جنگ برای عوض کردن بازی افکار عمومی
وقتی جرقه جنگ نه در مرزها، بلکه در اتاقهای بحران داخلی زده میشود؛ «جنگهای انحرافی» ایمی اوکس پرده از چهرهای دیگر از منازعات بینالمللی برمیدارد: جنگهایی که برای بقا در داخل، در بیرون آغاز میشوند.

Diversionary War: Domestic Unrest and International Conflict
اثر ایمی اوکس
جنگها معمولاً به عنوان برخورد ارتشها و رقابت میان کشورها بر سر منافع استراتژیک یا اختلافات ایدئولوژیک شناخته میشوند. اما در پس این ظاهر ساده، واقعیتی پیچیده و گاه ناراحتکننده نهفته است: اینکه جنگها تنها در پاسخ به تهدیدهای خارجی رخ نمیدهند، بلکه گاهی به عنوان ابزاری برای بقا و حفظ قدرت داخلی نیز به کار گرفته میشوند. این موضوع اصلیترین پرسش کتاب تاثیرگذار «جنگهای انحرافی: ناآرامیهای داخلی و منازعات بینالمللی» اثر ایمی اوکس است؛ کتابی که بررسی میکند چگونه رهبران سیاسی از منازعات بینالمللی برای منحرف کردن توجه از بحرانها و ناآرامیهای داخلی بهره میگیرند. این کتاب در اوایل دهه پیشین میلادی منتشر شد و جذابیت زیادی ایجاد کرد.
اوکس به نظریهی کلاسیک «جنگ انحرافی» میپردازد؛ فرضیهای که میگوید رهبران سیاسی با آغاز یا تشدید درگیریهای نظامی سعی میکنند حمایت عمومی را جلب کرده، انتقادات را منحرف کرده و نارضایتیها را سرکوب کنند. اگرچه این ایده مدتهاست مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته، کتاب اوکس به واسطه تحلیلهای دقیق و چارچوب نظری جامع خود، این بحث را از سطح داستانپردازی و گمانهزنی فراتر برده و به فهم سیستماتیک نزدیک کرده است.
در مرکز این کتاب، این فرض قرار دارد که ناآرامیهای داخلی، اعم از اعتراضات، بحرانهای اقتصادی یا رسواییهای سیاسی، تهدیدی جدی برای تداوم حکومت ایجاد میکنند. در چنین شرایطی، رهبران با دو راهی سختی روبرو هستند: چگونه بدون تسلیم شدن به نیروهای مخالف یا انجام اصلاحاتی که ممکن است موقعیتشان را تضعیف کند، قدرت خود را حفظ کنند؟ اوکس استدلال میکند که یکی از راهحلهای این معضل، انتقال کانون بحران به خارج از مرزهای کشور است؛ از طریق درگیری نظامی یا تقابل دیپلماتیک که توجه عمومی را به خود جلب کرده و وفاداری ملی را دوباره به هم میپیوندد.
آنچه کتاب «جنگهای انحرافی» را متمایز میکند، رد دیدگاه سادهانگارانهای است که جنگهای انحرافی را صرفاً واکنشهای نسنجیده و بیپشتوانه تلقی میکند. برعکس، اوکس این جنگها را به عنوان استراتژیهای حسابشدهای معرفی میکند که در بستری پیچیده و متنوع سیاسی صورت میگیرند. رهبران در این تصمیمگیری، خطر واکنشهای بینالمللی، هزینههای منابع و طولانی شدن درگیری را در برابر احتمال ایجاد وحدت داخلی و حفظ قدرت خود میسنجند.
تحقیقات اوکس مبتنی بر مجموعه دادههای گستردهای است که موارد متعددی از سراسر جهان و از پس از جنگ جهانی دوم تا اوایل قرن بیست و یکم را در بر میگیرد. وی با بهکارگیری روشهای کمی، بررسی میکند که آیا وجود ناآرامیهای داخلی با آغاز منازعات بینالمللی رابطه دارد یا خیر. یافتهها نشان میدهد که در شرایط ناپایداری داخلی، احتمال بروز جنگ بیشتر میشود، اما متغیرهای مهمی چون نوع رژیم سیاسی، ظرفیت نظامی و نهادهای سیاسی نیز در این تصمیمگیری تأثیرگذارند.
