چند جملهای خطاب به خودمان
ایران را فراموش نکنیم...
۱- گردوغبار که برمیخیزد، بیش از هرچیز و پیش از هرجا، چشم را میآزارد. خاک به چشم میآید. چشمها بسته میشود. نمیبیند یا دستکم، محدوده دیدن را میکاهد. مانع از این میشود که جز چند گام جلوتر را ببینیم. پس، راه رفتن را نیز دشوار میکند. بر مخاطره رفتن میافزاید. ممکن است چاله را نبینیم و حتی در چاه فرو افتیم. ممکن است ماشینی را که از روبهرو میآید، تنها نقطهای سیاه انگاریم. مخصوصاً که چراغ خاموش به پیش آید و برایمان بوقی نزند. احتمال تصادف و تصادم بالاست. ریسک حرکت و ماندن در سلامت، ناگهان زیاد میشود. تحولات سیاسی و اجتماعی نیز چنین است. همچون گردوخاک بلند میشود و بسیاری را به نگاه کوتاهمدت و چشمهای فروبسته دچار میسازد؛ حتی اگر خواست درونی و واقعیشان چنین نباشد.
۲- ماجرای تشکیل دولت چهاردهم و کشاکشهای مختلف بر سر وزرا و گزینههای پیشنهادی نیز در این چند هفته و بهویژه چند روز اخیر، همچون گردوخاکی برخاسته است که تقریباً همه نیروها و کنشگران را آلوده کرده است. دستها بر چشمهاست و اغلب چشمها گرفتار و درگیر نامها و مناسبات پیچیده. هرکس میکوشد آنچه بهصلاح ملک و میهن میپندارد، بگوید. صداها بلند شده است. نقدها صریح شده است. درگیریها، درونی شده است. صفبندیهای غیراصیل شکل گرفته است. گویی، مسئله اصلی فراموش شده است.
مسعود پزشکیان که برکشیدن و بر کرسی نشاندن او، خواست اکثریت دلسوزان و کنشگران بود، همچون سیبلی برای حملات و مطالبات رخ نموده است. گویی، پزشکیانِ دیروز یکی بود و پزشکیانِ امروز، دیگری. درون جبهه حامیان دولت، کمکم دارد خطی پررنگ میافتد. خطی به طرفداری محمدجواد ظریف و خط دیگر در حمایت از پزشکیان و محمدرضا عارف. دو خطی که هیچیک اصالت ندارد و تا همین چند روز پیش، یکی بود. هر دو خط نیز از برکشیدن شایستگان میگویند؛ اما هریک مصداق شایستگی را مجزا میانگارد. درگیر شدهاند. این وسط، کیهانیان هم برای یک طرف کف میزنند و به آن دیگری، انگ. برخی هم این بازی کیهانی را معیار و نشانه درستی راه خویش میپندارند. فراموش کردهایم همه در یک کشتی نشستهایم.
فراموش کردهایم کیهان همان است که تا شب انتخابات، هرچه در توان داشت میکرد که بسیاری از آنان که امروز برای وزارت پیشنهاد شدهاند یا در معاونتهای رئیسجمهور نشستهاند، جایی در دولت نداشته باشند. سهل است که خود پزشکیان را نیز، همچون سیاهی مطلق تصویر میکردند و تیتر میزدند: «دو راهی شهید خدمت یا دولت سوم روحانی». حال، چه شده است که مدافع پزشکیان شدهاند و برای تنها کردن رئیسجمهور و پریشانی اردوی حامیان او، نفت بر آتش و خاک بر چشمها میپاشند. همچنان که اینترنشنال و اردوگاه تحریمخواهان و جنگخواهان با ایران نیز، از این پریشانی به وجد آمدهاند و دل به پشیمانی مشارکتجویان بستهاند. فراموش کردهایم هرچه میتوانستند کردند و آنچه در چنته داشتند پیش آوردند که میدان سیاست نه بر محور مشارکت و گامهای آرام و روزنهگشا که همچون ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲ بر سبیل ستیز و خون ریختن باقی بماند .
آری؛ فراموشی بد دردی است. شاید بدترین دردها. همچون آلزایمریها که وقتی نسیانشان به اوج و بیماریشان به نهایت میرسد، میان کوچه و خیابان مبهوت میمانند. نه خود را میشناسند و نه دیگران را و نه راه خانه را. رها میشوند در بیراهه. در گمنامی. در حیرت.
۳- در این گردوخاک برخاسته، شاید دمی ایستادن و به هر سختی چشم گشادن، بهتر باشد تا کورمال کورمال به پیش رفتن و خود را به دامن خطری بزرگتر و مصیبتی صعبتر انداختن. چشم بگشاییم و هوش بازیابیم و فراموشی کنار گذاریم. ببینیم در کجا ایستادهایم. چشم به کمی دورتر اندازیم. چند لحظه دست از گریبان پزشکیان رها کنیم و نتانیاهو را نیز ببینیم. ترامپِ آمده تا آستانه در کاخسفید را نیز در نظر آریم. در کنار اخبار کابینه و شایعات و شبهات درباره وزرای پیشنهادی، اخبار منطقه را نیز از نظر دور نداریم. ببینیم همین الان که ما مدام به پزشکیان خرده میگیریم از معرفی چند وزیر، تلفن دفتر او مدام زنگ میزند و مقامات انگلیس و فرانسه و آلمان به او پیامهای هشدارآمیز میدهند درباره آنچه پس از ترور اسماعیل هنیه در جریان است و سطح واکنش ایران.
