| کد مطلب: ۴۱۴۱۷

زیستن در میانه آتش/تأملی فلسفی- اخلاقی به دلزدگی در زمانه جنگ

جنگ، فراتر از یک واقعه صرفاً سیاسی یا نظامی، یکی از شدیدترین اشکال بحران انسانی است.

زیستن در میانه آتش/تأملی فلسفی- اخلاقی به دلزدگی در زمانه جنگ

جنگ، فراتر از یک واقعه صرفاً سیاسی یا نظامی، یکی از شدیدترین اشکال بحران انسانی است. بحرانی که نه‌تنها با خود ویرانی فیزیکی و تخریب ساختارهای اجتماعی و تمدنی به همراه دارد، بلکه بنیان‌های اخلاقی، روانی و وجودی انسان را نیز درهم‌می‌ریزد.

انسان در میانه میدان جنگ، با امواجی از خشونت، مرگ، ازخودبیگانگی و بی‌معنایی روبه‌رو می‌شود. از این منظر، دلزدگی و فرسودگی روانی حاصل از جنگ، تنها یک عارضه بالینی نیست، بلکه رخدادی وجودی- فلسفی است که به پرسش‌هایی بنیادین درباره ماهیت انسان، ارزش‌ها، و معنای زندگی دامن می‌زند.

خشونت سیستماتیک جنگ، انسان را از تجربه‌های عادی زندگی جدا می‌کند. در بطن چنین تجربه‌ای، مفاهیمی چون عدالت، شفقت، صداقت و حتی حقیقت، در معرض فروپاشی قرار می‌گیرند. مردم جنگ‌زده، در مواجهه با مرگ و ویرانی، با حفره‌ای درونی مواجه می‌شوند؛ حفره‌ای از بی‌معنایی. دلزدگی روانی در این وضعیت، نتیجه شکست انسان در برقراری پیوند معنادار با جهان پیرامون است. معنا، که در زندگی روزمره از رهگذر روابط، اهداف و ارزش‌ها شکل می‌گیرد، در بستر جنگ رنگ می‌بازد. این فروپاشی معنایی، خاستگاه یک بحران اخلاقی نیز هست.

یکی از مهم‌ترین مسائل در بستر جنگ، این است که چگونه انسان می‌تواند در اوج بی‌رحمی و هرج‌ومرج، به اصول اخلاقی وفادار بماند. در شرایطی که زنده‌ماندن بر هر ارزش دیگری مقدم شمرده می‌شود، بسیاری از هنجارهای اخلاقی زیر پا گذاشته می‌شوند. با این حال، آنچه انسان را از سقوط کامل در بی‌رحمی بازمی‌دارد، ظرفیت ما برای مقاومت اخلاقی است؛ توانایی گفتن «نه» به آنچه از بدی در ذهن شکل گرفته است. حتی در شرایطی که همه‌چیز ما را برای گفتن «بلی» همراهی می‌کند. این مقاومت، ریشه در بینشی فلسفی دارد که انسان را موجودی مسئول و معنادار می‌داند، نه صرفاً تابع شرایط.

فلسفه اگزیستانسیالیستی، به‌ویژه آثار ژان پل سارتر، آلبر کامو و ویکتور فرانکل، به‌خوبی به این بحران پاسخ داده‌اند. از منظر اگزیستانسیالیسم، رنج و پوچی بخش جدایی‌ناپذیر وجود انسان است. جنگ این پوچی را به اوج می‌رساند، اما همانطور که کامو در «اسطوره سیزیف» می‌گوید، پذیرش این پوچی و ادامه دادن زندگی، خود شکلی از مقاومت اخلاقی است. فرانکل، روان‌پزشک اتریشی که خود از بازماندگان اردوگاه‌های مرگ نازی بود، در کتاب مشهور خود «انسان در جست‌وجوی معنا» می‌نویسد: «کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی‌ای خواهد ساخت.»

این جمله به روشنی نشان می‌دهد که حتی در تاریک‌ترین شرایط، انسان می‌تواند با چنگ زدن به معنایی ژرف‌تر، از فروپاشی روانی و اخلاقی بگریزد. جنگ اگرچه تجربه‌ای پوچ‌ساز است، اما در دل همین پوچی، امکان رویارویی اصیل با خویشتن نیز نهفته است. حتی اگر جهان بیرون آشفته است، انتخاب‌های فردی ما معنا می‌سازند. کمک به دیگران، حفظ شرافت انسانی، یا پاسداری از حقیقت، اعمالی هستند که در دل هرج‌ومرج، ارزش اخلاقی خود را حفظ می‌کنند.

امیدواری در بستر جنگ، نه ساده‌لوحی است و نه انکار واقعیت؛ بلکه یک کنش اخلاقی و فلسفی است که با انتخاب آگاهانه انسان برای باور به امکان بهبود پیوند دارد. چنین امیدی، برخلاف خوش‌بینی سطحی، محصول رنج، آگاهی و مسئولیت‌پذیری است. در عمل، این امید خود را در اشکالی چون شفقت، همدلی، مراقبت از دیگری و ایستادگی در برابر بی‌عدالتی نشان می‌دهد. آنکه در دل ویرانی و آتش به یاری هم‌نوع خود می‌شتابد، علیه فرسودگی روانی شورش کرده است.

ارنست بلوخ معتقد است که امید تنها یک احساس نیست، بلکه فضیلتی اخلاقی و انقلابی است. در جنگ، امید ممکن است نامعقول به‌نظر برسد، اما به‌جای صرفاً انتظار کشیدن برای پایان جنگ، می‌توان امید را در اقدامات کوچک جست‌وجو کرد. با نجات یک زندگی، با خواندن یک کتاب، با آموزش نکته و مهارتی به کودکان. این کارها نه‌تنها روان را تسکین می‌دهند، بلکه شکلی از مقاومت اخلاقی در برابر ویرانی هستند.

رواقیون (مانند اپیکتتوس یا مارکوس اورلیوس) تأکید می‌کردند که رنج نه از رویدادها، بلکه از تفسیر ما از آنها ناشی می‌شود. در جنگ، بسیاری از وقایع خارج از کنترل فرد هستند، اما می‌توان بر واکنش خود مسلط بود. تمرکز بر انتخاب‌های اخلاقیِ شخصی و پذیرشِ شکنندگی زندگی بدون تسلیم‌شدن برابر ناامیدی، شکلی متعالی از زندگی در میانه جنگ و ویرانی و آتش هستند.

در جنگ، دلزدگی تنها یک خستگی روانی نیست، بلکه فرسایشِ باور به ارزش‌هاست. درنهایت می‌توان گفت که جنگ نه‌تنها آزمایشگاهی برای اراده بشر است، بلکه میدانی برای بازاندیشی در باب معنای زندگی، مرزهای اخلاق، و امکان حفظ کرامت انسانی در سخت‌ترین شرایط ممکن است. آنچه در چنین موقعیتی، انسان را از سقوط باز می‌دارد، نه‌صرفاً قدرت نظامی یا جسمانی، بلکه وفاداری به ارزش‌های بنیادین انسانی است.

دلزدگی روانی، هرچند امری فراگیر در میدان جنگ است، اما می‌تواند به نقطه عزیمت برای یک بازسازی اخلاقی نیز بدل شود. در دل ویرانی، هنوز می‌توان زیست؛ اگر معنا، حتی ذره‌ای، قابل بازیابی باشد. در جهانی که هیچ‌چیز معنا ندارد، کسی که هنوز معنایی را می‌بیند، نماینده بشریت است.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار