| کد مطلب: ۹۷۱۵
قطب‏‌نمای شکسته

قطب‏‌نمای شکسته

در نقد دیدگاه جودیت باتلر در مورد خشونت و خشونت‌پرهیزی در جنگ اخیر بین اسرائيل و فلسطین

در نقد دیدگاه جودیت باتلر در مورد خشونت و خشونت‌پرهیزی در جنگ اخیر بین اسرائيل و فلسطین

farhad mehrabi

فرهاد محرابی

پژوهشگر فلسفه سیاسی و ادبیات تطبیقی

«موضوعاتی که بیش از همه نیازمند بحثی همگانی‌اند، مسائلی که نیازی ضروری به بحث و گفت‌وگو دارند، آنهایی‌اند که مباحثه در باب آنها با توجه به چارچوب‌های [تئوریکی] که امروز در اختیار داریم، دشوار است. هرچند شخص می‌خواهد مستقیماً سراغ موضوع مورد نظر برود، اما با محدودیت‌های مربوط به چارچوب‌های [تئوریکی] روبه‌رو می‌شود که گفتن آنچه می‌خواهیم بگوییم را امکان‌ناپذیر می‌سازد.»

جودیت باتلر، فیلسوف، جامعه‌شناس و نظریه‌پرداز انتقادیِ آمریکایی مقاله‌ی اخیرش تحت عنوان «قطب‌نمای سوگ» در باب خشونت و محکومیت خشونت در باب منازعه‌ی اخیر اسرائیل و فلسطین را با این جملات آغاز می‌کند. مقاله‌ای که در ادامه‌ی دیدگاه‌های شناخته‌شده‌ی او در حمایت از فلسطین و نقد سرسختانه‌‌اش از چندین دهه‌ جنایات اسرائيل در حق فلسطینیان است. باتلر به دفعات در فضای فکری غرب به حمایت از «تروریسم» فلسطینیان بر ضداسرائيل محکوم شده و نظرات او که خود تباری یهودی دارد، انگ یهودی‌ستیزی خورده است. دیدگاه‌های او در کل، نظرگاه نویسنده‌ی متن حاضر هم هست و ذکر این چند خط از آن روست که نشان دهم که نقد حاضر، نقدی همدلانه با موضع باتلر در باب خشونت‌پرهیزی خواهد بود.

هرچند باتلر در سرتاسر نوشته‌ی به نسبت بلندش به دنبال آن بوده تا نفس خشونت جاری در حمله‌ی حماس و پاسخ متعاقب دهشتناک اسرائیل را در بستر زمینه‌ی تاریخی آن قرار دهد، نقد و تحلیل او اما فاقد تعین انضمامی لازمی ا‌ست که فهم خشونت جاری در غزه طلب می‌کند. نوشته‌ی من درواقع به دنبال آن بوده تا رویکرد باتلر را در ساحتی بنیادین‌تر طرح کند، نه لزوماً ردیه‌ای بر آن باشد.

اگر این فرض اساسی را بپذیریم که هر پرسشی در باب مشروعیت و عدم مشروعیت کاربرد خشونت در منازعات سیاسی، لاجرم مبتنی بر درکی انضمامی از زمانه‌ و زمینه‌ای‌ است که آن خشونت در بسترش به وقوع پیوسته، آنگاه‌ می‌توانیم قدم به قدم به هسته‌ی محافظه‌کارانه‌ی تصویری که باتلر نوشتارش را بر پایه‌ی آن ساختاربندی کرده نزدیک شویم.