برای مثال، اوکس نشان میدهد که رژیمهای اقتدارگرا و دیکتاتوریهای انتخاباتی بیشتر از دموکراسیها به جنگهای انحرافی متوسل میشوند، زیرا کنترل بیشتری بر رسانهها و مخالفتهای سیاسی دارند و میتوانند افکار عمومی را بهتر مدیریت کنند. دموکراسیها با وجود وجود چنین جنگهایی، به دلیل محدودیتهای انتخاباتی و سازوکارهای پاسخگویی، معمولاً در بهرهگیری از این تاکتیکها محتاطتر عمل میکنند.
در سراسر کتاب، اوکس علاوه بر تحلیلهای آماری، مطالعات موردی عمیقی ارائه میدهد که نظریه را به صورت ملموس نشان میدهد. این نمونههای تاریخی، تنوع روشهایی را آشکار میکند که رهبران از منازعات خارجی به عنوان ابزارهای کنترل داخلی بهره جستهاند.
یکی از نمونههای بارز، جنگ فالکلند در سال ۱۹۸۲ است که نخستوزیر بریتانیا، مارگارت تاچر، در زمانی که دولتش با رکود اقتصادی و چالشهای سیاسی مواجه بود، با آغاز جنگی برای بازپسگیری جزایر فالکلند از آرژانتین، توجه ملی را به خود جلب کرد و محبوبیت داخلیاش را افزایش داد.
نمونه دیگر، جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳ است؛ اگرچه اهداف استراتژیک این جنگ مشخص بود، برخی تحلیلگران معتقدند که فشارهای داخلی در مصر، مانند نارضایتی از وضعیت اقتصادی، بخشی از دلایل تصمیم به جنگ بوده است تا بتوان با موفقیت نظامی، اتحاد داخلی را تقویت کرد.
کتاب همچنین به منازعه کارگیل در سال ۱۹۹۹ میان هند و پاکستان میپردازد؛ جنگی که همزمان با بحران سیاسی و انتخاباتی در پاکستان رخ داد و نشان داد چگونه درگیری نظامی میتواند به عنوان ابزاری برای منحرف کردن توجه و بسیج حمایت در شرایط داخلی متزلزل مورد استفاده قرار گیرد.
اوکس این موارد را در چارچوبی گستردهتر مینشاند و نشان میدهد که جنگهای انحرافی نه تنها تابع موقعیتهای خاص نیستند، بلکه پدیدهای چرخهای و تکرارشوندهاند؛ جایی که مشکلات داخلی حل نشده میتواند به تشدید و تکرار جنگهای خارجی منجر شود و چرخهای از بیثباتی را ایجاد کند.
نقش رسانهها و فضای اطلاعرسانی نیز در تحلیل اوکس جایگاه ویژهای دارد. در رژیمهای استبدادی، رسانههای دولتی با برجستهسازی روایتهای ملیگرایانه، حمایت عمومی را برای اقدامات نظامی ایجاد میکنند؛ در حالی که در جوامع باز، رسانههای مستقل و نقد عمومی میتوانند انگیزههای انحرافی رهبران را افشا کرده و محدودیتهایی برای آنها ایجاد کنند.
کتاب «جنگهای انحرافی» با ترکیب روشهای آماری و روایتهای تاریخی، فهمی چندوجهی از رابطه بین سیاست داخلی و منازعات بینالمللی ارائه میدهد و پلی میزند میان نظریههای روابط بینالملل، روانشناسی سیاسی و مطالعات ارتباطات. این اثر برای پژوهشگران رشتههای مختلف به منبعی حیاتی بدل شده است.
در جهانی که با رشد جنبشهای ملیگرایانه، نابرابریهای اقتصادی و مناقشات سیاسی ناپایدار روبروست، تحلیلهای اوکس اهمیتی روزافزون یافتهاند. ابزارهایی که رهبران برای پنهان کردن مشکلات داخلی از طریق تشدید درگیریهای خارجی به کار میگیرند، همچنان به کار میآیند و مطالعه دقیق آنها برای درک بهتر سیاستهای جهانی ضروری است.
خواننده با مطالعه این کتاب دعوت میشود تا دیدگاه خود را نسبت به علل جنگ و انگیزههای رهبران سیاسی بازنگری کند. جنگها تنها پیامدهای تهدیدهای امنیتی یا درگیریهای ایدئولوژیک نیستند؛ بلکه در بسیاری موارد، ریشه در تلاشهای داخلی برای حفظ قدرت و مشروعیت دارند. اثر ایمی اوکس این واقعیت ناخوشایند را با دقت و روشنی به نمایش میگذارد و ما را به تفکری عمیقتر درباره سیاست و قدرت در روابط بینالملل فرا میخواند.