یک عاشقانه ماندگار
اواخر سال ۱۹۳۸ یک زن معمولی با نام لورا، مثل بیشتر زنهای همطبقهاش، هر پنجشنبه به شهر میرود تا ابتدا خرید کند، سپس به سینما برود. او یک پنجشنبه پس از پایان گردشاش، در ایستگاه قطار منتظر است تا به میلفورد بازگردد. در این میان مسافری به او کمک میکند تا سنگریزهای را از چشمش خارج کند. این مسافر الک هاروی، دکتر آرمانگرایی است که هفتهای یکروز بهعنوان مشاور در بیمارستان محلی کار میکند. آنها که از مصاحبت با یکدیگر لذت میبرند، قرار ملاقات بعدیشان را مشخص میکنند.