با «محدودیت‌های چارچوب تئوریکی» آغاز می‌کنم که در پیشانی تحلیل باتلر آمده و در نقل قول ابتدایی این نوشتار به آن اشاره کردم. او در همان سطرهای آغازین نوشته‌اش رژیم اسرائيل را رژیمی «آپارتایدی» می‌داند که از قواعدی «استعماری» برای کنترل فلسطینیان استفاده می‌کند. به‌کار بردن همین جنس از توصیفات است که او را نزد حامیان اسرائیل در غرب منفور کرده است. باتلر درواقع به دنبال آن بوده تا در نوشته‌اش رنگ ضداسرائیلی و انتقاد همیشگی‌اش از دولت قومی-نژادی اسرائیل را حفظ کند. او اما بلافاصله به انتقاد از کمیته‌ی همبستگی با فلسطین در هاروارد می‌پردازد که در بیانیه‌اش در مورد جنگ در غزه «دولت آپارتایدی اسرائیل را تنها طرفی می‌داند که در این منازعه باید سرزنش شود». تمام استدلالات باتلر در ادامه‌ی نوشتارش تا به انتها، حول همین محکومیت یکجانبه‌ی اسرائیل می‌چرخد و او تلاش می‌کند تا به حفظ موضعی «متعادل»، به آن چیزی برسد که در انتهای مقاله‌اش آن را «رد بی‌قید و شرط خشونت» می‌داند با این تبصره که «سیاست‌های مبتنی بر خشونت‌پرهیزی احتمالاً قادر نیستند به عنوان اصلی مطلق به کار روند». او در پایان‌بندی شاعرانه‌ی خود از جهانی صحبت می‌کند که مردمانی که در آن ساکنند در «آزادی، عدم وجود خشونت، برابری و عدالت» روزگار بگذرانند. جهانی که برای تحقق‌اش به «شاعران و رویاپردازان و مجانینی رام‌ناپذیر» نیازمندیم.

موضع باتلر بسیار روشن و قاطع است. در نگاه اول کمترین خدشه‌ای به آن وارد نیست. او همزمان با تندترین کلمات هم حماس را به‌خاطر حمله‌ی هفتم اکتبر محکوم می‌کند، هم اسرائیل را به‌خاطر نسل‌کشی و جنایت‌های مهیبش در غزه به باد انتقاد می‌گیرد. پاشنه‌ی آشیل این نقد طوفانی و شاعرانه که در عین حال به غایت سعی کرده در وضعیتی انضمامی و مبتنی بر حقایق ملموسِ روی زمین به نقد وضعیت جاری بپردازد، دقیقاً در همین امتناعش از تمکین به واقعیت تکینه‌‌ی تاریخی می‌آید. او در «دفاع مطلق‌انگارانه‌اش» از مبارزه‌ی خشونت‌پرهیز - به سیاق منتقدان لیبرال‌مسلک - بر همان منطقی تکیه می‌کند که احتمالاً باید از مفسران پاک و پاکیزه‌ی رسانه‌های جریان اصلی مثل فرید ذکریا ‌بشنویم. این چیزی نیست که از روشنفکری چون باتلر انتظار داریم. مشکل نگاه او آن است که خشونت نمی‌تواند مطلقاً محکوم شود. آن هم خشونت ساکنان جایی روی این کره‌ی خاکی که حتی توصیف معروف «بزرگترین زندان روباز جهان» برای آن ناکافی ا‌ست. ما وقتی به شرایط غزه فکر می‌کنیم باید بیش از هر چیز وضعیت یک اردوگاه مرگ را در نظر آوریم. اردوگاهی که ساکنان آن حتی پیش از تولد در آن محکوم به مرگ بوده‌اند. توصیف وضعیت ابزورد چنین جایی در جهان قرن بیست‌ویکم حتی از تخیل وحشی و رام‌ناپذیری که باتلر پیشنهاد می‌کند نیز بیرون است. فاشیسم جهانیِ حامی اسرائيل که نظرگاه‌های نواستعماری و اروپامحورانه ستون اصلی آن را تشکیل می‌دهد نمی‌تواند تنها «یک سمت» منازعه‌ای باشد که در آن ماشین جنگی یکی از قدرتمندترین ارتش‌های جهان هر روز صدها نفر را قتل‌عام می‌کند.

در سرتاسر نوشته‌ی باتلر هیچ تحلیل روشنی از زمینه‌ی این منازعه که همان «اشغال سرزمینی» باشد نمی‌بینیم. اشاره‌ای جزئي به آن هست اما تحلیلی دامنه‌دار از آن به عنوان «منبع و منشأ» تراژدی هولناک روزهای جاری در غزه نمی‌بینیم. صرف اشاره به تاریخ کافی نیست. این تاریخ باید به محور نقد ما از وضعیت درآید تا دهشتناکی وضعیت را تعریف کند. نگاهی کوتاه اما دقیق به وضعیت حال حاضر در غزه طی 17سالی که از محاصره‌ی وحشیانه‌ی آن می‌گذرد کافی بود تا موضع نظیف و شاعرانه‌ی باتلر در آرزوی صلح برای «هر دو طرف» از اعتبار ساقط شود.

