روزگار سپریشدهی مردم سالخورده/باید پرسید در ازای فقر چه چیزی نصیب مردم شد؟
مگر میشود که اقتصاد مملکتی در عرض ۱۲ روز فروپاشیده باشد؟ هیچ اقتصاددانی نمیتواند وضعیت کنونی مردم را فقط به آن ۱۲ روز نسبت بدهد. یا به یکسال اخیر. ما مدتهاست که داریم از جیب میخوریم.

حتی وقتی بچه بودم از اسم این کتاب محمود دولتآبادی (روزگار سپریشدهی مردم سالخورده) خوشم میآمد. حس اندوه و شکستاش را حس میکردم. البته که دلم نمیخواست روزگار خودم و هموطنانم چنین حسوحالی داشته باشد. اما حال، کاملاً احساساش میکنم. ربطی به سن و سال ندارد. حتی ربطی به جنگ ۱۲ روزه هم ندارد بهنظرم.
مگر میشود که اقتصاد مملکتی در عرض ۱۲ روز فروپاشیده باشد؟ هیچ اقتصاددانی نمیتواند وضعیت کنونی مردم را فقط به آن ۱۲ روز نسبت بدهد. یا به یکسال اخیر. ما مدتهاست که داریم از جیب میخوریم. شبیه سماوری که شیرش باز است و خروجی دارد، اما ورودی نه. حالا دیگر آب قطرهقطره میآید و تا بخواهی سیراب شوی جانت به لب آمده. این ستون را برای شما نمینویسم.
راستاش گاهی فکر میکنم شاید کسی نیست که واقعیت را فریاد بزند. یعنی هستند، اما همیشه اما و اگری در کار است که ببین این حرف را چه کسی زده. من حسابم خیلی پاک است. همیشه بوده. همیشه در تاریکترین لحظات سعی کردم در یادداشتها و حتی نقد فیلمها، نور را پیدا کنم و نشان مردم بدهم. گاهی واقعاً توهم من بوده. گاهی جهانبینی بوده که ازقضا درست از کار درآمده. برای همین فکر میکنم فریاد من نمیتواند ذیل دستهبندیهای سیاسی قرار بگیرد. یک واقعیت است، برآمده از نگاه آدمی که پیشتر متعلق به طبقهی متوسط بوده که کمکم دارد از آن طبقه به پایینتر سقوط میکند و با کنجکاوی به آدمهای اطرافاش، به کوچه و خیابان و شهرها و روستاهای وطناش نگاه میکند و میبیند چقدر همه حالشان بد است.
همه در حال یک سقوط جمعی هستند. فرض کنیم مکانیسم ماشه فعال شود. توپیدن به طرف اروپایی، فایدهای ندارد. آنها که دلسوز ما نیستند. ماشه را اگر بکشند اولین تیر توی پیشانی مردم خالی میشود. صاحبان کسبوکارها. کارمندانی که برای شرکتهای غیردولتی کار میکنند. کمکم این موج تعدیلی به دولتیها هم البته میرسد. وزیر و وکیل، فقیر میشوند و باور کنید در فقر، فضیلتی نیست. فقر بنمایهی رذایل انسانی میشود.
فقر آدمها را از هم متنفر و دور میکند. من همکاری را میبینم که تعدیل شده و میگوید، کاش جرأت خودکشی داشت که ندارد و الان دلش میخواهد سکته کند؛ چون هیچ هیچ هیچ اهرم دفاعی دربرابر این شرایط ندارد. بعد از آنطرف اینترنت و جیپیاس را قطع میکنند که مسافرکشی هم با رنج و عذاب همراه باشد. که اگر دو تا مغازهی آنلاین در تلگرام و اینستاگرام هم داشتیم از بین برود؛ که شرکتهای نوآور نابود شوند.
رنگ بورس تهران را این روزها دیدهاید؟ قلب تپندهی اقتصاد کشور. از قلب سیاه این روزهای ما قرمزتر شده. روزگار ما آدمهایی که زمانی امیدوار به ساختن و ساختهشدن بودیم دیگر سپری شده. باور کنید این زنگ خطر است. وضعیت اقتصاد کشور همینجوری هم قرمز است، چه برسد که ماشه را بکشند. فریاد زدن بر سر طرف خارجی هم دردی دوا نمیکند. معجزهی مذاکرهی ظریف و برجام نیاز است که لااقل باعث شد، کشور چندسال نفس بکشد تا زمانی که آن دلقک دیوانه کاغذ را پاره کند. کاغذی که کاغذپاره نبود و راستش اگر واقعبین باشید، ما بیشتر از غربیها به آن کاغذ نیاز داریم بهخصوص که در ازای فقر هیچچیز دیگری تقدیم مردم نکردیم. حتی اینترنت آزاد.
ستون این هفته را مینویسم و البته به تراپیستم فکر میکنم. به اینکه هربار میگویم آخر چه چیزی میتوانید در این اوضاع به من بگویید؟ یا به هر کسی؟ خودش هم درد دارد طبعاً. اما توصیهام این است که شده از غذای روز بزنید، بروید پیش روانپزشک. روانشناس هم زمانی جواب بود اما بعد از شنیدن صدای پهپاد و انفجار احتمالاً دارودرمانی هم نیاز است.
این تنها توصیهی من به مردم سالخوردهای است که روزگارشان دیگر سپری شده. تراپیستها در این اوضاع نمیتوانند به شما طناب بدهند که از چاه بیرون بیایید اما میتوانند کمک کنند که از تقلایی که نفسکشیدن را ته چاه سخت میکند، دست بردارید. کمی آرام بگیرید، نظاره کنید و حواستان باشد که اگر نوری آن بالا دیده شد، همان را قاپ بزنید. شاملو وعده داده که روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد. و ایرانیجماعت به شعر مومن است.