چشم بگشاییم و گوش داریم به تلآویو. آنجا که نتانیاهو و افراطیترین کابینه تاریخ اسرائیل، برای نجات خود از مخمصه و فرش قرمز انداختن پیش پای ترامپ، از حمله پیشدستانه به ایران میگویند.
فراموش نکنیم همه این تلاشها، همه این بهمیدانآمدنها قرار بود و قرار است «برای ایران» باشد؛ برای کشوری که دو دهه است خواسته یا ناخواسته، با مکر و نقشه راست افراطی (چه از نوع ایرانی و کاسب تحریم آن و چه از نوع اسرائیلی و آمریکایی آن)، به مسیر انحطاط افتاده است و در شیب، بهسرعت سوی پرتگاه میتازد. فراموش نکنیم آمدیم و پزشکیان را حمایت کردیم برای توقف یا دستکم، کند کردن این سقوط.
۴- نمیگویم آنان که به نقد کابینه و چند گزینه پرابهام آن برخاستهاند، درد منفعت دارند و نه دغدغه ملت. هرگز، چنین نیست. آنان نیز بحق نگراناند که قرار دادن وزیری ضعیف در آموزشپرورش، نسل آینده ایران را بر باد دهد. نگراناند که قرار دادن پلیسی درجهچندم و غیرسیاسی در وزارت کشور، دست «مهسا»زان و «نور»پردازان را گشاده نگه دارد. نگراناند که ابقای وزیر اطلاعات، دست پروندهسازان و سناریوپردازان علیه ملت و چالشها و حفرههای ساختار امنیت را باز نگاه دارد. همچنان که نمیگویم گرفتار شدن پزشکیان در دام مجاهدان شنبه و مخالفان سرپنجه، واقعیت ندارد.
اما اتفاقاً، چون اینها واقعی است؛ جا دارد واقعبینانهتر به صحنه بنگریم و صفبندیهای غیرواقعی را دامن نزنیم. عارف را به تیر تهمت و متلک و توئیت ننوازیم. ظریف را در حاشیه نخواهیم و به گوشه دانشگاه نیاندازیم. پزشکیان را «رئیسی دوم» ننامیم و امیدهایمان را به او نبازیم. فرصتی که برای احیای سیاست و کنشگری و مشارکت دوباره فراهم آمده، به هیچ نیانگاریم. دستاورد شورای راهبری و کمیتهها و صدها کارشناس و کنشگر را قدر دانیم و در مورد آن ۹گزینه برآمده از سازوکار ناشفاف نیز، مطالبهگر باشیم. اما نگذاریم مطالبهگری و پرسش، بستر و بهانهای شود برای بازگشت از مسیر سیاستورزی مشارکتجویانه، منتقدانه و متکی و مبتنی بر منافعملی. پریشانی را دامن نزنیم و به کنج خانه پشیمانی باز نگردیم.
فراموش نکنیم خواست اصلی رایدهندگان و شعار اساسی پزشکیان، کاهش تنش در داخل و گشایش در خارج بود. پزشکیان مدعی است وزرایی که پیشنهاد کرده، بر این اساس بوده است و از منتقدان، صبر و انتظار میخواهد که عملکرد دولت را نشان دهد. حتماً حرفهایی ناگفته درباره این انتخابها هم دارد. مطالبه اصلی باید این باشد که ناگفتهها را بگوید و آنها را به انتخاباتی دیگر وانگذارد. نگذارد ابهامها هر دم انباشته شود و گردوخاک کنونی چون توفان شن برآید و این نهال نوپای کاشته را از میان برکند. هم پزشکیان و هم رایدهندگان و هم کنشگران مسئولیت دارند در حراست این نهال. در بالندگی آن. در قد کشیدن آن.
اما فراموش نکنیم زمین سخت است و تشنه. زمینی که سالهاست جای آب و کود، به آن اسید و خون پاشاندهاند. و هر دانه و بذری را بیحاصل گذاشتهاند. راه را بر باغبانان بستهاند و راهزنان در جای پاسبانان نشستهاند. احیای این زمین تشنه، برکشیدن این نهال نوپا عرق ریختن میخواهد. خون دل خوردن میخواهد. جان به لب رسیدن میخواهد. اما بیش و پیش از همه اینها، چشم گشودن میخواهد.
خود را ببینیم و ایران را و جهان را. بکوشیم در جامع و منطقی دیدن و منصفانه سخن گفتن. تکوجهی دیدن، چندان بهتر از ندیدن نیست. صرفاً پیش پای خود دیدن و خطرهای پیرامون را رها کردن نیز، کمآسیبتر از چشم بستن نیست. آنهم در راهی چنین دشوار و پیچوخمدار. پس، چشم بگشاییم تا راه گم نکنیم و به بیراهههای فرعی نیفتیم. راه اصلی، «برای ایران» رفتن است؛ نه گریبان یکدیگر، گرفتن...