غزه و تقلا برای بقا

ساکنان غزه با حملات هولناک اسرائيل بیگانه نیستند. اگر شما یک نوجوان 17‌ساله بودید در تمام عمرتان تا پیش از تهاجم اخیر دست‌کم 10حمله‌ی بزرگ به غزه را از سر گذرانده‌ بودید. حملات تابستان و پاییز ۲۰۰۶؛ تهاجم معروف به «زمستان داغ» در فاصله‌ی فوریه تا مارس ۲۰۰۸ که چیزی بیش از ۱۱۰ فلسطینی در آن کشته شدند؛ حملات بهار و پاییز ۲۰۱۲؛ عملیات وحشتناک تابستان ۲۰۱۴ که چیزی بیش از دو هزار و سیصد فلسطینی که قریب به 70درصد آنها غیرنظامی بودند قتل عام شدند؛ و درنهایت عملیات‌هایی که در سال‌های ۲۰۱۹و ۲۰۲۲ به انجام رسید، تنها تعدادی از آنها و معروف‌ترین‌های‌شان هستند. تمام آنها اما در مقابل حجم کشتار و ویرانی‌ای که در این چند هفته در غزه می‌بینیم بیشتر به بازی‌ای کودکانه شبیه‌اند. تنها در این سه هفته و تا زمان نگارش این نوشته بیش از هفت هزار و پانصد فلسطینی در نتیجه‌ی حملات وحشیانه‌ی ارتش اسرائيل به قتل رسیده‌اند که بیش از سه هزار نفر از آنها را کودکان تشکیل می‌دهند. تمام زیرساخت‌های غزه همچون دفعات پیش و این‌بار با حجم ویرانی‌ای بسیار سهمگین‌تر، رو به نابودی می‌روند و بیمارستان‌ها و ساختار درمانی فلسطینیان غزه به‌طور کامل در حالت فروپاشی قرار گرفته‌اند.

توصیف غزه به‌مثابه یک «اردوگاه مرگ» تنها یک شعار نیست که برای فربه کردن ادبیات غرب‌ستیزانه در خاورمیانه به‌کار رود، واقعیتی است که خودِ مقامات رژيم اسرائيل به آن اذعان دارند. وقتی در سال ۲۰۰۴ گیورا ایلاند، مدیر امنیت ملی اسرائيل گفت که غزه یک «اردوگاه کار اجباری عظیم» است، به واقعیت عریان آن منطقه اشاره داشت. در واقع در تمام سال‌های اشغال فلسطین توسط صهیونیست‌ها از سال ۱۹۴۸ تا به امروز، سیاست اسرائيل چیزی جز برساختن اردوگاه‌‌های کار اجباری برای فلسطینیان و تقلیل حیات جمعی‌شان به زیستِ اردوگاهی نبوده است. از این رو خشونت حماس را در اساس باید در مقام خشونت ساکنان یک اردوگاه مرگ در مقابل آنهایی دانست که فلسطینیان را شایسته‌ی هیچ چیز جز مرگ تدریجی در اردوگاه نمی‌دانند. این خشونت نمی‌تواند و نباید خشونتی معمول پنداشته شود و محکومیتش لاجرم باید مبتنی بر درک عمیق زیست اردوگاهی ساکنین‌اش باشد. من می‌توانم این خشونت را بفهمم اما نمی‌توانم به همان سادگی که باتلر از آن صحبت می‌کند «محکومش ‌کنم». شاید او ابزارهای تئوریک غامضی دارد که من از آن بی‌بهره‌ام.

شرایط امروز غزه و کرانه‌ی باختری رود اردن درواقع نتیجه‌ی مستقیم 75سال سیاستِ مدونِ مبنی بر پاکسازی قومی فلسطینیان توسط رژيم اسرائيل بوده است. منطقه‌ای که ورود و خروج کوچکترین چیزی به آن حتی میزان مصرف انرژی‌اش باید به تأیید مقامات اسرائيل رسیده باشد، چیزی جز محکومیت قطعی ساکنانش به مرگ تدریجی در مخوف‌ترین اردوگاه مرگی که بشر تا به امروز روی زمین ساخته، نخواهد بود. درک خشونتی که در ابتدای منازعه‌ی اخیر از حماس دیدیم، جز از مجرای درک عمیق زمینه‌ی تاریخی رنجی که بر ساکنان غزه رفته، قابل درک و دریافت نیست.

