| کد مطلب: ۴۰۸۲۷

اسماعیل‌‏ها به‌راستی ذبح می‏‌شوند/درباره صالح بایرامی گرافیستی که بر اثر اصابت موشک رژیم صهونیستی به شهادت رسید

چهار روز از شروع جنگ گذشته. دیگر هیچ‌چیز شبیه قبل نیست. ما در توفانی گیر افتاده‌ایم که پایانش مشخص نیست.

اسماعیل‌‏ها به‌راستی ذبح می‏‌شوند/درباره صالح بایرامی گرافیستی که بر اثر اصابت موشک رژیم صهونیستی به شهادت رسید

چهار روز از شروع جنگ گذشته. دیگر هیچ‌چیز شبیه قبل نیست. ما در توفانی گیر افتاده‌ایم که پایانش مشخص نیست. حملات رژیم صهیونیستی برخلاف ادعایش، مردم عادی را هم نشانه می‌رود. بسیاری از دولت‌های خارجی و حامیان این قدرت جنایتکار، معتقدند اسرائیل هدف دیگری دارد. اما حالا مرگ از هرآنچه فکرش را بکنید به زندگی مردم نزدیک شده است.

وقتی دوست و آشنا که در حال زندگی عادی هستند شهید می‌شوند، دیگر یعنی جنگ، جنگ قدرت نیست؛ جنایت است که خون می‌ریزد و جان می‌گیرد و این نباید برای هیچ‌کسی در هیچ‌جای جهان تبدیل به موضوعی عادی و گذرا شود. یکی از جان‌های عزیزی که در روزهای گذشته از بین رفت، صالح بایرامی بود، گرافیست باسابقه مطبوعات، کسی که در گروه‌های دوستانه اسم‌اش را شنیده بودیم یا از نزدیک می‌شناختیم‌اش. یکی مانند همه ما، مایی که حالا نمی‌دانیم یک‌ساعت دیگر زنده هستیم یا نه. 

یک پسر آذری آرام 

قصه زندگی همه متولدین دهه 60 با خاطره‌ای پررنگ از جنگ ایران و عراق شروع می‌شود. صالح هم در شهریورماه 1362 به دنیا آمد. روزهایی که ارتش ایران به‌شدت درگیر عملیات والفجر 2 و 3 بود. کشور در تب و تاب جنگ و مردم در هراس و تشویش. در همان روزها صالح بایرامی در یک خانواده آذری ساکن تهران پا به زندگی گذاشت. روزهای کودکی و نوجوانی او مانند بسیاری از هم‌نسلانش با اتفاقات دهه‌های 60 و 70 گره خورد. روزهایی که پس از پشت سرگذراندن یک جنگ باید زندگی ادامه پیدا می‌کرد. صالح از این سال‌ها عبور کرد و بالاخره در سال 1385 در رشته مورد علاقه‌اش یعنی گرافیک وارد دانشگاه مارلیک نوشهر شد.

او در سن 23 سالگی وارد این رشته شده بود و به‌طور معمول از سایر هم‌ورودی‌هایش بزرگ‌تر بود. این ویژگی به‌اضافه شخصیت آرام او، صالح را تبدیل به یک بزرگ‌تر قابل احترام برای دوستانش کرده بود. پویا ملک، نزدیک‌ترین دوست او در دوران دانشجویی درباره آن روزها می‌گوید: «صالح همیشه نقش مدیریتی در روابط دوستانه داشت و یک بزرگ‌تر بود برای ما که سعی می‌کرد درگیری‌ها را سامان دهد.»

روزهای جوانی و فعالیت مطبوعاتی و هنری

صالح با فارغ‌التحصیلی و بازگشت به تهران در موسسات مطبوعاتی مشغول به کار شد. مریم شبانی، دستیار سردبیر و روزنامه‌نگار مجله «اندیشه پویا» از صالح بایرامی به‌عنوان کسی یاد می‌کند که در پایه‌گذاری اولیه این مجله نقش داشته و از روزهای ابتدایی در بخش صفحه‌آرایی و کارهای گرافیکی در کنار آنها بوده. شبانی درباره صالح می‌گوید: «وقتی به روزهای خروجی مجله می‌رسیدیم، گاهی از ظهر یک‌روز تا فردا صبح آن‌روز، زیر یک سقف با خوشی و خستگی کنار هم کار می‌کردیم. همیشه شوخ بود و در کمال تعجب در تمام آن سال‌های همکاری در اوج خستگی هم هیچ‌ خاطره بدی از او به‌یاد ندارم».

صالح تنها در «اندیشه پویا» فعال نبود. کارهای گرافیکی خود را گسترش داده بود به مجلات دیگر و در کنار آن علاقه‌ای جدید یافته بود؛ ویدئوسازی تبلیغاتی. همین علاقه او را کم‌کم به این‌سو برد که با یکی از دوستان صمیمی‌اش، مهدی آزاده در سال 1393 دفتر تبلیغاتی راه‌اندازی کنند به‌نام «فام استودیو». این دفتر تا سال 1397 به فعالیت خود ادامه داد تا زمانی که صالح تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به کشور قبرس مهاجرت کند. اما مهاجرتش چندان طولانی نبود و برای استفاده از تخصص‌اش به ایران بازگشت.

او به یکی از افراد مهم در صفحه‌آرایی، کارهای گرافیکی و حوزه تبلیغات تبدیل شده بود و برای موسسات مختلف مخصوصاً باشگاه‌های ورزشی مهم تهران تیزر می‌ساخت. در کنار آن موسسات آموزشی هم از او برای تدریس دعوت می‌کردند و زندگی‌ حرفه‌ای‌اش روندی رو به صعود داشت. مهدی آزاده اما در همه آن شب‌ها و روزهایی که صالح برای زندگی تلاش می‌کرد، کنارش بوده و می‌گوید: «آنقدر خاطرات دونفره داریم. شب‌‌هایی که با هم حرف می‌زدیم، می‌خندیدیم و کار می‌کردیم. خاطراتی که مثل خاطرات زندگی همه آدم‌های معمولی است اما با یادآوری‌شان می‌خندم و بغض می‌کنم.» 

