط در سوریه که در لبنان هم گرفتار کند و به دام بیاندازد.

ناکامی گذار ممکن است برای ایران منفعت داشته باشد و ایران دوباره بتواند جای پایی برای خود بیابد، اما اسرائیل نباید چنین نگاهی داشته باشد. حکومت تحت رهبری الشرع، سال‌ها با آنچه باید فاصله دارد و باید بابت حملات و گاهی کشتار غیرنظامیان در دوران صدارتش پاسخ‌گو باشد اما سرمایه‌گذاری نتانیاهو در فروپاشی سوریه و ناکامی گذار، سیاست غلطی است.

نتانیاهو تعادل قدرت منطقه را تغییر داده اما از این استفاده نکرده که مسیری طرح‌ریزی کند، به سمت آینده سیاسی پایدار. برای فلسطینی‌های غزه، کرانه باختری و اورشلیم شرقی [بیت‌المقدس شرقی] پیشنهاد او و مسیری که بر اجرایش نظارت کرده، باز هم درگیری با پایان باز، اشغال و آوارگی بیشتر است، بدون هیچ سناریویی که در آن حکمرانی و هم‌زیستی سیاسی پایدار در کار باشد. درباره ایران، او هیچ توافقی را نمی‌خواهد، بنابراین مسیر پیش رو درگیری نظامی با پایان باز است. درباره لبنان و سوریه، برخی سیاست‌های او کار دولت‌ها برای احیای خود را بسیار سخت‌تر می‌کنند. در «توافق قرن» واقعی، یعنی توافق بین ایالات متحده، عربستان سعودی و اسرائیل هم فرصت‌های بسیاری هست اما نتانیاهو همچنان به نظر برای تحقق این موضوع بی‌میل یا ناتوان است.

چالش آمریکا

اتفاقات پس از ۷ اکتبر تغییر قابل‌توجهی در شرایط خاورمیانه ایجاد کرده‌اند. این فرایند برای سیاست‌گذاران ایالات متحده، هم سختی‌های تازه آفریده و هم فرصت‌های جدید. رئیس‌جمهور ترامپ مکرر نشان داده ترجیح می‌دهد این مسیرهای تازه به سوی اتمام جنگ‌ها را پی بگیرد و توافقات ماندگار امضا کند. ترکیه و کشورهای مهم عربی هم با آمریکا هم‌نظرند. نتانیاهو اکنون در حال حرکت به سمت صلح و یکپارچگی نیست. ایالات متحده فرصتی هر چند گذرا دارد که به روندها شکل مثبت‌تری بدهد.

ترامپ وقتی بخواهد می‌تواند در نقش مؤثرترین بازیگر خاورمیانه قرار بگیرد. او و تیمش باید در ماه‌های آینده از جنگ‌های دارای پایان باز دور شوند و به سمت راه‌حل‌های ماندگار برای غزه و مسئله فلسطین بروند، توافقی برای مدیریت چالش برنامه هسته‌ای ایران دست‌وپا کنند، عادی‌سازی اسرائیل و عربستان سعودی را که شامل امتیازات قابل‌توجه و آینده‌ای مثبت برای فلسطینی‌هاست، حاصل کنند و در شامات هم با حمایت از ظهور دولت‌های مستقل در سوریه و لبنان، به جای تخریب آن‌ها، ثبات ایجاد کنند. رهبری ایالات متحده کمک خواهد کرد که مشخص شود آیا سال ۲۰۲۵، نقطه عطفی دیده خواهد شد که اجازه داده نظمی باثبات‌تر، امن‌تر و کامیاب‌تر در منطقه ایجاد شود یا این که صرفاً سومین سال درگیری مسلحانه دیگری مداوم و چندجبهه‌ای در فلسطین خواهد بود.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
آخرین اخبار