امحای سیاست در غزه

عملیات‌‌های تابستان و پاییز ۲۰۰۶ که متعاقب پیروزی حماس در انتخابات ژانویه‌ی همان سال در غزه بود، در اساس نمایش تلاشی کودتاگونه بود برای نابودی حماس یا دست‌کم فهماندن این واقعیت جدید به فلسطینیان بود که «انتخاب دموکراتیک‌شان» بی‌پاسخ نخواهد ماند؛ که ماهیت واقعیت نوینی که با آن روبه‌رویند چیزی جز فشار نظامی و اقتصادی نیست که مجازاتی ا‌ست از جانب اسرائيل و متحدانش در پاسخ به انتخاب کردن حماس به عنوان نیروی سیاسی حاکم در غزه. درواقع مجازات مردمان این باریکه از سال ۲۰۰۶ تا به امروز، با مخوف‌ترین تجهیزات نظامی و قتل‌عام گسترده‌ی آن‌ها طی این 17سال، تنها و تنها یک «درس» برای مردمان غزه و درواقع کل فلسطینیان داشته: اینکه سلاح، جنگ و کشتار تنها واقعیتی ا‌ست که باید پیش چشمان‌تان باشد.

غزه هیچ حیات سیاسی‌ای ندارد و نمی‌توانسته داشته باشد. اسرائيل و هم‌پیمانانش هیچ‌گاه اجازه ندادند که زیست سیاسی در غزه مسیر طبیعی و عاری از خشونت خود را که مطلوب همه بود، پی بگیرد. درواقع اسرائيل به دنبال آن بوده تا با رادیکالیزه کردن و میلیتاریزه کردن وضعیت، بر شدت فشار بر فلسطینیان بیافزاید و تصویر‌ مطلوب خود از آنها به‌مثابه «تروریست‌های وحشی» را که مستوجب «مجازات جمعی» و «مرگ‌ گروهی»‌اند، در رسانه‌های جریان اصلی در غرب تثبیت کند. غزه و دولت منتخب حماس به‌عنوان برنده‌ی انتخابات می‌توانست مسیر طبیعی هرگونه زیست‌ سیاسی خشونت‌پرهیزانه‌ی دموکراتیک را به خود بگیرد و درنهایت در صورت عدم کارایی، در انتخابات بعدی کنار رود. این اما تصویری نبود که برای اسرائيل به‌عنوان رژيمی که می‌خواهد خود را «تنها نماینده‌ی ارزش‌های دموکراتیک غربی در خاورمیانه» معرفی کند، مطلوب باشد. فلسطینیان باید در قالب همان کلیشه‌های نو‌استعماری و به‌مثابه مردمانی «غیرمتمدن» که توان برقراری سازوکاری دموکراتیک را ندارند، به دنیا شناسانده شوند.

به تمام کسانی که این روزها خشونت حماس را محکوم می‌کنند باید نتیجه‌ی آخرین تلاش صلح‌آمیز و کاملاً خشونت‌پرهیزانه‌ی فلسطینیان را یاد‌آوری کرد و گفت که ماحصل‌اش چه بود؟ وقتی تظاهرات بزرگ صلح‌آمیز معروف به تظاهراتِ بازگشت، در سال ۲۰۱۸ برگزار شد و نزدیک 30هزار فلسطینی در مجاورت مرز غزه با اسرائيل برای چندین هفته تحصن کردند تا اعتراض‌شان را به شرایط رقت‌انگیزی که در غزه تجربه می‌کنند نشان دهند، ده‌ها نفر قتل‌عام شدند. در این تجمعات که برای نزدیک به 10ماه ادامه داشت، چیزی قریب به 200فلسطینی که به مسالمت‌آمیز‌ترین شکل ممکن در مقابل تانک‌های ارتش اسرائيل تظاهرات کرده‌ بودند، کشته شدند. این آخرین تلاش صلح‌آمیز بزرگ فلسطینیان برای رساندن صدای‌شان به جهان بود که درنهایت نیز چیزی جز مرگ برای‌شان به ارمغان نداشت. در چنین شرایطی چطور می‌توان دوباره و هرباره همان مردمان را به مبارزه‌ی خشنونت‌پرهیز تشویق کرد وقتی صلح‌طلبی و انتخابات چیزی جز مرگ و ویرانی برای‌شان به همراه نداشته؟

