گذشتهای که در حال آب شدن است
نگاهی غیرحرفهای به رمان خاک سرد است اثر فیاض زاهد
نگاهی غیرحرفهای به رمان خاک سرد است اثر فیاض زاهد
حمید رضا اسلامی
روزنامهنگار
«خاک سرد است»، روایت بلندی است از آدمهای گذشته و درگذشته. بلند، هم از بابت دوره زمانی رویدادها، هم از جهت حجم داستان. رمانی که بخش مهمی از آن شامل ارجاع به آدمها و اتفاقات واقعی است. پیداست که نویسنده بهعنوان فردی دانشگاهی، اهل سیاست و روزنامهنگار، در مقطعی از زندگی خود با این پرسش مقدر روبهرو شده که اگر اینها را که میدانم و یادم میآید، ننویسم و از یاد بروند، چه؟
این پرسشی است که ممکن است مقابل خیلی از آدمها که تجربیات منحصربهفردی داشتهاند (یا گمان میکنند چنین تجربیاتی دارند) قرار بگیرد. مخصوصاً که درست مقابل چشمانشان، گذشته در حال آب شدن است؛ گذشتهای که از حد خاطرات شخصی فراتر میرود و میخهای امروز و چهبسا فردا در آن فرو رفته است.
«خاک سرد است»، توانسته تا حدی فرآیند گرایش عمومی یک جامعه شهرستانی را به سیاست، تصویر کند. این مگر همان پرسش امروزه نیست که از دهان نسل جدید تکرار میشود: «چه شد که نظم دنیا را به هم ریختید و بدون آنکه چیزی از خوب و بد کار جهان بدانید، آلوده سیاست شدید؟»
از سه یا چهار گروه آدمهای آلوده سیاست، تصویر دو گروه در این داستان تا حدی پیداست: چپها و مذهبیها و در دیالوگهایی که البته گاه چندان به دل نمینشیند و تا حدی کلیشهای است، تفسیر ایشان از حال و آینده گفته شده است. آیندهای که آنها چیزی از آن نمیدانستند و ما میدانیم و همین بخش قابل انتقاد رمان ازقضا بهدلایل تاریخی ممکن است بیشتر به کارمان بیاید و جذاب بهنظر برسد. آنچه چپها و مذهبیها برای آینده خود و کشورشان میخواستند، در کردار آنها اکنون برای ما آشکار شده است. کافی است بتوانیم به این نتیجه برسیم که احساس نزدیکی به حقیقت، چقدر خطرناک است و چهبسا این گزاره که «حقیقت غیرقابل دسترس است»، مهمترین دستاورد بشر امروز باشد.
برای نوشتن آن مجموعه اتفاقات که شخصیتهای درگیر آن بسیار کسان بودند، نویسنده احتمالاً حرفهایترین طریق را انتخاب نکرد. چهبسا باید صبوری پیشه میکرد و بیشتر در حوزه ادبیات و داستان میآموخت. به نظر نگارنده، کار بهتر نویسنده آن بود که همه اتفاقات را در قالب یک رمان عرضه نمیکرد. نتیجه کار در شکل کنونی این شد که خواننده «خاک سرد است»، به زودی متوجه میشود که دو یا سه و چهبسا تعداد بیشتری رمان و داستان بلند و کوتاه، قربانی «خاک سرد است» شدهاند. البته که هیچکس جز نویسنده، صلاح کار خود را نمیداند. اما روشی که فیاض زاهد بهعنوان یک نویسندهی حرفهای در حوزههای علوم انسانی و علمی در نخستین اثر ادبی خود در پیش گرفته، ممکن است درخور انتقاد باشد، اما بهطرز عجیبی قابل درک است. برای او احتمالاً تاریخ (البته نه بهمعنای مرسوم مدرسهای آن)، اهمیت بیشتری از داستان داشته است.
«خاک سرد است»، نقاط اوج کم ندارد، مخصوصاً تصاویری که از منطقه انزلی و رشت قدیم میدهد، چهبسا کمتر نظیر داشته باشد. در این تصاویر آدمها با همه خوشبختیها و بدبختیهایشان حضور دارند. توصیف او از صحنه اتفاقات (طبیعت، کوچه و خانه)، با حالوهوای داستان متناسب است. مجموعه اتفاقات بهویژه تا زمان وقوع انقلاب و پیش از جنگ، خواننده را به دنبال خود میکشد بههمینخاطر خواندنی است و خواننده پس از تمام کردن کتاب، احساس مغبونشدن نمیکند. ازاینروی خواندن کتاب را توصیه میکنم ولی چهبسا خوانندگان دیگر هم به همین نتیجه برسند که کاش دو، سه رمان مجزا با این شخصیتها و اتفاقات نوشته میشد.
«خاک سرد است»، حکایت جوانهای ۶۰ سال پیش، شیفتگی آنها به سیاست، کامیابیها و ناکامیهای عشقی آنها و البته سرنوشت تا حدودی تلخ آنهاست. شاید پیش بیاید که خود نویسنده یا نویسندگان دیگر از «خاک سرد است» بهعنوان منبع ماجرا و ایده برای خلق داستانهای دیگر استفاده کنند.