آن روز نحس

25 خردادماه، صالح بایرامی در نیاوران تهران در یک دفتر، برای اجرای یک کار تبلیغاتی جلسه‌ای با کارفرما داشت. دو روز از شروع حملات اسرائیل و اعلام جنگ میان ایران و رژیم صهیونیستی گذشته بود. ‌شهر وضعیت عادی نداشت، اما مردم به زندگی روزمره خود ادامه می‌دادند. بیشتر جلسات کاری با امید به بهبودی اوضاع برقرار بود. همه برای فردای خود برنامه‌ها داشتند و در حال تلاش برای زندگی. صالح هم برای پیشرفت در حوزه حرفه‌اش به جلسه رفته بود و داشت از آنجا برمی‌گشت. او پشت فرمان اتومبیل در نزدیکی میدان قدس در مجله تجریش، زمانی که برای چراغ قرمز توقف کرده بود، موشکی در آن منطقه باعث انفجار می‌شود.

در آن لحظات جز دوستان نزدیک صالح، کسی از جلسه کاری‌اش اطلاعی نداشت. چند ساعت که از انفجار می‌گذرد، دوستانش می‌بینند خبری از صالح نشده و مدام با موبایل او تماس می‌گیرند. بعد از ساعت‌ها کسی از پشت‌خط می‌گوید، به بیمارستان شهدای تجریش برای شناسایی بیاید. پیکر شهید صالح بایرامی در سردخانه بیمارستان بود و توسط خانواده‌اش شناسایی می‌شود.

کسی نمی‌داند در آن لحظاتی که صالح پشت چراغ قرمز توقف کرده بود تا دوباره به مسیرش ادامه دهد و خودش را به مقصدی که در انتظارش بودند برساند، به چه چیزهایی فکر می‌کرده. می‌شود تصور کرد در این اندیشه بوده که اوضاع به حالت عادی برمی‌گردد و او با پروژه جدید، قدم‌های مهمی در زندگی حرفه‌ای برمی‌دارد. احتمالاً بایرامی هم خبرهای جنگ را شنیده بود، اما نمی‌دانست سرنوشت‌اش از شهریورماه 1362 و تولد در بحبوبه جنگ، او را به مرگی دردناک در جنگ دیگری که 40 سال بعد راه افتاده خواهد کشاند و با اصابت موشک، شهید خواهد شد. 

پروپاگاندا به روش صهیونیستی

رژیم صهیونیستی در حملات به غزه و لبنان هم گفته بود که با مردم عادی کاری ندارد. اما این یک دروغ بزرگ است برای فریب دنیا. حالا دیگر با تمام وجود آن را لمس می‌کنیم. کسی مانند صالح بایرامی با زندگی‌نامه‌ای شبیه به همه ما، وقتی برای کار روزانه از خانه خارج شده بود، در اثر اصابت موشک شهید شد. کار روزانه‌ای که برای زیباتر شدن جهان انجام می‌شد. به‌یقین صالح هم مانند بسیاری از مردم عادی، نه از معادلات قدرت سر در می‌آورد، نه از جنگ خوشحال بود. مردِ آرامی که زندگی در ایران و ساختن با همه بد و خوب‌اش را ترجیح داده بود و داشت برای برداشتن قدم‌های مهم‌تری در زندگی تلاش می‌کرد، در میانه یک‌روز باید شهید شود و هنوز صهیونیست‌ها و جنگ‌افروزان معتقدند که این جنگ به مردم عادی ارتباطی ندارد و بر سر مسائل دیگر است.

یا چندروز پیش، زنی نقاش به‌نام منصوره عالیخانی وقتی در خانه خودش آرام گرفته بود، بر اثر انفجار موشک جان داد. آنها حتی فرصت نکردند مانند ما که هنوز زنده مانده‌ایم، تفاوت دردناک بمب و پدافند را بفهند و از صدای یکی بترسند و از صدای دیگری خوشحال شوند. آنها فرصت نکردند با دوستان‌شان درباره جنگ حرف بزنند و شوخی کنند تا کمی آرام شوند. جنگ شروع نشده، آنها را شهید کرد.

وقتی اعداد و ارقام شهدای غزه از تلویزیون پخش می‌شد، کسی از ما نمی‌دانست که میان آنها هم گرافیست، نقاش و ورزشکار وجود داشته. ما تنها اعداد را می‌شنیدیم. حالا اسرائیل هم دارد ما را، ما مردم عادی را تبدیل به اعداد می‌کند. مهدی آزاده، دوست صالح، درباره شناسایی جسد او می‌گوید: «وقتی دوست صالح به‌دنبال نشانه‌ای از او به بیمارستان شهدای تجریش مراجعه کرده، نام‌اش میان مصدومان نبوده و گفته‌اند سه جسد در سردخانه است که باید شناسایی شوند» صالح به‌واسطه دوستان رسانه‌ای که داشت، نام‌اش به گوش رسید و باید بازهم به گوش برسد. اما به دو جسد دیگر هم باید فکر کرد. کسی از آنها خبر دارد؟ از آن مردم معمولی که در یکی از شلوع‌ترین میادین شهر، درگیر جنگی شدند که هیچ سودی برای کسی نخواهد داشت و هرروز دارد قربانیان بیشتری می‌گیرد.  

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
پربازدیدترین
آخرین اخبار