آیا حمله‌ی حماس در هفتم اکتبر قابل دفاع است؟

واقعیت منازعه‌ی امروز بین رژيم اسرائیل و فلسطینیان ماهیت یک «جنگ» متعارف را ندارد که بتوان از ادبیات صلح و مبارزات خشونت‌پرهیزانه برای آن استفاده کرد. ما با نسل‌کشی بزرگ فلسطینیان با سرعتی حیرت‌انگیز روبه‌روییم که درک و دریافت خشونت قربانیانش چیزی بیش از محکومیت ساده‌ی «دو طرف» را طلب می‌کند. هدف از این گفته‌ها البته ابراز شادمانی از مرگ غیرنظامیان اسرائيلی در حمله‌ی هفتم اکتبر یا تشویق به هیچ‌گونه خشونت کور نیست، بلکه راهبری به این نکته است که نمی‌توان خشونت یک «قربانی» نسل‌کشی را با خشونت یک ارتش اشغالگر و ساختار آپارتایدی امروز سیاست در اسرائيل یکی دانست.

سیاست تبعیض و تحقیر جمعی اسرائيل در قبال فلسطینیان (وقتی از هر 10مرد فلسطینی 4نفر از آنها بخشی از عمر خود را در زندان اسرائيل سپری کرده‌اند)، چیزی جز مبارزه‌ی مسلحانه را پیش پای مردمان غزه باقی نمی‌گذارد. خشونت در این معنا نه «انتخابی» برای فلسطین که راهی محتوم و غم‌انگیز بوده. حتی بر طبق قوانین بین‌الملل استفاده از روش‌های نظامی برای مبارزه با قوای اشغالگر قانونی دانسته شده. قطعنامه ۳۷۴۳ مجمع عمومی سازمان ملل مربوط به سال ۱۹۸۲ به‌صراحت «مشروعیت مبارزه‌ی مردم برای استقلال، تمامیت ارضی، وحدت ملی و رهایی از سلطه‌ی استعماری و خارجی و اشغال خارجی با همه‌ی ابزارهای موجود، ازجمله مبارز‌ه‌ی مسلحانه را تأیید می‌کند.» این مسئله در عین حال هم موضع نلسون ماندلا و کنگره ملی آفریقا در مبارزه بر ضدآپارتاید در آفریقای جنوبی بود، هم موضع روشنفکران فلسطینی همچون ادوارد سعید در مورد مبارزات مردم در سرزمین‌های اشغالی. سعید به‌صراحت در مصاحبه‌ای با بی‌بی‌سی گفته بود: «...من کاملاً بر این اعتقادم که مهم است در برابر نیروهای اشغالگر بایستیم، خود شما اگر نیروی اشغالگری در کشورتان باشد با آن مبارزه نمی‌کنید؟! حتماً مبارزه می‌کنید!... من کسی نیستم که در باب صلح گزافه‌گویی کند؛ عمیقاً بر این نظرم که باید در مقابل اشغالگری و آپارتاید ایستاد و مقاومت کرد... من قطعاً از صلح و آشتی دفاع می‌کنم... من از خشونت دفاع نمی‌کنم، من فقط دارم خیلی ساده و روشن می‌گویم که این وظیفه‌ی هر شهروندی است که در برابر اشغالگری بایستد، این می‌تواند مقاومتی غیرخشونت‌آمیز باشد، قطعاً موافق آن خواهم بود، اگر امکان‌پذیر باشد... یا هر شکلی از مقاومت در برابر اشغالگری و آپارتاید، این نظر زمانی موضع کنگره‌ی ملی آفریقا هم بود، همینطور نلسون ماندلا...».

حمله‌ی هفتم اکتبر حماس به اسرائیلیان از این منظر قابل‌فهم است و در این زمینه قابل بحث و بررسی. این حمله نتیجه‌‌ی مستقیم امحای سیاست در سرزمین‌های اشغالی توسط اسرائیل بوده است. در هیچ‌ کجا نمی‌توان و نباید در وضعیتی که اشغال و استعمار یک سرزمین اصل محوری یک منازعه‌ی سیاسی ا‌ست، انتظار پاسخ‌هایی تماماً عاری از خشونت را داشت.

چرا اسرائيل مقصر اصلی‌ وضعیت جاری‌ است؟

بگذارید برای پاسخ این سوال مستقیماً سراغ متن قوانین بین‌المللی برویم که اتفاقاً در موارد این‌چنینی به‌صراحت موضع‌گیری کرده‌اند. در کنوانسیون چهارم ژنو به‌صراحت آمده که این قدرت اشغالگر است که مسئول رفاه کسانی ا‌ست که سرزمین‌شان را به اشغال درآورده. وقتی در سال ۱۹۶۷ نیروهای ارتش اسرائيل کرانه باختری و بیت‌المقدس شرقی را به همراه غزه به اشغال درآوردند، قطعنامه‌ی ۲۴۲ شورای امنیت سازمان‌ملل به‌صراحت و به روشنی این سرزمین‌ها را «اشغال‌شده» نامید و خواستار خروج فوری و بی‌قیدوشرط اسرائيل از آنها شد. ادبیات این روزهای مقامات اسرائيل در مورد «دفاع از خود» در مقابل «تروریسم حماس» هیچ جایی در قوانین بین‌المللی ندارد. شما در هیچ‌کجا در ادبیات حقوق بین‌الملل نمی‌بینید که «نیرویی متخاصم» که سرزمین دیگری را به اشغال درآورده، برای خود «حق دفاع» قائل باشد. جهان ما اما جهانی بر مبنای این «حقوق» نیست، بلکه جهانی است که در آن قدرت‌های جهانی به‌مثابه زعمای قوم به پشتوانه‌ی نظرگاه نئواستعماری خود اظهار می‌کنند که «در کنار اسرائيل ایستاده‌اند» تا این رژيم به‌راحتی به نسل‌کشی خود در قبال فلسطینیان ادامه دهد.

درواقع اگر نگاهی دقیق‌تر به ادبیات جاری در مورد جنگ اسرائیل در غزه بیاندازیم به نتیجه‌ای جالب می‌رسیم: گفتمان مبتنی بر «دفاع از خود» که رسانه‌های جریان اصلی دائماً در مورد تهاجم اسرائيل به غزه به کار می‌برند، حتی برای خود مقامات اسرائيل نیز اعتباری ندارد. از سال ۲۰۰۶ و پیروزی حماس در انتخابات آنچه بیش و پیش از هر چیز ماهیت حملات اسرائيل را مشخص می‌کند نوعی «انتقام جمعی» و «مجازات جمعی» ساکنان غزه بوده. چیزی که در همین سه هفته‌ی اخیر هم کاملاً بارز است نوعی انتقام‌گیری جمعی با هدف نسل‌کشی گروهی و نابودی هر چیزی بوده که در غزه حیات دارد. آنهایی که با ادبیات نئواستعماری از بعد از جنگ جهانی به این سو آشنایی دارند احتمالاً چیزی شبیه به این را در استراتژی ایالات‌متحده در ویتنام هم شنیده‌اند. آنجا که قرار بود «هر چیز که می‌جنبد» از بین برود. نویسنده‌ای به‌نام نیک تِرس (Nick Turse) عنوان کتابش در تشریح استراتژي نظامی آمریکا در ویتنام را همین گذاشته بود. درواقع منطق «دفاع از خود» در حمایت از جنایات اسرائيل در غزه دقیقاً مانند این منطق است که برای نگهبانان یک اردوگاه مرگ حق دفاع از خود در مقابل شورش محکومان محبوس در آن اردوگاه را قائل باشیم. این همانگونه که نورمن فینکلشتاین مورخ برجسته‌ی یهودی و مدافع حقوق فلسطینیان گفته، کاملاً بی‌معناست.

اسرائيل قرار است «هر آنچه می‌جنبد» را در غزه نابود کند و ساکنانش را به «جرم» انتخاب دشمن اصلی‌اش یعنی حماس که 17سال پیش مرتکب شده‌اند، مجازات کند. اگر افکار عمومی جهان موفق نشود در جریان حملات وحشیانه‌ی اخیر مانعی بر سر راه این نسل‌کشی ایجاد کند، بعید نیست که اسرائيل این‌بار به آرزوی دیرینه‌اش در ریشه‌کن کردن حیات در غزه نائل شود. وقتی بنیامین نتانیاهو صراحتاً عنوان می‌کند که مانع رسیدن «برق، سوخت، و کالا به غزه می‌شود» دقیقاً چنین چیزی را در ذهن دارد. اگر خیلی ساده بخواهیم محاصره‌ی کامل غزه را به زبان حقوق بین‌الملل ترجمه کنیم این انتقام‌گیری دسته‌جمعی از فلسطینیان غزه چیزی جز جنایت جنگی نیست. هر کسی که اندک آشنایی با کنوانسیون ژنو داشته باشد، می‌تواند این را دریابد.

باتلر و سانتیمانتالیسم پرهیز از خشونت

حال بعد از مرور طولانی بر اوضاع حال و دیروز غزه به مقاله‌ی جودیت باتلر بازگردیم. بگذارید با این نکته‌ی بدیهی شروع کنم که او تمام این چیزهایی را که در مورد غزه و تاریخ پر از وحشت اسرائيل در کشتار فلسطینیان گفتم را می‌داند و خیلی هم خوب می‌داند. او بارها در مورد این موضوعات نوشته و اسرائيل را به‌دلیل سیاست‌های آپارتایدی‌اش محکوم کرده. چیزی که اما در این مقاله‌‌ی او که این روزها شهرتی عام هم یافته بیش از همه جای نقد دارد، دغدغه‌ی بیش از حد او در فهم خشونت به‌مثابه امری «مطلقاً انتزاعی» است. انگار او در سرتاسر نوشته‌اش دارد سعی می‌کند از اینکه به «جانب» یکی از طرف‌های منازعه درغلتد امتناع می‌کند. محکومیت حمله‌ی حماس که او مصرانه بر آن پای‌می‌فشرد نمی‌تواند جایی در فراتاریخ رخ دهد چون به همان اشکالی در فلسفه‌ی اخلاق پاسیفیسم انتزاعی‌اش بر می‌خورد که اصل انتزاعی «محکومیت خشونت در همه‌جا و همه‌زمان» به آن می‌رسد. این نه با فهم حقوقی از خشونت فلسطینیان به‌مثابه «مردمان تحت اشغال» همخوانی دارد (همانگونه که پیش‌تر اشاره کردیم) و نه با درک فلسفی-فکری خشونتی که از حماس در روز هفتم اکتبر دیدیم. باتلر همانطور که خود می‌گوید به‌دنبال «اخلاقیات سیاسی متفاوت» است. اخلاقیاتی که در نظر او رسیدن به آن «زمان‌بر است و راهی صبورانه و جسورانه برای یادگیری و نامگذاری طلب می‌کند». هدف او آن است که «محکومیت اخلاقی را با چشم‌اندازی اخلاقی همراه کند»، ولی در پایان نوشته‌اش به هیچ سنجه‌ی متقنی برای رسیدن به این هدف نائل نمی‌شود. رویکرد باتلر در اینجا بسیار شبیه آن قضاوت‌های معروف در فلسفه خشونت‌پرهیزی‌ است که بر مبنای آنها توسل به خشونت «در هر حال و با هر شرطی ولو از بین بردن شرّی بزرگتر» محکوم است. این‌گونه استدلال راه به همان چیزی می‌برد که یک منطق غیراخلاقی خواهد برد و به چیزی منتهی می‌شود که من «سانتیمانتالیسم باتلری در پرهیز از خشونت» نام‌گذاری می‌کنم. هر فردی با کمترین بهره‌ای از قوای عقلی می‌تواند با ما هم‌داستان شود که اگر توسل به خشونت بتواند دفع خشونت بزرگتری را ممکن گرداند و به‌مثابه ابزاری برای محدودکردن خشونت مهلک‌تری به کار رود، می‌تواند مشروع باشد. مثال‌ها در این زمینه بسیارند: از خشونت‌های ویت‌کنگ‌ بر ضدنیروهای اشغالگر آمریکا، تا خشونت‌های ارتش آزادی‌بخش میهنی الجزایر در جنگ علیه فرانسه.

واقعیت آن است که من تماماً «در عالم نظر» با موضع باتلر در مورد نبرد این روزهای فلسطین و اسرائيل همنظرم. درواقع خیلی سخت می‌شود با رویکرد او در عالم کلان-نظریه مخالف بود. چگونه می‌توان با این جملات هم‌داستان و موافق نبود: «بدون برابری و عدالت، بدون پایان دادن به خشونت دولتی که توسط دولت اسرائیل -که خود در خشونت بنا شد- ، هیچ آینده‌ای از صلح واقعی نمي‌تواند تصویر شود و چنین صلحی نه به‌معنای حفظ ساختارهای نابرابر، فاقد حق و نژاد‌‌محور، یا حسن تعبیری هنجارین، بلکه در معنای آینده‌ای است که نمی‌تواند بدون نام بردن، توصیف کردن و مخالفت کردن با تمام خشونت‌ها، ازجمله خشونت دولت اسرائیل در تمام اشکالش و با ترس سانسور، جرم‌انگاری یا کینه‌جویی و اتهام یهودستیزی ممکن شود. جهانی که من می‌خواهم جهانی است که مخالف عادی‌سازی حاکمیت استعمار باشد و از خود-فرمانی فلسطین و آزادی‌اش حمایت کند، جهانی که درحقیقت، عمیق‌ترین خواسته‌‌ی ساکنانش این است که در آزادی، در خشونت‌پرهیزی، در برابری و عدالت زندگی کنند. این امید بدون شک در نظر بسیاری به نظر بی‌پروا و حتی غیرممکن می‌رسد. با این حال، برخی از ما باید به آن چنگ بزنیم و باور به اینکه ساختارهای کنونی تا ابد دوام خواهند یافت را رد کنیم. برای این منظور، به شعرا و رویاپردازان، مجانین رام‌نشده و آن‌ها که می‌دانند چطور سازمان‌دهی کنند نیاز داریم».

مشکل این جملات زیبا اما تنها در این است که مطلق‌گرایانه‌اند. به‌رغم تمام تلاش نویسنده‌اش برای تاریخ‌مند‌کردن نظراتش و برای نشاندن‌شان در بستری انضمامی، همچنان پا در هوایند. ترسی فراگیر در نوشته‌اش است که نکند با اشاره به سابقه‌ی تاریخی رنج فلسطینیان، خشونت سه‌هفته پیش حماس را «توجیه‌» کرده باشد. این ترس ترسی بجاست چون هیچ‌چیز و مطلقاً هیچ‌چیز توجیهی برای ریخته شدن خون غیرنظامیان اسرائیلی نخواهد بود. من از این منظر با او هم‌داستانم. مشکل صرفاً ارائه‌ی یک روایت بیش از اندازه پاکیزه و متعادل است. چون به بدفهمی می‌انجامد. چون وضعیت مبتنی بر نسل‌کشی در موحش‌ترین شکل را به مبارزه‌ای بین دو نیروی متقابل فروکاسته‌ است. نابینایی این نوع نگاه گاهی از نابینایی راست‌افراطی تلخ‌تر است، زیرا بر همان منطق تقلیل‌گرا و و مطلق‌اندیشی راه می‌برد که آرزوی صلح را بدون لحاظ‌کردنِ (و نه ناآگاهی که باتلر نیک از جزئیات رنج فلسطینیان آگاه است)، قیاس‌ناپذیر‌بودن رنجی که ساکنان یک «اردوگاه مرگ» متحمل می‌شوند با رنج اسرائیلیان، خواستار می‌شود.

وقتی هواپیماها و موشک‌های اسرائيلی در این روزها و شب‌ها و در بی‌عملی مطلق قدرت‌های جهانی بر سر کودکان فلسطینی آوار می‌شوند، هیچ‌چیز نمی‌تواند عمق ترس و تنهایی لحظه‌ای که خط باریک میان بودن و نبودن را در ذهن آن کودک ترسیم می‌کند، دریابد. هیچ‌چیز نمی‌تواند شاهدی بر آن هراس عمیق در جان‌شان باشد. هیچ‌چیز و مطلقاً هیچ‌چیز جز درک و دریافت تام و تمام دهشتی که گفتمان نئواستعماری و اردوگاه‌های مرگش برای فلسطینیان به ارمغان آورده. گفتمان سانتیمانتال و مطلق‌انگارانه‌ی باتلر در ترویج «صلح برای همه» بدون درک عمیق این «دهشت» ممکن نیست. چون در جهانی که او چنین شعاری پاسیفیسم را به‌مثابه راه‌حل ارائه می‌کند «همه» در اساس امری موهوم است. تنها منی «متمدن و محق» مجال سخن ‌می‌یابد و «دیگری وحشی» به سکوت فرا‌خوانده می‌شود. تخیل مبتنی بر یک صلح پایدار برای همه در ابتدا و در اساس باید درکی ژرف از زیست دهشتناک فلسطینیان زیر سایه‌ی نئوفاشیسم معاصر پیدا کند و بی‌آن لاجرم شعاری توخالی خواهد بود.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

  • خبر آمد صبح جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ خورشیدی مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران به اتفاق سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ کفش و کلاه…

سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار